سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | شناسنامه | پست الکترونیک | پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

آبان 1387 - پیاده رو خاطرات

اوباما، قبل و بعد از انتخابات (پنج شنبه 87/8/23 ساعت 5:17 عصر)

درخواست مردم آمریکا برای تغییر در کشورداری در جریان انتخابات اخیر کاملا واضح و رسا به گوش جهانیان رسید. اوباما نیز در این میان بیشتر یک بهانه بود تا هدف. اگر چه انتخاب یک رییس‏جمهور سیاه‏پوست تا حدی زخم جانکاه نژادپرستی در جامعه آمریکا را لااقل در ظاهر کاهش می‏دهد اما علت اصلی شادی مردم این کشور از انتخاب وی، چیزی جز نه گفتن به گذشته نبوده است. با این حال سیستم سیاسی موسوم به «دمکراسی» دخالت مردم را به موسم انتخابات محدود می‏کند و تازه در جریان این انتخابات هم با انواع ابزارهای روحی-روانی آراء مردمی را تا جایی که ممکن باشد با خواسته‏های طبقه اصلی حاکم در هر جامعه وفق می‏دهد. نتیجه این است که مردم تنها تاثیر محدودی بر نظام سیاسی دارند. از سوی دیگر حتی اگر مردم با نهایت پایمردی و تشکل خودجوش به نامزدی رای دهند که منادی و نماینده تغییر در مناسبات جامعه است باز هم امید چندانی به کارایی رای مردم وجود نخواهد داشت مگر اینکه نامزد مورد اشاره از جنسی باشد شبیه احمدی‏نژاد که یک‏تنه به جنگ یک لشکر برود و احتمال پیروزی‏اش هم باقی باشد. مساله اساسی این است که سیستم سیاسی یک کشور متشکل از انبوهی از مدیران میانی، طبقه جا افتاده  و صاحب تجربه سیاسی یا مدیریتی، رویه‏های جا افتاده، علوم جهت‏دار تولید شده و یک ساختار جهت‏دار نهادینه شده است. این ساختار سیاسی همراه خود یک طبقه حاکم قدرتمند تولید کرده است و در عوض تعداد کثیری از افراد جامعه را در رده بی‏قدرت‏ها جای داده است. ازینرو، هر مقام منتخب جدیدی که به قدرت میرسد هر چقدر هم که شعارهای بنیادی سر داده باشد در مواجهه با این ساختار سنگین حاکم در جامعه یا کاری از پیش نخواهد برد یا بقول یکی از مشاوران کلینتون «ریگان سیستم سیاسی آمریکا را حداکثر 5 درجه به راست تغییر جهت داد، کلینتون حداکثر آنرا 5 درجه به چپ برخواهد گرداند»، داستان حداکثر همین است. مثال ملموس‏ترش این است که مهمترین شعار اقتصادی احمدی‏نژاد مبارزه با ربا در اقتصاد کشور بود. همه نظام سیاسی در رده بالا و مراجع دینی هم از وی حمایت می‏کردند اما توانست؟ پرهزینه‏ترین تغییرات مدیریتی را احمدی نژاد در بانک مرکزی به این علت انجام می‏داد که مدیران را مجبور به پرهیز از رباخواری کند اما حاصل چه شد؟‏ مقبولیت سیاسی وی از بین رفت و کاری هم از پیش نبرد. چه امید باطلی! حتی بحران بزرگ بین‏المللی که می‏رود بحران سده لقب بگیرد هم معلوم نیست بتواند اندکی از حرص رباخواری بکاهد حتی اگر به صراحت اعتراف کنند که مشکل از سیستم مبتنی بر نزول است. خلاصه سرتان را درد نیاورم. انقلاب، تنها می‏تواند انقلاب دینی باشد. انقلاب سیاسی اگر چه دستاوردهایی از جنس 5 درجه به راست ممکن است داشته باشد اما بشر منتظر اگر می‏خواهد تحولی بیافریند تنها با استعانت از خداوند و با ایدئولوژی نجات‏بخش دین و اسلام ممکن است. آن هم نه اینکه منتظر پیامبر بعدی باشیم یا امام بعدی. خودمان باید آستین بالا بزنیم و از خودمان هم باید شروع کنیم. من اگر متحول شوم حتی لازم نیست تو را هم متحول کنم، جهان خودبخود متحول خواهد شد.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )

  • ترسیم مرزها (پنج شنبه 87/8/16 ساعت 5:3 عصر)

    حمله هلی کوپترهای آمریکایی به سوریهاقدام هفته گذشته آمریکا در حمله کور به یک ساختمان نیمه‏کاره در سوریه شگفتی همه را برانگیخت. معلوم نیست چرا دولت آمریکا اصرار دارد ماهیت جلاد صفت خودش را دائم جار بزند، مگر کسی مانده است که این خبر بگوشش نرسیده باشد؟ این اقدام آمریکا بضرر تلاش این کشور برای انعقاد توافقنامه امنیتی با عراق بود. چرا که نشان داد آمریکاییها حتی در صورت قول صوری برای استفاده نکردن از خاک عراق برای حمله به کشورهای همسایه هم به آن در عمل پایبند نخواهند بود. این اقدام با تحریک سوریه تاثیر منفی بر مذاکرات به اصطلاح صلح میان سوریه و اسراییل گذاشت. در حقیقت اکنون تراز سوریه بدلیل اینکه تا حدی با نفر اصلی طرف شده است در مذاکرات بالاتر رفته است و نشان به آن نشان که قرار است آمریکا نیز در مذاکرات بعنوان بزرگتر اسراییل وارد شود. این اقدام از دیدگاه افکار عمومی بین‏المللی کاملا محکوم شد و نشانه‏ای خطرناک از ماهیت جنگ‏طلب آمریکا محسوب شد. حتی نزدیکترین هم‏پیمانان اروپایی نیز آنرا محکوم کردند. با این اوصاف چرا دولت دیوانه بوش که می‏رود به زباله‏دان تاریخ بپیوندد دست به چنین اقدامی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا زد؟ با اینکه می‏دانست این اقدام احتمال پیروزی مک‏کین را که دنباله‏روی بوش محسوب می‏شود بشدت کاهش می‏داد. به گمان من این حمله را باید پاسخ متقارن ابرقدرت تنهای سابق به ابرقدرت در حال ظهور روسیه دانست. دخالت نظامی روسیه در گرجستان تلاش‏های آمریکا برای نفوذ به سرحدات روسیه را با شکست روبرو کرده بود. اقدام روسیه بسیار موفق بود و حمایت افکار عمومی جهانی را نیز بدست آورد. آمریکا با نمایش نوعی عملیات نظامی محدود در سوریه خواست پرستیژ ابرقدرتی خود را در سطح جهانی حفظ کرده باشد. این هشداری به روسیه بود که به تجهیز سوریه بعنوان دشمن اسراییل پایان دهد وگرنه بلایی که بر سر گرجستان آمد ممکن است بسر سوریه نیز بیاید. آمریکا تلاش می‏کند با عقب کشیدن از قفقاز مرزهای استراتژیک دو ابرقدرت را در خاورمیانه ترسیم کند. تلاش می‏کند با روسیه بر سر نوعی تقسیم جهان به حوزه‏های نفوذ به توافق برسد. اما زهی خیال باطل. آن هم در حساس‏ترین نقطه جهان و بر سر یکی از سرسخت‏ترین مخالفان غرب. حتی اگر روسیه نیز به سوریه کمک نکند جبهه مقاومت منطقه‏ای آنقدر قوی است که آمریکا نمی‏تواند روی این منطقه بعنوان بخشی از حوزه نفوذ خود حساب کند. به همین دلیل هم بود که اقدام آمریکا با عکس‏العمل جهانی روبرو شد.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی، بین‏المللی

    معامله با جان (جمعه 87/8/10 ساعت 5:14 عصر)

    هر جا که کوهی از پول دیدید یقین داشته باشید بی‏عدالتی و ظلمی در کار است، حتی اگر در مقدس‏ترین پوشش‏ها پیچیده شده باشد. دستمزدهای بالا نتیجه گفتمان‏هایی است که توسط ثروتمندان تولید شده است تا ضامن حفظ نظم ناعادلانه موجود به نفع آنها باشد. کارکرد این گفتمان‏ها خاموش کردن اکثریت مردم یا حتی قانع کردن آنها به این مساله است که گروه نخبه حاکم بر سازمان‏ها و نهادها حق دارند و حتی باید دستمزدهایی چنین بالا دریافت کنند و به این وسیله بر تسلط آنها مهر مشروعیت و ثبات ذاتی می‏زند. گفتگویی که با دوست پزشکم داشتم انگیزه‏ای شد برای پرداختن به یکی از زشت‏ترین بی‏عدالتی‏های حاکم بر جامعه ما، آنجا که درد جانکاه انسان‏ها وسیله‏ای می‏شود برای زندگی غرق در رفاه برخی پزشکان. البته پزشکان تنها قشری نیستند که بر اسب بی‏عدالتی سوارند، مثال بهتر شاید مدیران صنایع و بخش خصوصی باشند. آنها که در مجامع عمومی سهامداران برای خود پاداش‏های صدها میلیونی «تصویب» می‏کنند انگار سود شرکت بیش از هر چیز محصول عرق جبین آنهاست. و تازه اگر هم شرکت سودی نداد یا ضرر کرد نه تنها پاداش‏ها را پس نمی‏دهند بلکه حداکثر کمی مبلغ پاداش خود را کاهش می‏دهند آخر آنها همیشه همه تلاش خود را کرده‏اند.

    اما موضوع بحث ما یک صنف اخیرا برکشیده بنام جراحان است. جراحی در ابتدا مربوط به شکسته‏بندی و معالجه زخم‏ها بود و از رشته پزشکی جدا بود. طبعا جراحان نیز جزء طبقات پایین پزشکان بودند و دستمزدهای کمی نیز دریافت می‏کردند. آنها دوره‏گردهایی بودند که از روستایی به روستای دیگر در سفر بودند و بسیاری اوقات مورد اعتماد مردم نیز نبودند. تا اینکه در یکی دو قرن پیش پس از مبارزات بسیار و با پیشرفت علم پزشکی و جراحی، آنها تبدیل به یک صنف بسیار قوی و این روزها حتی قوی‏تر از پزشکان شده‏اند. علت این است که غالبا مهلک‏ترین بیماری‏ها تنها بکمک جراحی قابل درمان است. با این وجود جراحان امروزه سمبول قشر متمول جامعه هستند،‏ ثروتمندانی که بدلیل منتی که بر نجات‏یافتگان خود دارند کسی را یارای انتقاد از آنان نیست و رفاه‏طلبی آنها کمتر مورد مناقشه قرار می‏گیرد. در دفاع از جراحان گفته می‏شود که کسی که جراحی را بعنوان یک شغل برمی‏گزیند عملا از زندگی خود می‏گذرد و در خدمت جامعه قرار می‏گیرد. چنین شخصی نه خواب دارد نه تفریح نه تعطیلات. خانه‏ای نزدیک بیمارستان می‏خرد و دائم منتظر تماس تلفنی است که نیمه‏شب او را برای یک عمل اضطراری به بیمارستان فراخواند. وی شخصی است که بطور میانگین تا 36 سالگی فقط درس خوانده و حالا حق دارد چندین برابر دیگران درآمد داشته باشد. اما چند سال بیشتر درس خواندن و مقداری بی‏خوابی کشیدن باید با چند درصد افزایش حقوق جبران گردد؟ یک نفر دکترای مثلا فنی معمولا تا 30 سالگی مشغول تحصیل است. آیا او حق دارد درآمدی نزدیک به جراحان را مطالبه کند؟‏ برای شب نخوابیدن چقدر پول باید پرداخت شود؟‏ آیا جراحان از استرس زیادی در نتیجه در دست گرفتن جان بیماران رنج می‏برند؟‏اگر این طور است چرا تا بحال ندیده‏ایم اشتباه جراحی که به فوت یا نقص عضو یک بیمار منتج شده مورد پیگرد قرار گیرد؟ نه آنها کارشان را انجام می‏دهند و اگر مریض مرد هم مرد. مدافع جراحان شاید در گام آخر به مکانیسم عرضه و تقاضا پناه ببرد. آنها این مقدار می‏گیرند، میلیون‏ها تومان تنها برای دستمزد یک عمل چند ساعته، و بیمار بدلیل اهمیتی که برای جان خویش قایل است با رغبت این مبلغ را می‏پردازد. اما یک لحظه صبر کنید. بیایید برای یک لحظه به بازار آزاد حتی برای جان مردم هم معتقد باشیم. قاعده بازار این است که اولا قیمت‏ها بطور آزاد تعیین شوند و منعی برای اشتغال افراد در حرفه‏های مختلف وجود نداشته باشد. اما این بسیار دور از شرایط واقعی بازار سلامتی است. برای ارائه خدمات سلامتی شما باید سال‏ها درس بخوانید و مهمتر از آن حتی پس از فارغ‏التحصیلی نیز زیر سایه نهادی بنام سازمان نظام پزشکی فعالیت می‏کنید. تشکیل صنف پزشکان تنها یک معنی دارد و آن ایجاد اتحادیه برای ابال نگه داشتن دستمزدها بطور مصنوعی است. و چقدر هم موفقیت جراحان رویایی بوده است. آنها ده‏ها برابر یا بگوییم صدها برابر آنچه استحقاق آنرا دارند دستمزد دریافت می‏کنند. اگر دنبال قدرتمندترین اتحادیه‏ها می‏گردید راه‏آهن و صنایع سنگین را فراموش کنید. جامعه پزشکان و حقوق‏دانان در بیشتر جوامع از پرقدرت‏ترین سازمان‏های نفوذ هستند. مهمترین ابزار کار جراحان برای بالا نگه داشتن دستمزدها تنگ کردن ورودی به بازار کار است. قبول شدن در آزمون ورودی جراحی در مشکل بودن زبانزد است. بهانه‏شان برای این کار بالا نگه داشتن کیفیت است اما آیا واقعا کسانی که بیرون از دایره می‏مانند فاقد سخت‏کوشی لازم برای احراز صلاحیت کیفی بودند؟ وقتی عرضه کنندگان خدمات محدود شدند و همان تعداد محدود نیز برای جلوگیری از رقابت تحت امر اتحادیه قرار گرفتند نتیجه پولدار شدن به بهای خون مردم است. نتیجه انصراف بیماران فقیر از معالجه بدلیل نداشتن پول است. وقتی کسی به مسجد می‏آید و میان دو نماز می‏گوید که مریض دارم و برای خرج عمل درمانده‏ام همه کمک می‏کنیم اما هیچ گاه نمی‏پرسیم این پول کلان را چه کسی برای مداوا از تو خواسته است؟


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

    سرمایه‏داری در بحران (پنج شنبه 87/8/2 ساعت 10:20 صبح)

    بحران‏های جهانی پشت سر هم بسان موج‏های سهمگین یک دریای طوفانی بر ساکنان کشتی فضایی زمین می‏تازند اما در کشاکش بقا زیر ضربه امواج کمتر فرصت داشته‏ایم درباره کلیت طوفانی بودن دریا بیندیشیم. دهه 80 میلادی دهه بحران نیمی از جهان، دنیای دوم کمونیست بود که با چیزی کمتر از فروپاشی اقتصادی-اجتماعی-سیاسی-فلسفی پایان نگرفت. پس از آن هیجان و شادی ناشی از فروریختن دیوار برلین و اتحاد آلمان سرخوشی کوتاهی به ارمغان آورد. آمریکا با تحویل گرفتن حجم عظیمی از سرمایه اجتماعی میراث کمونیسم در شکل بازارهای جدید، یکه‏تازی نظامی جهانی، سیل متخصصان مهاجر و ابراز وفاداری بین‏المللی دست‏کم یک دهه در رویای خوش «پایان تاریخ» فرو رفت اما بیداری پس از آن دردهای جانکاه را آشکار کرد. ابرقدرتی ظهور کرد که با سازمان دادن حملات تروریستی در سراسر جهان (از جمله در خاک خودش) دست به وحشی‏گری در ابعاد جهانی می‏زد. توده مردمی بوجود آمدند که تمام پوشش‏های حفاظتی خود را از دست دادند، فقیر شدند، گرسنه و بدور از پوشش‏های بیمه‏ای قرار گرفتند، نظام‏های تامین اجتماعی در سراسر جهان رو به فروپاشی رفت، دولت‏های رفاه سقوط کردند و سرمایه‏داری یکه‏تاز میدان شد. آمریکا خوی وحشی‏گری خود را به هیچ وجه یک بحران فرض نکرد، مردم می‏گفتند این یک بحران اخلاقی‏ست که ما بخاطر نفت دروغ بگوییم و سرزمین‏ها را اشغال کنیم. اما در روزگاری که رقیبی وجود نداشت اخلاق چندان ارزش افزوده‏ای برای صاحبان قدرت تولید نمی‏کرد ...... تا اینکه بحران‏های واقعی فرارسید ....... اولین آن را می‏توانیم افزایش بی‏مهار قیمت نفت بدانیم. سرمایه‏داران دردمندانه دیدند که تنها علت رفاه گذشته‏شان محروم بودن توده‏ها از سطح زندگی مشابه بوده است. و حال که چینی‏ها هم تصمیم گرفته‏اند سوار ماشین شوند دیگر دنیا مثل گذشته نخواهد بود. غرب تلاش خود را برای فرار از بحران مضاعف کرد. علم و کشاورزی به خدمت گرفته شدند تا بجای غذا سوخت بکارند و بنزین برداشت کنند. طولی نکشید که بحران دومی شروع شد. بحران جهانی مواد غذایی. مردم در سراسر جهان و حتی در خود آمریکا دسته دسته به زیر خط فقر غذایی رانده شدند، آنها که برنج می‏خوردند به نان روی آوردند و آنها که نان می‏خوردند از وعده‏های غذایی‏شان کاستند و آنها که قبلا این کار را کرده بودند چه بسا جان باختند. نمی‏شود هم شما جهان سومی‏ها بخواهید سوار ماشین شوید هم خوب غذا بخورید. صدراعظم آلمان با ناراحتی سوال کرد «چه لزومی دارد یک میلیارد چینی یکدفعه تصمیم بگیرند هر روز شیر بخورند؟». بیست سال پیش لستر تارو اقتصاددان می‏پرسید تا کی می‏توان سالی یک درصد از قدرت خرید طبقه متوسط آمریکا کاست قبل ازینکه نظام ترک بردارد؟‏ بالاخره اینقدر ازین قدرت خرید کاسته شد و به ثروتمندان داده شد که ناگهان طبقه متوسط از بازپرداخت وام‏های مسکن خود را عاجز دید. تقاضا برای خانه افت کرد، قیمت‏ها کاهش یافت و بانک‏ها به ورشکستگی کشیده شدند. تمام بحران‏های قبلی فراموش شدند و این بار تیتر یک مطبوعات جهان بحران مسکن در آمریکا بود. طولی نکشید که بحران مسکن به انگلیس و اروپا هم رسید. اما هنوز سرمایه‏داران بر سر جزمیات خود بودند. تا اینکه بحران وام‏ها بانک‏های اصلی را هم درگیر کرد یکی‏یکی آنها را به زیر کشید. دولت که دید بازار مالی در حال سقوط است تعارفات را کنار گذاشت و عملا ختم «نظام سرمایه‏داری بازار آزاد» را اعلام کرد. دولت بخش بزرگی از تولید ناخالص ملی را به مهار بحران اختصاص داد و با این حال همه اذعان دارند که بحران مالی حتی اگر هم مهار شود مقدمه بحران اقتصادی واقعی در صورت کاهش تولید، مصرف و افزایش بیکاری خواهد بود.

    شاید اگر نیچه زنده بود یکه می‏خورد. شکست بازار آزاد چیز کمی نیست. در طول تاریخ مابعد رنسانس، تمام تلاش بشر غربی معطوف به اثبات کارآمدی آزادی بوده است. تمامی علوم انسانی غربی در خدمت همین تلاش بوده‏اند و آرمان اجتماعی آنها نیز چیزی جز این نبوده است. بنابراین اگر کسی می‏خواهد شروع دوران پست‏مدرن را اعلام کند حالا زمان مناسبی است. تمام یکی دو قرنی که انگلیس حاکم بلامنازع بود نظام اقتصادی بازار آزاد بود که بر جهان حکومت می‏کرد و پس ازو نیز این میراث به آمریکا رسید. رقابت دو ابرقدرت در جنگ سرد نیمه دوم قرن بیستم برای اثبات برتری نظام اقتصادی مبتنی بر آزادی کامل در مقابل نظام اقتصادی دارای برنامه و رهبر بود. دمکراسی غربی نیز مظهر عدم اصالت رهبری بر عملکرد آزادانه افراد است. جنگ سرد غیر از چشم‏انداز اقتصادی معانی مهمتری هم داشت. غرب مظهر دنیای بدون مرکز بود و شرق مظهر دنیای بامرکز. اگر چه کمونیسم وجود خداوند را نفی می‏کرد، اما نوع سازماندهی اجتماعی آن ناخودآگاه بازتاب یک جهان‏بینی بود که در آن سیستمی کارآمدتر است که دارای برنامه، دارای رهبر باشد. غرب با شکست دادن شوروی خواست ثابت کند جهانی کارآمدتر است که در آن هیچ غایتی نیست که هر موجود بدنبال آن باشد. غیر ازین که هر موجودی بدنبال نفع شخصی خودش باشد. بنابراین شکست سرمایه‏داری آزاد را باید یک شکست فلسفی دانست. و حالا که اینطور است این را هم بگوییم که علم غربی نیز در ذیل پروژه کلی غرب مابعد رنسانس تعریف شده است، به این معنی که هدف آن ارائه یک تصویر خودکار از عالم هستی است. اگر چه دستاوردهای علمی را ارج می‏نهیم اما فلسفه و داستان علم تاکنون همواره تلاش برای نقض برهان نظم بوده است تا اثبات آن. اکنون با شکست نظام بدون مرکز در اقتصاد، بجاست سوال کنیم آیا بنظر شما جهان اگر دارای مرکزی تدبیر کننده باشد کارآمدتر نخواهد بود؟


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی، بین‏المللی

    آبان 1387 - پیاده رو خاطرات
    فرزان حدادی
    فرزان حدادی، 29 ساله، ساکن تهران. دانشجوی مهندسی برق، گرایش مخابرات، دانشگاه شریف.

  • بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 4 بازدید
    دیروز: 2 بازدید
    کل بازدیدها: 232679 بازدید

  • پیوندهای روزانه
  • » تمامش کن اوباما ! (فارس) [121]
    » نگاه میر حسین به اقتصاد (فارس) [117]
    » راز تونل‏های غزه (فیگارو) [204]
    » بمب گوگلی برای غزه [85]
    » تنها ایران می‏تواند به برتری غرب خاتمه دهد (رابرت بائر) [111]
    » جراحی قلب گرانتر از متوسط جهانی (الف) [318]
    » درباره اجتهاد، تقلید و مرجعیت (هاشمی) [112]
    » حملات بمبئی عملیات مخفی سرویس‌های اطلاعاتی (بارنز) [89]
    » مهاجرین و قدرت آینده اروپا (الف) [62]
    » تحلیلی بر شکل‏گیری حزب‏الله (فارس) [84]
    » مبانی قحط‏الرجال (واژگون) [90]
    » توسعه ویکی‌پدیای فارسی، وظیفه ملی (الف) [142]
    » نقدی بر فیلم کنعان (الف) [68]
    » تلفن همراه خطرناکتر از سیگار (الف) [93]
    » کالبدشکافی بحران موسسات مالی امریکا (الف) [179]
    [آرشیو(48)]

    " style="width:110" onfocus="this.select()" autocomplete=off contenteditable=true />

  • اخبار و تحلیل

  • کیهان
    خبرگزاری فارس
    خبرگزاری مهر
    رجا نیوز
    الف

  • لینک دوستان

  • خاطرات خصوصی من
    پاسداران
    خاکریز
    عقل سرخ
    مطالعات فرهنگی
    واژگون
    بیم موج
    خبرنگار مسلمان
    اشراق
    سیاست خارجی
    حریم یاس
    دولت اسلامی
    پیاده رو خاطرات در پرشین بلاگ
    کلمه

  • مطالب بایگانی شده