1- من به درك عمومي جامعه از اخلاق اشاره كرده بودم اما اگر بخواهيم مباني فلسفي اخلاق را مورد بحث قرار دهيم بايد همواره به يك اصل راهنما استناد كنيم. مثلا شما ميگوييد «هر كس سيستم اخلاقي خودش را دارد» يا «امر به معروف با فردگرايي تناقض دارد» اين حرفها كاملا درست است اما خودش يك حكم ايدئولوژيك است نه يك حكم جهانشمول عقلاني. مثلا چرا بايد فردگرايي براي شما محوريت داشته باشد؟ آيا اگر جمعگرايي اصل باشد امر به معروف توجيه نميشود؟ يا چرا آزادي را مقدم بر اخلاق ميدانيد؟
2- در مورد آزادي ماركسيستها دوباره چيزي را كه اول بحث اشاره كردم ميگويم. بنظر من نه تنها مردم بلكه خود رهبران هم مطابق يك طرح كاملا دقيق و از پيش تعيين شدهاي حركت نميكردند بلكه هر حركت اجتماعي بمرور شكل ميگيرد.