سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | شناسنامه | پست الکترونیک | پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

مرداد 1386 - پیاده رو خاطرات

اقتصاد مصرفی ایران (سه شنبه 86/5/30 ساعت 2:44 عصر)

وضعیت اقتصاد ایران چندان خوب نیست. مردم در تنگنای اقتصادی هستند، گرانی هست و کسی خیالش از فردای خودش راحت نیست ..... اما من می‏خواهم طور دیگری به قضایا نگاه کنم. مساله این است که چشم‏انداز مثبتی در اقتصاد پدید آمده است که در قیاس با آن وضع کنونی چهره بدی پیدا کرده است. در اثر تغییرات مثبت، انتظارات بالا رفته و وضع موجود غیرقابل تحمل شده است. درآمدهای نفتی بشدت افزایش پیدا کرده و این پول‏ها از طریق راه‏اندازی پروژه‏های جدید عمرانی به میان مردم تزریق شده است. حجم نقدینگی جامعه افزایش پیدا کرده و مردم «ثروتمندتر» شده‏اند. اکنون بخش مهمی از مردم را در اطراف خود می‏بینیم که بنظر می‏رسد نسبت به چند سال قبل خیلی پیشرفت کرده‏اند. خانه‏های مردم (80 درصد خانواده‏ها خانه دارند) متری چند میلیون قیمت پیدا کرده است، اگر تا چند سال قبل مردم اکثرا ماشین چهار پنج میلیونی پیکان یا پراید سوار می‏شدند امروز اکثرا ماشین‏های بالای 10 میلیونی سوار می‏شوند. یخچال‏هایشان مستقیما از آمریکا می‏آید و قیمت آن چند برابر یخچال‏هایی است که قبلا استفاده می‏کردند. تلویزیون‏شان از خارج می‏آید و قیمتش ده برابر تلویزیون قدیمی خانواده است، و این لیست را می‏توان به همین شکل ادامه داد. مسکن هم اگر گران شد چاره‏ای غیر ازین نداشت، با تصویب وام‏های خرید مسکن همه مردم یک‏شبه آماده خرید مسکن شدند، یعنی چون قدرت خرید بالا رفته بود. بگذریم.

از منظر اخلاقی چگونه می‏‏توان چنین مصرف‏زدگی در مقیاس انبوه را توجیه کرد؟ وقتی بخش بزرگی از جامعه در فقر بسر می‏برند وقتی در روستاها یک نفر با ماهی 10 هزار تومان گذران می‏کند،‏ نه اینکه در آنجا ارزانی باشد بلکه اصولا امکاناتی نیست که در مقابل آن پولی (که آن هم موجود نیست) پرداخت شود. وقتی با اندکی سرمایه می‏توان تعداد زیادی شغل تولید کرد با کدام منطقی این سرمایه‏ها به حلقوم آمریکا ریخته می‏شود؟ روشن است که پیامد افزایش شدید قیمت نفت رشد شدید بی‏عدالتی در ثروت میان افراد جامعه است چرا که به هر حال افراد خاصی به پروژه‏های دولتی دسترسی دارند و راه آنرا هم خوب می‏دانند. جامعه دچار تب ثروت شده است چرا که ثروت نفت در بهترین وضع بطور تصادفی و انبوه‏وار در حال توزیع است و این آدم‏ها را دیوانه می‏کند. نشانه‏های مصرف‏زدگی در اقتصاد هم افزایش شدید واردات است. اگر چه دولت ادعا دارد بیشتر این واردات ماشین‏آلات است اما مشاهدات روزمره ما چنین چیزی را تایید نمی‏کند گو اینکه تقصیر دولت هم نیست.

 آیا به جامعه‏ای را که پول دارد و آنرا خرج می‏کند و بهترین کالاها را از سراسر جهان دستچین می‏کند باید انگ مصرفی بودن زد؟ اگرچه زیربنای اقتصاد بهر حال مصرف است اما بنظر من جامعه‏ای که باید به او انگ زد جامعه‏ای است که بدون اینکه توان تولید چنین کالاهای پیشرفته‏ای را داشته باشد تنها با اتکای به فروش مواد خام به این مسابقه مصرف ادامه می‏دهد. ما اگر پیکان می‏خریدیم حق داشتیم چون خودمان آنرا تولید می‏کردیم. در نفس خود احساس خواری نمی‏کردیم حتی اگر سالی یک میلیون پیکان هم تولید و مصرف می‏کردیم. اما ما هرگز تلاش نکرده‏ایم تلویزیون‏های پیشرفته، یخچال‏های پیشرفته و سایر کالاهای با فناوری بالا را تولید کنیم بنابراین مصرف چنین کالاهایی تنها موجب تخدیر ما و وابستگی به طرف‏های خارجی خواهد بود. این درست است که صادرات غیر نفتی ایران در چند سال گذشته رشد جهشی را تجربه کرده است، اما چنان که آمارها نشان داد بیشتر این صادرات را مواد خام مثل پتروشیمی، فولاد و سایر فلزات تشکیل داده است. مثل این است که ما بخشی از دارایی‏های خود را فروخته باشیم تا پولی برای گذران زندگی تهیه کنیم. البته غرض این نیست که مواد خام را نباید فروخت، بلکه مساله اینجاست که چنین اقتصادی همواره روی لبه پرتگاه نیستی حرکت می‏کند و توان رقابت ندارد. بمحض اینکه کوچکترین تغییری بوجود بیاید ضربه اساسی خواهد خورد.

این درد دیرین ماست. زمانی که سلسله صفویه بر سر کار آمد مهمترین بخش صادرات ایران صادرات ابریشم خام از گیلان  و مازندران به اروپا بود (جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات ایران). برای یک قرن این سیستم خیلی خوب کار کرد، اما به یکباره کشورهای دیگری با نیروی کار بسیار ارزانتری شروع به تولید ابریشم کردند، قیمت جهانی ابریشم به یک چهارم کاهش یافت و دولت صفوی (و همراه آن تمدن ایرانی) دوره نزولی یک قرنی را آغاز کرد که به انحطاط کل ایران انجامید. تازه این قبل از آن بود که با یک جهش بزرگ، ابریشم مصنوعی در اروپا اختراع شود و صنعت نساجی اروپا و مخصوصا انگلستان جهان را فتح کند و پیش‏قراول استعمار بین‏المللی بریتانیای کبیر بشود. بنابراین برای ما اصلا افتخاری نیست که از سرمایه بفروشیم در حالی که دیگران «مزد زحمت خود را می‏خورند». زحمت دیگران تا ابد می‏تواند ادامه یابد در حالی که سرمایه ما لاجرم پایان خواهد یافت. خوب است که در یک اقتصاد مبتنی بر مواد خام از تک فروشی نفت به چند کالایی رسیده‏ایم اما تنها هنگامی می‏توانیم به خودمان تبریک بگوییم که در عرصه فناوری پیشرفته حرفی برای گفتن در میان ملل جهان داشته باشیم. در سال‏های اخیر کشورهای توسعه یافته کارخانه‏های صنایع سنتی خود را تعطیل می‏کنند و آنها را با حفظ مالکیت به کشورهای دیگر منتقل می‏کنند و اقتصاد خود را بر پایه صنایع با فناوری بالا و دانش‏بنیاد قرار داده‏اند. ما تا زمانی که در تازه‏ترین فناوری‏ها نتوانیم با آنها تا حدودی رقابت کنیم همواره در جهان شهروند درجه دوم محسوب خواهیم شد و شاید حق هم همین باشد، چرا که ما ملتی هستیم که کمتر به خودمان سختی داده‏ایم تا بتوانیم از عهده کارهای خودمان برآییم. ترجیح داده‏ایم کارهای سخت را به دیگران واگذار کنیم، پول بدهیم و بخریم تا اینکه بسازیم. بنابراین ما مقام فعلی که در جامعه بین‏الملل داریم را خود برای خود برگزیده‏ایم، مقام یک مصرف‏کننده صرف، با همه بار منفی‏ای که واژه مصرف دارد.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • بین‏المللی

    به تماشای نیستی مطلق (سه شنبه 86/5/23 ساعت 10:57 صبح)

    چند روزی بیشتر از مصوبه کنگره آمریکا برای تامین مالی طرح ساخت نسل جدیدی از سلاح‏های هسته‏ای نمی‏گذرد. سلاح‏های جدید اساسا بمب‏های هسته‏ای تاکتیکی کوچکی هستند (در اندازه بمب هیروشیما) که قادرند پناهگاه‏های زیرزمینی را منهدم کنند. توافق برای ساخت این سلاح‏ها در میان سیاستمداران آمریکایی را می‏توان نوعی پیروزی برای تفکر سنتی نظامی در برابر اندیشه بازدارندگی هسته‏ای که متاخرتر است دانست. در تفکر سنتی، سلاح هسته‏ای هم یکی از سلاح‏هاست، تنها قدرت بیشتری دارد، بنابراین باید برای کاربست آن در میادین نبرد برنامه‏ریزی و اقدام کرد. باید آنرا بر روی هیروشیما و ناکازاکی آزمایش کرد حتی اگر همزمان رهبران ژاپن مشغول بحث درباره تسلیم شدن باشند. اگر چه نبردهای آمریکا پس از جنگ دوم جهانی عمدتا فاقد شرایطی بودند که کاربرد بمب هسته‏ای را توجیه کند، و فراتر از آن استفاده از سلاح‏های هسته‏ای می‏توانست پای شوروی را بمیان بکشد اما این موضوع باعث نشد ارتش آمریکا از اورانیوم ضعیف شده در سلاح‏های متعارفش استفاده نکند. ایالات متحده بدون توجه به پرتوزا بودن این ماده، صرفا برای سنگین کردن سلاح‏های ضد تانک خود از اورانیوم که سنگینترین عنصر شناخته شده طبیعی است بجای سرب استفاده کرد. مهم نبود که بر اثر چنین کاری میلیونها نفر در عراق و حتی خود سربازان آمریکایی حاضر در صحنه دچار انواع سرطان (از جمله سندروم خلیج فارس) خواهند شد. در کوران جنگ عراق نیز هنگامی که نیروهای آمریکایی در حال سرازیر شدن بسمت بغداد بودند هیچ چیز مانع از آن نشد که کاخ سفید بطور غیررسمی امکان استفاده از سلاح اتمی برای درهم شکستن هرگونه مقاومت را گوشزد نماید. هر چه باشد اکنون دیگر خطری دست کم از نوع هسته‏ای از جانب روسیه احساس نمی‏شد. نوانجیلی‏ها هم در آمریکا بشدت مشغول تبلیغ برای یک نبرد هسته‏ای آخرالزمانی هستند که گویا وعده پیامبران بنی‏آسراییل است و با این کار عملا مقاومت‏ها را برای عملی ساختن کاربرد سلاح هسته‏ای در جنگ‏ها از میان برده‏اند.

    با این وجود سلاح هسته‏ای تنها هنگامی بکار رفت که هیچ قدرتی در دنیا از توانایی تلافی هسته‏ای برخوردار نبود، هنگامی که تنها آمریکا آن را داشت. هنگامی که سلاح میان بازیگران بین‏المللی پخش شد نظریه بازدارندگی متولد شد. روشن بود که سلاح هسته‏ای نیروی نهایی طبیعت است و قدرت آن می‏تواند بدلخواه افزایش یابد. در عرض چند سال بمب‏هایی ساخته شدند که قدرت انفجاری آنها 1000 بار بیشتر از بمب هیروشیما بود. بنابراین تنها کاری که می‏بایست انجام می‏شد جلوگیری از باز شدن پای سلاح هسته‏ای به جبهه‏های نبرد بود. با این حال اگر چه دکترین نظامی رسمی شوروی استفاده از نیروهای متعارف بود اما ناتو به رهبری آمریکا به این دلیل که در برابر نیروهای متعارف شوروی احساس ضعف می‏کرد دکترین نظامی خود را بر پایه پاسخ هسته‏ای به حمله متعارف احتمالی شوروی قرار داد. روشن بود که تا زمانی که یک کشور سلاح هسته‏ای در اختیار دارد هیچ کس نمی‏تواند آنرا به درجه ای از ضعف بکشاند که در یک نبرد نظامی تسلیم شود، بنابراین مطلوبیت جنگ میان قدرت‏های هسته‏ای بطور کامل از بین رفت، چرا که هیچ کس تصور نمی‏کرد بتواند با جنگ خواسته‏های خود را به طرف دیگر تحمیل کند. بدینسان نظریه بازدارندگی سلاح اتمی را اسلحه‏ای برای نجنگیدن می‏دانست. غایت سلاح هسته‏ای بازداشتن دشمن از وارد آوردن ضربه نخست هسته‏ای بود. با این وجود راهبرد بازدارندگی دچار نقصی بنیادی است. اگر تهدید به نابودی متقابل هسته‏ای هدفش جلوگیری از وارد آمدن ضربه نخست باشد، چه خواهد شد اگر واقعا این ضربه نخست وارد شود؟ تلافی کردن و کشتن میلیونها غیرنظامی چه نفعی به حال قربانیان بی‏شمار حمله هسته‏ای خواهد داشت؟ سوال اینجاست که حتی اگر کشوری سلاح هسته‏ای در اختیار داشته باشد آیا از آن برای تلافی یک حمله اتمی استفاده خواهد کرد؟ البته همه چیز تنها به وضعیت روانی رهبران این ملت بستگی خواهد داشت ...

    بنابراین نظریه بازدارندگی ناتوان از تضمین عدم تعرض هسته‏ای است مگر اینکه کاربرد عقل متعارف را در تلافی کردن بطور کامل کنار بگذارد (جاناتان شل، سرنوشت زمین).  نقص اساسی نظریه بازدارندگی اکنون به پیروزی مجدد نظریه سنتی انجامیده است. سلاح‏های تاکتیکی هسته‏ای که بنابر پیمانی در دوران جنگ سرد نابود شده بودند دوباره به صحنه می‏آیند. با این وجود باید دانست کهتنها رهبران دیوانه ای مثل رهبران آمریکا قادرند چنین حماقتی را مرتکب شوند. انفجار یک سلاح هسته‏ای در سطح زمین گودالی به عمق 180 متر ایجاد می‏کند بنابراین چندان مهم نیست که شما سلاحی را چند متر زیر زمین منفجر کنید یا اساسا در جو. اگرچه انفجار در سطح زمین باعث کاهش برد تخریب ناشی از پرتوزایی اولیه و موج انجار می‏شود اما انفجارهای زمینی باعث برخواستن ابر عظیمی از گرد و غبار رادیواکتیو می‏شود که در چند روز پس از انفجار بصورت باران رادیواکتیو بر سطح زمین می‏بارد. گوی آتشین ناشی از انفجار هسته‏ای به ابعاد صدها متر با درجه حرارتی در حد سطح خورشید نه تنها تا کیلومترها هر چه زیر پایش باشد می‏پزد و سرخ می‏کند بلکه باعث ترکیب نیتروژن و اکسیژن موجود در جو شده خطرناکترین آلاینده‏ها یعنی اکسیدهای نیتروژن را پدید می‏‏آورد، این آلاینده ظرف چند روز لایه ازن جو را بسته به شدت انفجار هسته‏ای تخریب خواهد کرد. بعنوان شاهدی بر این موضوع می‏توان از سوراخ شدن لایه ازن در دهه 90 نام برد. اگرچه این موضوع عمدتا به گاز فلوئور موجود در اسپری‏ها نسبت داده می‏شد اما احتمالا انفجارهای هسته‏ای که بدفعات در آغاز جنگ سرد در اتمسفر زمین انجام شده بود نقش مهمی در آن داشته است. امری که پس از تصویب معاهده منع آزمایش هسته‏ای در جو تخفیف یافت. وقوع یک جنگ گسترده هسته‏ای حتی با سلاح‏های نسبتا کوچک قادر است با تخریب لایه ازن، افزایش شدید تابش ماوراءبنفش خورشید و وقوع باران‏های پرتوزا نه تنها میلیاردها نفر را راهی دیار عدم کند بلکه چه بسا به برچیده شدن کلی نسل بسیاری از گونه‏ها (از جمله انسان) ظرف مدت کوتاهی بینجامد.  کافی است در نظر بگیریم که بلافاصله پس از آسیب دیدن لایه ازن تنها ده دقیقه کافی است تا «همه» موجودات زنده از شدت تابش کور شوند.

    هرگونه راه‏حل برای مساله هسته‏ای بین‏المللی باید امکان انقراض نسل بشر بر اثر کاربرد سلاح‏های هسته‏ای در جنگ را مد نظر قرار دهد. تا زمانی که رهبران دیوانه‏ای مثل جرج بوش وجود دارند که حاضرند برای منافع یک ملت (در خوشبینانه‏ترین فرض) ملت دیگری را به خاک و خون بکشند چنین چشم‏اندازی بیش از آن جدی است که نادیده‏اش انگاریم. پای گذاردن بشر به مرحله‏ای از دانش که او را بر آزاد ساختن انرژی محبوس در هسته اتم قادر کرده است زنگ خطری جدی برای سازمان سیاسی ناکارآمد جهانی است. آنچه سلاح هسته‏ای را خطرناک می‏سازد قرار داشتن آن در دستان «ملت‏ها» است که حتی تا سرحد مرگ حاضرند از منافع «ملی» خود در برابر دیگران دفاع کنند. بنابراین تنها راه حل برای خروج از وضعیت «پیش از نابودی کامل» که در آن قرار داریم یک راه حل سیاسی است که به منازعات جهانی پایان دهد یا دست‏کم آنها را از حالت حیثیتی خارج سازد. با توجه به پاسخگویی هر یک از دولت‏های مدرن فعلی به تنها ملت خود باید گفت تنها راه‏حل تشکیل دولت واحد جهانی است (جاناتان شل، سرنوشت زمین). تشکیل چنین دولتی همراه با متمرکز ساختن نیروهای نظامی در دستان قدرت مرکزی می‏تواند مناقشات فعلی را از حالت مسلحانه خارج ساخته به آنها بعد سیاست داخلی بدهد. بدیهی است در درون یک کشور واحد هیچ گاه نیروهای سیاسی بر علیه یکدیگر از سلاح هسته‏ای استفاده نخواهند کرد چرا که همیشه راه‏کارهایی سیاسی مبتنی بر مذاکره،‏ اقناع و تقسیم صلح‏آمیز منافع وجود دارد. دمکراسی در ابعاد جهانی هرگز به ملت کوچکی چون آمریکا اجازه نخواهد داد بر گرده میلیاردها انسان سوار شود و همگان را به نابودی دسته‏جمعی و ابدی تهدید نماید.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • بین‏المللی

    هشدار درباره حباب فولاد (چهارشنبه 86/5/17 ساعت 10:56 صبح)

    روز گذشته بازار بورس ایران رکورد جدیدی برجای گذاشت که طی آن 5% سهام فولاد خوزستان که برای کشف قیمت عرضه می‏شد ظرف 2 دقیقه به فروش رسید. با وجودی که بورس ایران هم‏اکنون در دوره حضیض خود قرار دارد و بسیاری از سهام شرکت‏ها دچار افول شدید شده‏اند شاید سخن گفتن از حباب قیمتی بی‏جهت بنظر برسد اما دلایل زیادی برای بدبینی و همینطور خوشبینی وجود دارد:

    دلایلی برای بدبینی: سهامداران انتظار داشتند با توجه به میزان سود انتظاری اعلام شده (حدودا 50 تومانی) شرکت فولاد خوزستان قیمت عرضه آن در حدود 250 الی 300 تومان باشد. موید این مطلب اینکه سهام فولاد مبارکه نیز با وجود ترقی روزانه در همین محدوده قیمتی قرار دارد. با این وجود عرضه 335 تومانی سهام فولاد خوزستان آب سردی بر این انتظار بود. سهامداران فکر می‏کنند دولت برای جمع کردن سرمایه‏های کشور در بورس و در نتیجه اجرای موفق اصل 44 (که مستلزم پرداخت حجم عظیمی پول از سوی مردم به دولت جهت خرید صنایع دولتی است) دست به سیاست‏های حمایتی خصوصا از اولین سهم‏های در حال عرضه (فولاد مبارکه و خوزستان) زده و خواهد زد. به این ترتیب خیال سهامداران از سودآوری این شرکت‏ها به پشتوانه دولت راحت است و اشتیاق عظیم بازار برای جذب این سهام نیز از همینجا ناشی می‏شود. حمایت دولت عمدتا می‏تواند شامل حمایت تبلیغاتی ازین شرکت‏ها و تعیین نرخ سود انتظاری بالا برای آنها باشد. با این وجود باید هشدار داد که دولت قادر نیست حمایت‏های خود را برای همیشه و برای همه سهام در حال عرضه در آینده نزدیک ادامه دهد. در صورت کاهش یا قطع حمایت‏ها همزمان با عرضه حجم بزرگ سهام اصل 44 ناتوانی در جذب این سهام می‏تواند منجر به سرازیری شدید و سقوط بازار بشود. بنابراین بنظر می‏رسد ضمن رعایت احتیاط در سرعت عرضه سهام اصل 44 باید در ارائه اطلاعات شرکت‏ها، تبلیغات و تعیین سود انتظاری تا جای ممکن واقعی عمل کرد.

    دلایلی برای خوشبینی: بنظر می‏رسد صنعت فولاد آینده درخشانی در افق دست کم پنج سال آینده داشته باشد. در بازار جهانی بدلیل رشد اقتصادی بالای چین و هند که عمدتا مبتنی بر صنایع با تکنولوژی متوسط و نیازمند مواد خام فراوان (از جمله فولاد) است تقاضا برای فولاد بشدت افزایش یافته و باعث افزایش قیمت جهانی شده است. در بازار داخلی اگرچه خودروسازان امسال قادر به افزایش بیش از پیش تولید نشدند و بازار خودروی داخلی به نوعی اشباع شده است اما برنامه‏های زیربنایی دولت نویدهای مهمتری برای صنایع فولاد ایجاد کرده است. بحران مسکن در چند ماه گذشته دولت را وادار کرد برای نخستین بار با قدرت وارد بخش مسکن بشود و برنامه‏ای برای تولید سالانه یک و نیم میلیون خانه در کشور ارائه دهد. چنین حجم عظیمی از ساخت و ساز قطعا نیاز برای محصولات آهن را بشدت افزایش خواهد داد. از سوی دیگر برنامه دولت برای احداث سالانه 700 کیلومتر راه‏آهن و پس از سه سال سالانه 1200 کیلومتر نویدبخش دورانی از توسعه اقتصادی است که باید آن را نهضت راه‏آهن نامید. چنین کاری مستلزم مصرف مقادیر انبوهی فولاد در کشور است که پرکشش بودن بازار را برای دست کم یک دهه آینده تضمین می‏کند.

    بعنوان یک مثال تاریخی توجه کنید که در کل دوران رضاشاه سرمایه‏ای معادل 270 میلیون دلار وقت صرف احداث راه‏آهن شد که برابر با کل سرمایه‏گذاری‏های انجام شده در تمامی بخش‏های دیگر صنعت در کل این دوره بوده است (جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات ایران). رضاشاه برای بدست آوردن چنین حجم عظیمی از پول که برای خرید فولاد مورد نیاز از خارج از کشور مورد نیاز بود کل تجارت خارجی کشور را در انحصار دولت درآورد تا از محل درآمد حاصل از آن به ساخت راه‏آهن بپردازد. با این وجود راه‏آهن رضاخانی منجر به صدمه شدید به اقتصاد ملی شد. تولید ناخالص داخلی افت کرد و مردم فقیرتر شدند. صنایع مهمتر از سرمایه‏ها محروم شدند در حالی که راه‏آهن رضاخانی-انگلیسی تنها در خدمت منافع انگلیس بود. از آنجا که بتازگی نفت کشف شده بود انگلیس خطوط آهن را در امتداد میادین نفتی (خوزستان)‏ احداث کرد تا بتواند براحتی نیروی نظامی را برای کنترل میادین نفتی جابجا کند و محصولات را به بندر برساند. ادامه این خط آهن تا مرزهای شمالی ایران بدون هیچ گونه توجیه اقتصادی و تنها بمنظور ایجاد امکان رساندن نیروهای انگلیسی در مواقع لزوم برای جلوگیری از نفوذ بیشتر روسیه به ایران و تهدید هند مستعمره مهم انگلیس انجام شد. این راه‏آهن تقریبا از هیچ راه مهم بازرگانی داخلی ایران عبور نمی‏کرد و حتی از بسیاری از مسیرهای مسافرتی مردم نیز کاملا بیگانه بود. با این وجود راه‏آهن جدید تنها از محل صرفه‏جویی در مصرف بنزین و بدنبال طرح انقلابی احمدی نژاد احداث می‏شود و هدف احداث آن وصل کردن تمام ایران به هم و رونق اقتصادی است. چنین طرحی علاوه بر گسترش صنایع فولاد قادر خواهد بود دوران جدیدی از شکوفایی اقتصادی برپایه راه‏آهن را برای کشور به ارمغان آورد.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • بین‏المللی

    ساختار جدید امنیتی در منطقه (چهارشنبه 86/5/10 ساعت 11:36 صبح)

    دولت آمریکا در یک چرخش آشکار سیاسی بزرگترین برنامه فروش تسلیحات در تاریخ را به اعراب حاشیه جنوب خلیج فارس به اجرا گذاشته است. آمریکا از جنگ اول خلیج فارس در سال 1990 به این سو پس از مهار قدرت عراق شخصا خود مسئولیت محدود کردن تنها قدرت باقیمانده در منطقه یعنی ایران را بعهده گرفته بود. از آن زمان حضور گسترده نیروهای آمریکایی در خلیج فارس ضامن حفظ منافع آمریکا و هم‏پیمانان این کشور بود. اکنون بنظر می‏‏رسد این مسئولیت در حال تفویض به کشورهای عربی است. در واقع تنها یک تغییر بزرگ استراتژی در افکار دولتمردان آمریکایی می‏تواند تصمیماتی به این بزرگی را توجیه کند. ایران در سال‏های گذشته دو جهش راهبردی را در قدرت نظامی خود تجربه کرده است. در گام اول دستیابی ایران به فناوری هسته‏ای موجب شد فناوری نظامی متعارف اعراب در برابر فناوری غیرمتعارف هسته‏ای ایران (ولو بدون بمب) از کار بیفتد. در این مرحله ایالات متحده تنها قدرتی بود که توانایی موازنه توانایی جدید ایران در سطح منطقه‏ای را داشت و آمریکا بعنوان رهبر جهان غرب بسرعت به ایفای نقش رهبری در مبارزه با ایران پرداخت. در گام دوم جنگ 33 روزه حزب‏الله با اسراییل در سال گذشته عملا نشان داد که فناوری متعارف نظامی ایران نیز به برتری یا دست‏کم موازنه با فناوری نظامی متعارف غرب رسیده است. اگرچه برای مدت یک سال ازین تحول جدی، آمریکا در سردرگمی بسر می‏برد اما اکنون با مسلح کردن بی‏سابقه اعراب به این تحول واکنش نشان می‏دهد. در حقیقت آمریکا نظام جدید امنیتی خلیج فارس را بر پایه موازنه قدرت هسته‏ای ایران با قدرت هسته‏ای آمریکا و موازنه قدرت متعارف ایران با قدرت متعارف اعراب (و نه اسراییل که خیلی از ایران دور است و اخیرا تضعیف هم شده) قرار می‏دهد. چنین ساختاری با حفظ کنترل اتمی آمریکا بر منطقه، امکان برخوردهای کم‏شدت متعارف میان ایران و آمریکا که می‏تواند مشابه جنگ 33 روزه به شکست راهبردی غرب دامن بزند از بین می‏رود. در این ساختار امنیتی جدید نیازی به استقرار نیروهای متعارف آمریکایی در منطقه نخواهد بود و انتظار می‏رود پس از تکمیل این طرح نیروهای آمریکایی از منطقه خارج شوند. از سوی دیگر آمریکا تلاش می‏کند با افزایش توانایی نظامی کشورهای همسایه ایران از حرکت آنها بسمت فناوری هسته‏ای که در دراز مدت سلطه آمریکا بر منطقه را نابود می‏کند جلوگیری کند.

    با این حال باید اشاره کنیم که طرح تسلیحاتی جدید برای اعراب یک تراژدی تاریخی خواهد بود. آشکار است که این یک طرح آمریکایی است و منافع درازمدت آن برای آمریکا و غرب خواهد بود و توجه به اعراب در این طرح تنها برای قانع کردن آنها در جهت بعهده گرفتن این نقش دشوار در منطقه است. خریدهای عظیم تسلیحاتی خزانه دولت‏های عربی را خالی خواهد کرد و پول نفتی که از مصرف‏کنندگان غربی دریافت شده است به آمریکا و شرکت‏های تسلیحاتی بازخواهد گشت. اما نصیب اعراب تنها مشتی ابزارهای فوق مدرن بی‏مصرفی است که تنها برای ترساندن همسایگان کاربرد دارد. انبوهی از مستشاران آمریکایی برای اداره سیستم‏های جدید وارد خواهند شد. بنابراین منابع انبوهی صرف برپایی سامانه‏هایی می‏شوند که هیچ پیوندی با اقتصاد کشورهای میزبان ندارد. اما در سوی دیگر میدان در ایران، بازدارندگی مبتنی بر دستیابی به فناوری هسته‏ای یک حرکت کاملا بومی بوده است. احداث کارخانجات و دستیابی به فناوری موجب ایجاد یک بخش اقتصادی بسیار پیشرفته و با فناوری بالا در کشور شده است که بسرعت قابل تعمیم به کاربردهای دیگر خواهد بود. جالب اینجاست که حتی فعالیت‏های نظامی متعارف نیز در ایران بدلیل بومی بودن منجر به پیشرفت بلندمدت اقتصادی و تقویت بخش فناوری پیشرفته شده است. در حقیقت ایران با راهبردی که در پیش گرفته است اگرچه سایه سنگین ابرقدرت‏ها را بالای سر خود احساس می‏کند اما با بریدن زنجیر توسعه وابسته به غرب یک توسعه بومی را پایه‏گذاری کرده که در چند دهه آینده منجر به شکوفایی اقتصادی در سطح بین‏المللی برای ایران خواهد شد. در حالی که اعراب درست به این دلیل که وابسته به غرب هستند امکان رسیدن به رشد واقعی اقتصادی را برای خود از بین برده‏اند.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • بین‏المللی

    درس‏هایی از جنگ جهانی اول (شنبه 86/5/6 ساعت 10:52 صبح)

    کنفرانس صلح ورسایجان مینارد کینز در آغاز جنگ جهانی اول جوانی 32 ساله بود که بعنوان اقتصاددان در خزانه‏داری دولت بریتانیا خدمت می‏کرد. پس از پایان جنگ و شکست آلمان در سال 1919، کینز عضو هیات مذاکره کننده در کنفرانس ورسای برای انعقاد پیمان صلح شد. کنفرانس ورسای امپراطوری اتریش-مجارستان را تجزیه کرد، لهستان را از آلمان جدا کرد، تجهیزات ارتش آلمان را به طرف‏های پیروز تحویل داد و بالاخره غرامت سنگین 40 میلیارد دلاری (به دلار آن وقت) را به آلمان تحمیل کرد. کینز در حالی که هنوز کنفرانس ادامه داشت از تصمیمات غلط اقتصادی رهبران آن مایوس شد و از عضویت در هیات نمایندگی بریتانیا استعفا داد. پس از آن وی وقت خود را صرف نوشتن کتاب پیامدهای اقتصادی در زمان صلح کرد که بلافاصله پس از انتشار تاثیر گسترده‏ای از خود بجا گذاشت. کینز معتقد بود کنفرانس ورسای تعهداتی برای آلمان ایجاد کرده است که نتیجه‏ای جز فروپاشی اقتصادی آلمان و کل اروپا نخواهد داشت.

    اکنون زمانی گذشت و دهه 30 فرامی‏رسید. ملت آلمان از مصیبت بزرگی که در جنگ جهانی اول درست کرده بود پشیمان بود و صادقانه می‏کوشید غرامتها را پرداخت کند. با اینکه بخشی از غرامت‏ها بصورت جنسی و در قالب کالاهایی مثل زغال‏سنگ و غیره پرداخت می‏شد اما بیشتر آن می‏بایست نقدی صورت می‏گرفت. برای پرداخت نقدی نیز می‏بایست آلمان دارای مازاد تجاری با خارج از کشور باشد تا بتواند این مازاد را به پرداخت غرامت تخصیص دهد. این در حالی بود که اقتصاد آلمان در اثر جنگ نابود شده بود و نه تنها مازاد تجاری وجود نداشت بلکه کسری نیز در میان بود. دولت آلمان مالیات‏ها را افزایش داد و سرانجام در موعد سررسید غرامت‏ها مجبور به وام‏گیری شد. فشار وام‏های خارجی و یک سلسله رویدادهای زنجیره‏ای منجر به بروز «ابرتورم» بزرگ در تاریخ آلمان شد. مردم در آلمان به خاک سیاه نشستند، قیمت‏ها در اوج تورم ساعت به ساعت بالا می‏رفت. اتریش نیز گرفتار تورم شدیدی شد (گالبرایت، سیری در اقتصاد معاصر) ..... سرانجام در سال 1932 پس از شکست‏های مکرر اقتصادی دولت‏های آلمان، هیتلر به قدرت رسید. هیتلر در اولین اقدام بازپرداخت غرامت‏های جنگ جهانی اول را قطع کرد. وی سپس به رشته اقداماتی در زمینه قیمت‏گذاری و منع واردات دست زد که اوضاع اقتصادی کشور را بهبود داد. بسرعت رکود اقتصادی آلمان به پایان رسید، ابرقدرت انتقام‏جو دوباره بیدار شده بود. هیتلر با یک حرکت سریع لهستان را اشغال کرد، معاهده ورسای نقض شده بود، اینک جنگ جهانی دوم آغاز میشد.

    چند ماه پیش عبدالعزیز حکیم که گویا وفاداری‏اش به ایران بیش از منافع ملت عراق است اعلام کرد که عراق موضوع بازپرداخت غرامت جنگ تحمیلی را در دستور کار قرار خواهد داد. این در شرایطی است که عراق همین حالا هم در اوج بدبختی خود قرار دارد. شیرازه عراق بعنوان یک ملت از هم پاشیده است، تلفات بزرگ در جنگ‏های متوالی و تحریم‏ها (چند صد هزار در جنگ با ایران، نیم میلیون در تحریم‏ها و نیم میلیون در دوران اشغال) می‏رود که از عراق یک ملت به لحاظ تاریخی شکست‏خورده مانند ملل آفریقایی پس از برده‏داری بسازد. البته رفسنجانی بلافاصله پس از اظهارات حکیم اعلام کرد که اکنون زمان مناسبی برای طرح بحث غرامت نیست. اگر اکنون ایران بخواهد طلب خود را از عراق بگیرد چاره‏ای ندارد جز اینکه لقمه را از دهان فقیرترین اقشار عراق برباید. مبالغ اندکی که حاصل از صادرات نفت عراق است می‏بایست به مصرف واردات کالاهای ضروری مصرفی و سرمایه‏گذاری‏های اضطراری برسد. عراق برخلاف ایران در طول جنگ تمام نیروی اقتصادی‏اش را صرف جنگ کرد و در زمینه تولیدات غیرنظامی بشدت عقب ماند. پس از آن نیز بلافاصله با تحریم‏های شدید بین‏المللی که هدفش بیشتر قدرت‏نمایی آمریکا در نظم نوین جهانی بود کوچکترین امکانی برای بازسازی اقتصاد خود نداشت و اکنون نیز جریان فرار سرمایه‏ها و نیروی انسانی از این کشور بدلیل ناامنی بسیار شدید است. عراق جدید برای ما یک بمب ساعتی است. البته تاریخ به ما در این زمینه تذکر داده است. زمانی که ایران و عراق قطعنامه صلح را پذیرفتند، کشورهای عربی که وام‏های کلانی در طول جنگ در اختیار عراق قرار داده بودند تا از پیروزی ایران جلوگیری شود خواستار بازپرداخت بدهی‏ها شدند. این درخواست‏ها حتی از سوی کشور کوچکی چون کویت که بقولی استان نوزدهم عراق محسوب می‏شد شدت گرفت و حاصل آن چیزی نبود جز ورود عراق به جنگ خانمان‏سوز دیگری برای پاک کردن صورت حساب‏ها. وگرنه چگونه می‏شد عراقی که زخم‏های عمیقی از جنگ قبلی بر تن داشت بفاصله یک سال جنگ بزرگ دیگری را آغاز کند؟ آیا همه چیز را باید به حساب دیوانگی صدام حسین و توطئه آمریکا گذاشت؟

    ایران شایسته است بخشودگی کامل غرامت جنگ را به مناسبت سقوط دیکتاتور عراق اعلام کند. این امر می‏تواند منجر به تزریق روحیه و امید به ملت مظلوم عراق در مقطع حساس کنونی بشود. از سوی دیگر اکنون دیگر غرامت 200 میلیارد دلاری برای ما ارزش چندانی ندارد چرا که ارزش دلار هر 16 سال یکبار نصف می‏شود و اگر قرار باشد چند دهه دیگر هم برای این بازپرداخت صبر کنیم از نظر مالی ارزش آن بمراتب کمتر نیز خواهد شد. در حالی که ملت فقیر عراق اکنون نیاز شدیدی به همین مبالغ اندک دارد. فراتر از بخشودگی بدهی‏ها، شایسته است ایران همانند آمریکا پس از جنگ دوم جهانی کمک‏های بلاعوض گسترده‏ای را در اختیار عراق قرار دهد تا به احیای اقتصادی آن کمک کند. این کمک‏ها می‏تواند در قالب خرید مواد اولیه و ماشین‏آلات دوباره به ایران بازگردد و باعث افزایش اشتغال در ایران شود یا با اجرای طرح‏های موفق کشاورزی همچون خرید تضمینی محصولات کشاورزی در عراق مستقیما به فقیرترین اقشار این کشور کمک کند. شکوفایی اقتصادی عراق در بلندمدت بازار گشترده‏ای برای محصولات ایرانی بوجود خواهد آورد که سود ناشی از آن بمراتب بیشتر از غرامت جنگی توام با نفرت از ایران خواهد بود.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • بین‏المللی

       1   2      >
    مرداد 1386 - پیاده رو خاطرات
    فرزان حدادی
    فرزان حدادی، 29 ساله، ساکن تهران. دانشجوی مهندسی برق، گرایش مخابرات، دانشگاه شریف.

  • بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 41 بازدید
    دیروز: 33 بازدید
    کل بازدیدها: 232815 بازدید

  • پیوندهای روزانه
  • » تمامش کن اوباما ! (فارس) [121]
    » نگاه میر حسین به اقتصاد (فارس) [117]
    » راز تونل‏های غزه (فیگارو) [204]
    » بمب گوگلی برای غزه [85]
    » تنها ایران می‏تواند به برتری غرب خاتمه دهد (رابرت بائر) [111]
    » جراحی قلب گرانتر از متوسط جهانی (الف) [318]
    » درباره اجتهاد، تقلید و مرجعیت (هاشمی) [112]
    » حملات بمبئی عملیات مخفی سرویس‌های اطلاعاتی (بارنز) [89]
    » مهاجرین و قدرت آینده اروپا (الف) [62]
    » تحلیلی بر شکل‏گیری حزب‏الله (فارس) [84]
    » مبانی قحط‏الرجال (واژگون) [90]
    » توسعه ویکی‌پدیای فارسی، وظیفه ملی (الف) [142]
    » نقدی بر فیلم کنعان (الف) [68]
    » تلفن همراه خطرناکتر از سیگار (الف) [93]
    » کالبدشکافی بحران موسسات مالی امریکا (الف) [179]
    [آرشیو(48)]

    " style="width:110" onfocus="this.select()" autocomplete=off contenteditable=true />

  • اخبار و تحلیل

  • کیهان
    خبرگزاری فارس
    خبرگزاری مهر
    رجا نیوز
    الف

  • لینک دوستان

  • خاطرات خصوصی من
    پاسداران
    خاکریز
    عقل سرخ
    مطالعات فرهنگی
    واژگون
    بیم موج
    خبرنگار مسلمان
    اشراق
    سیاست خارجی
    حریم یاس
    دولت اسلامی
    پیاده رو خاطرات در پرشین بلاگ
    کلمه

  • مطالب بایگانی شده