داستان بیوتن (بیوطن) نوشته امیرخانی را باید اوج کارهای چند سال اخیر وی دانست. امیرخانی سالها پیش سفری به آمریکا کرد و آن طور که شنیدهام در آنجا ماشینی کرایه کرد و دورتادور آمریکا را گشت. اکنون بیوتن را باید ماحصل این سفر دانست. اگرچه بعد ازین سفر وی کتاب نشت نشا (فرار مغزها) را نوشت و دیدگاههای خود را درباره علل مهاجرت متخصصان بیان کرد اما در بیوتن درباره خودش و آمریکا صحبت کرد، موضع شخصی و نهاییاش درباره آمریکا.
امیرخانی فارغالتحصیل مدرسه علامه حلی (استعدادهای درخشان) و دانشگاه شریف است، بنابراین خودبخود مهمترین بازی زندگیاش چیزی نیست جز بازی آمریکا یا ایران. بیشتر فارغالتحصیلان این مراکز مهاجرت میکنند و آنها هم که نمیکنند اغلب مجبور بودهاند به تصمیمگیری دشواری در این باره دست بزنند بنابراین عجیب نیست وقتی دریابیم ایدئولوژی شخصی امیرخانی در نسبت با آمریکا تعریف میشود. با این وجود میخواهم نقدهایی را بر نوع برخورد وی با جامعه آمریکا وارد کنم. معتقدم نویسنده با یک پیشداوری وارد آمریکا میشود، با حرکاتی نادرست تضاد مذهبی خود با آمریکا را به پیش میبرد و نهایتا دچار سرنوشت نادرستی در آمریکا میشود.
نویسنده خود را در ایران در مقابل دولت احساس میکند. آقای «گاورمنت» که نماینده دولت در این داستان است توسط امیرخانی به لجن کشیده میشود، وی شخصی است که دنبال تخریب قبور شهداست، چشمش دنبال ناموس مردم است (اگر دوست دختر ارمیا را بتوانیم ناموس وی به حساب بیاوریم)، ناخنهای چرکی دارد و در آمریکا دائم دنبال ناخنگیر است. از اساس بگویم که تاریخ سوءاستفاده از احساسات مخاطب برای لجنمال کردن نماینده یک طیف فکری یا یک نهاد بزرگ گذشته است. آیا در نظر امیرخانی دولت فینفسه در ایران مولود نامشروع است یا وی تنها با بعضی دولتها مشکل دارد؟ تردیدی نیست که فاصله نهاد دولت با افراد از جبه برگشتهای مثل ارمیا میتواند زیاد باشد اما نه تنها دوران آنتیدولتیسم در دنیا به پایان رسیده (تا جایی که حتی بانک جهانی از نقش متعادل دولت در اقتصاد دفاع میکند)، بلکه پیوند اصولگرایی ارمیا با لیبرالیسم ضد دولتی او خیلی نچسب بنظر میرسد.
ارمیا آمریکا را متشکل از مراکز فساد، پولپرستی، سرگرمی و دادگاه میبیند و برخوردش با هر یک ازین نهادها نیز بسختی قابل درک است. ارمیا ظاهرا برای دیدن یک دختر مذهبی ایرانی با کاباره میرود و آن دختر رقاصه آنجا از آب درمیآید! وقتی در آنجا سر میزش مشروب میگذارند میزش را عوض میکند! وقت نماز که میگذرد روی چوب پنبههای کف سالن رقص نماز میخواند! و آخرش هم مثل لابد قیصر گیلاس شراب را توی دستش خورد میکند!! مساله اینجاست که گویی وی کودکانه میخواهد مخالفت خود را به دل مرکز فساد ببرد. این در حالی است که برخورد اسلام اینچنین نیست. تا جایی که من میفهمم برخورد اسلامی این است که یا آنجا نروی یا اگر رفتی کلا کافه را بهم بریزی. بطور کلی ارمیا دچار تناقض در عمل و ایدئولوژی است و خواننده تنها میـواند به ارمیا بشکل یک آدم مجهول که واکنشهایش پیشبینیناپذیر است نگاه کند. ارمیا در آمریکا تلاش میکند نقش بهلول را بازی کند و آخرش هم بدون اینکه مقاومتی از خود نشان بدهد تسلیم مرگ میشود. اما بگمان من این مرگ شهادت حسین گونه نیست. وقتی در گوشهای از زمین اسلام حاکم است مسلمانی فنا شدن زیر چرخدندههای نظامهای طاغوتی نیست، اگر هم اسلام در هیچ جا حاکم نباشد باز مسلمانی چنین نیست.
|
سیاست داخلی |
فرهنگ جامعه بشری مشحون از ادبیات ضد شهری است. از دیرباز همواره روستاها مظهر آرامش و زندگی واقعی دانسته شده در حالی که مردمان شهرها مردمی گرفتار فساد، مصرفزده، رفاهطلب، غیرمولد و اخیرا ماشینزده نام گرفتهاند. بیشتر مکاتب بشری یا بطور کلی شهرنشینی را منفی تلقی کردهاند یا دستکم خواستار توقف سطح فعلی شهرنشینی شدهاند. با این وجود اسلام رویه کاملا متفاوتی را در ابتدای ظهور خود در پیش گرفت. پیامبر هنگامی که در مدینه مستقر شد و حکومت اسلامی تشکیل داد پذیرای اعراب از سرتاسر شبه جزیره که برای اسلام آوردن و بیعت با او میآمدند شد. در این هنگام ایشان اعراب بادیه نشینی که اسلام میآوردند را ملزم میکرد به شهر مدینه کوچ کنند و در آن سکنی گزینند. در میان معارف اسلامی نیز تاکید بر شهرنشینی و دوری از زندگی روستایی که جاهلانه نامیده شده است همواره به چشم میخورد. علیرغم تمام برنامهریزیها و شعارها بر علیه گسترش شهرها اما گویی در طول تاریخ بشری هیچ نیرویی را یارای متوقف ساختن گسترش شهرها نبوده است. در برخی جاها سرعت رشد بیشتر و برخی جاها کمتر است. بدون استثنا، شهرهای ممالک جهان سومی با سرعت سرسامآوری رشد میکنند چرا که اقتصاد این کشورها نیز معمولا نرخ رشد بالایی دارد.
از دیدگاه اقتصادی شهرنشینی بازدهی امکانات زیستی را بالا میبرد. مصرف انبوه و متراکم در یک مکان امکان بیشتری برای توزیع بهتر و با هزینه کمتر ایجاد میکند. اما مهمترین امتیاز زندگی شهری امکان بیشتر برای مبادله اطلاعات است. اطلاعات و ارتباطات میان انسانها کلید نهایی برای انتقال تجارب و یافتهها میان افراد و موجب بهبود جهشی امور است. بنابراین انسان شهری از آنجا که بطور طبیعی امکان ارتباطگیری با انبوهی از انسانهای متفاوت را دارد بر سر گنجی بیپایان نشسته است که بازدهی کار و زندگی وی را مافوق تصور فرد روستایی گسترش میدهد. علم، هنر، فلسفه، دین و صنعت و خلاصه بیشتر دستاوردهای مهم بشری از شهرها سرچشمه گرفتهاند و تاریخ تمدن را در هر منطقهای با قدمت اولین شهرهای آن اندازه میگیرند. روستاها تنها متکفل اساسیترین و سطح پایین ترین نیازمندیهای مردم یعنی غذا هستند در حالی که سایر ملزومات زندگی عمدتا در شهرها بدست میآید، جایی که تراکم انواع نیروی کار پربازده و متخصص وجود دارد.
امروزه گسترش حمل و نقل و ارتباطات به روستاییان اجازه داده است که در نزدیکترین شهرها ساکن شوند بدون اینکه دست از زمین کشاورزی خود بشویند. تعداد روستاها دائما رو به کاستی است و در طول جادهها فراوان میتوان روستاهایی را دید که دیگر تنها چند پیرمرد و پیرزن در آن زندگی میکنند، جوانها رفتهاند و دیگر بازنمیگردند. کشاورزی مکانیزه میشود و شاید در آینده روبات محور هم بشودو در آن صورت سیر شهرنشینی در دنیا که دائما روبه فزونی دارد به عدد کامل خواهد رسید. مسلما این خبر خوبی برای کسانی است که در آینده در روستاها زندگی نخواهند کرد.
|
سیاست داخلی |
در رشته تحصیلی ما هر کس میبایست موضع خود را نسبت به نظامیگری روشن کند. بسیاری افراد عادتا نسبت به کاربردهای نظامی علم بدبین هستند و ترجیح میدهند خود را از همکاری با نهادهای نظامی کنار بکشند. با این وجود بسیاری از همین دانشجویان وقتی برای ادامه تحصیل به آمریکا میروند کاملا محتمل است که در پروژههای نظامی آمریکا مشغول شوند. تا حدودی مساله به تبلیغات بازمیگردد اما من در اینجا میخواهم در سطح عمیقتری به موضوع بپردازم.
یک طرز فکر موجود در میان ملل جهان سومی و همچنین جناحهای رادیکال غرب (ضد جنگها، چپها، سبزها) وجود دارد که میگوید رقابت تسلیحاتی چیز بیهودهای است. شاهبیت طرحشان این است که کشورها اگر چند درصد از بودجه دفاعیشان بکاهند فقر و گرسنگی از جهان رخت برمیبندد. اما من مطمئن نیستم. در مقابل استدلال طرفداران نظامیگری این است که خرج شدن پولها در تحقیقات علمی نظامی بعنوان یک نتیجه فرعی باعث پیشرفت علم بطور کلی و افزایش رفاه بشری خواهد شد. مثالها هم فراوانند مثل اینترنت که یک شبکه دفاع هستهای بود، بطور کلی اکثر فناوریها ابتدا در میدان جنگ مورد استفاده قرار گرفتند و سپس کاربردهای شهری پیدا کردند.
در کشور ما استدلال بنفع کاربردهای نظامی علم با توجه به قرار داشتن زیر رگبار تهدیدهای نظامی و اقتصادی قوی است اما چنین استدلالی بسرعت رنگی ایدئولوژیک بخود میگیرد و شاید همین باعث میشود بسیاری از افراد که همسنخی ایدئولوژیک با حکومت ندارند خودبخود نسبت به فناوری نظامی نیز بدبین شوند. اگر استدلال شود که ما چون مورد تهدید آمریکا هستیم باید در زمینه فناوری نظامی پیشرفت کنیم ممکن است جواب بدهند که اصلا چرا ما باید کاری کنیم که با آمریکا مشکل پیدا کنیم؟ اما بنظر من میبایست موضوع را در یک چارچوب بزرگتر تاریخی قرار داد. دشمنی آمریکا با ما شاید برای ما نعمتی باشد. دشمنی شکمسیر که در عین داشتن ابهت بسیار بلحاظ اشتباهات محاسبه قادر به وارد آوردن ضربه جدی نیست اما صرف گارد دشمنی که با ما گرفته حیثیت بینالمللی ایران را افزایش داده و آنرا در تراز قدرتی منطقهای یا بالاتر از آن قرار داده است. هیجان ناپیدایی که از بیم مورد حمله قرار گرفتن از سوی بزرگترین قدرت نظامی جهان در ایران در یک ده اخیر برانگیخته شده است ما را وادار کرده است چشم به افقهایی بلند بدوزیم چرا که هر چه دشمن بزرگتر باشد آمادگی ما نیز لاجرم باید بیشتر باشد. اگر آمریکا دشمن ما نبود هرگز بفکر ایجاد یک برنامه گسترده هستهای نمیافتادیم، هرگز بدنبال تحقیقات سلولهای بنیادی نمیرفتیم، اگر خطر تحریم نبود اصلاحات اقتصادی با این سرعت و با این حجم از همدلی مردم و مسئولان جریان نمییافت ....
برای کسانی که این استدلال در سودمند بودن تحریمها و تهدیدهای نظامی را قبول ندارند یک مثال تاریخی جالب توجه خواهد بود. تمدن بزرگ اسلامی که تقریبا یک سوم بخشهای شناخته شده عالم در آن روز را در سیطره خود داشت با هجوم اقوام مغول نابود شد و امروز انحطاط تاریخی ما و عقبافتادگی ما از قافله پیشرفت بشری را متفقا به هجوم مغول نسبت میدهیم. مدتها برای من سوال بود که چرا سرزمینهای وسیع اسلامی مثل علف خشک زیر پای مغول خرد و نابود شد؟ چرا درست زمانی که سعدی میگفت «در آن ساعت که ما وقت خوش بود ..... بسال ششصد و پنجاه و شش بود» درست همان موقع سپاه مغول دیوارههای بغداد را میکوبید که پایتخت جهان اسلام بود؟ جوابش این است که «سپاه مغول یک هنگ کامل از مهندسین چینی بهمراه داشت که در امر بکارگیری سلاحهای آتشین برای شکستن برج و باروی شهرها صاحب تخصص بودند» (تکنولوژی در تمدن جهان: آرنولد پیسی). آنها نوعی اولیه از سلاح مخوف آینده «توپ آتش افکن» در اختیار داشتند. نتیجه کاملا ویرانگر بود. یک تمدن هفتصد ساله برای مدت دست کم هفتصد سال آینده پوسید و نابود شد. اگر اسلام برایتان مهم است بگویم اسلام ضربه خورد. مساله اساسی این بود که مسلمانان تا بحال سلاح آتشین ندیده بودند، اگر دیده بودند بالاخره صد سال دویست سال بعد آنرا میساختند. اما امپراطوری چین متاسفانه یا خوشبختانه بسیار در طول تاریخ نجیب بوده است. گزارشی از یورش آنها به سرحدات شرقی تمدن اسلامی نداریم. مسلمانان نیز چندان به حرکت بدانسو تمایل نشان ندادند. نتیجه یک غافلگیری تاریخی بود.
|
سیاست داخلی |
در سالهای اخیر در اطراف مرزهای ایران اتفاقات مهمی بوقوع پیوسته است و این اتفاقات تاثیرات مهمی بر فضای سیاسی ایران نیز داشته است. اگر بخواهیم درک روشنتری از فضای سیاسی ایران داشته باشیم بخشی از آن شامل تاثیرپذیری از محیط سیاسی منطقهای و گاهی جهانی است که ناچار از بررسی آن خواهیم بود.
عمیقترین تاثیرپذیری سیاسی ایران از شکلگیری یک نظام سیاسی جدید در عراق بوده است. نظام سیاسی کنونی عراق را میتوان نوعی دولت سکولار زیر سایه مرجعیت دینی دانست. به این معنی که اگرچه بدلیل سلطه بیچونوچرای ارتش آمریکا بر عراق، نیروهای دینی در عراق موفق به ایجاد یک جمهوری اسلامی دیگر با نظارت ولی فقیه نشدند (و شاید برای آن مقدارش حتی آمادگی هم نداشتند) ، اما قدرت بیبدیل مرجعیت شیعه خصوصا آیت الله سیستانی عملا دولت را به زیرمجموعهای از مرجعیت نجف تبدیل کرد. نمونه این تسلط مراجع بر دولت عراق در استمداد ضمنی دولت عراق از مراجع برای پشتیبانی از دولت در رد توافقنامه امنیتی با آمریکا بود. جایی که آیت الله سیستانی سخنی بگوید حتی از جرج بوش هم کاری ساخته نیست. متعاقب شکلگیری این نظام سیاسی در عراق مرجعیت در ایران نیز بعنوان نهادی سیاسی رو به احیاء میرود. بارزترین نشانه محیط جدید سیاسی، داستان کاندیداتوری لاریجانی از قم بدرخواست علما و سپس ریاست وی بر مجلس بود. اگرچه در قانون اساسی ایران نظارت مراجع بر حکومت از طریق ولایت فقیه تضمین شده است اما در سالهای گذشته دخالت سایر مراجع در سیاست امری کماهمیت بود که بتدریج در حال پررنگ شدن است. این مساله ممکن است در بلند مدت روندی تقابلی میان دین حکومتی و دین غیر حکومتی ایجاد کند که چالش دائمی سیاسی در ایران بوده است، دوباره ممکن است دین از حکومت جدا شود. البته چه بسا چنین تقابلی تا حدودی اجتناب ناپذیر باشد. وقوع انقلاب اسلامی که وجه مشخصه آن اتحاد دین و سیاست بود را باید مرهون وجود شخصیتی مانند امام خمینی بدانیم که جامع وجه دینی و سیاسی بود اما بتدریج با به تاریخ پیوستن مردان انقلاب حفظ این ویژگی در نظام سیاسی دشوار خواهد شد. مراجع حوزه معمولا فاقد کفایت درجه اول سیاسی برای اداره امور خواهند بود و مردان سیاست هم بتدریج در امر سیاست تخصص خواهند یافت. همین حالا میتوان نشانههای این موضوع را در کاهش شدید تعداد روحانیون در امور سیاسی (مخصوصا ریاست جمهوری، ریاست مجلس و ...) مشاهده کرد و بنظر میرسد این جریانات ادامه داشته باشند.
|
سیاست داخلی |