پطر، امپراطور و حاکم مطلق تمام روسیه به کلیه اعقاب و جانشینان خود در تاج و تخت و دولت روسیه اظهار میداریم:
چون خدای بزرگ که حیات و تاج خود را از او داریم دائما ما را با نور خود روشن کرده و از ما پشتیبانی فرموده است چنین میگوییم:
1- نگاهداشتن ملت روسیه در حالت جنگ دائمی تا سربازان همیشه ورزیده و آماده باشند و به آنها فقط برای بهبود وضع مالی دولت و تجدید نیروی ارتش و انتخاب فرصت مناسب برای تعرض استراحت داده شود. تا به این ترتیب بمنظور توسعه و آبادانی روزافزون روسیه صلح در خدمت جنگ و جنگ در خدمت صلح باشد.
2- به هر وسیله ممکن از میان پیشرفتهترین ملتهای اروپا افسرانی در زمان صلح دعوت شوند تا ملت روسیه بدون از دست دادن مزایای خود از مزایای سایر کشورها بهرهمند شود.
3- در هر فرصت مناسب در هر گونه امور و اختلافات موجود در اروپا مخصوصا آلمان (زیرا نزدیکتر و بنابراین مورد توجه مستقیم میباشد) مداخله شود.
4- ایجاد اختلاف در لهستان بوسیله ایجاد کشمکش و حسادت دایمی و جلب بزرگان این کشور بوسیله طلا و تحت نفوذ قرار دادن مجالس و تطمیع آنها بمنظور نفوذ در امر انتخاب سلاطین و روی کار آوردن طرفداران روسیه و حمایت از آنها. وارد کردن نیروهای روسیه به لهستان و نگه داشتن آنها تا زمانی که فرصتی بدست آید که بکلی در آنجا بمانند. چنانچه قدرتهای مجاور اشکالاتی ایجاد کنند، باید آنها را بطور موقت با تقسیم این کشور ساکت کرد تا زمانی که پس گرفتن آنچه که داده شده میسر گردد.
5- حداکثر اراضی ممکن از سوئد گرفته شود و تدابیری اتخاذ گردد که سوئد روسیه را مورد تعرض قرار دهد و بهانهای برای مطیع کردن این کشور بدست آید.
6- همواره همسران شاهزادگان روسیه بجز شاهزاده خانمها از میان آلمانیها انتخاب شوند تا پیوندهای خانوادگی افزایش یابد و اشتراک منافع ایجاد گردد. آلمان بخودی خود بوسیله توسعه نفوذ ما به طرفداری از روسیه برخواهد خواست.
7- در امور بازرگانی باید حتیالامکان برای اتحاد با انگلستان کوشید زیرا کشوری است که بیش از همه برای ناوگان ما نیز مفید میباشد. چوب وسایر محصولات ما باید با طلای انگلستان مبادله و روابط دایمی میان بازرگانان و ملوانان انگلستان و روسیه ایجاد شود تا افراد ما برای بازرگانی و کشتیرانی آماده باشند.
8- در طول سواحل دریای بالتیک بطرف شمال و همچنین در امتداد سواحل دریای سیاه بیوقفه پیشروی شود.
9- نزدیک شدن هرچه بیشتر به قسطنطنیه و هند. کسی که به آنجا تسلط یابد حاکم واقعی جهان خواهد بود. بنابراین باید گاهی با ترکیه و گاهی با ایران جنگهای دایمی برپا شود و کارخانجات کشتیسازی در کنار دریای سیاه تاسیس و تدریجا بر این دریا و دریای بالتیک تسلط برقرار گردد و این امر برای موفقیت این نقشه ضروری است. باید در انحطاط ایران تسریع شود و باید تا خلیج فارس نفوذ کرد و در صورت امکان راه بازرگانی قدیم شرق را از طریق سوریه احیا نمود و تا هند که انبار و بارانداز جهان است پیشروی کرد. پس از رسیدن به آنجا دیگر احتیاجی به طلای انگلستان نخواهد بود.
10- برای اتحاد با اتریش و حفظ آن باید تلاش شود و در ظاهر از نیات آن درباره سلطنت بر آلمان حمایت گردد ولی این کار باید با تحریک حسادت سایر سلاطین علیه آن کشور در خفا انجام گیرد. کوشش شود هر یک از آنها کمک روسیه را بطلبند و نوعی حمایت از آن کشور بعمل آید که زمینه را برای تسلط آینده هموار خواهد ساخت.
11- خاندان سلطنتی اتریش به اخراج ترکها (عثمانی) از اروپا علاقمند شود و هنگام فتح قسطنطنیه حسادت آن کشور خواه بوسیله ایجاد جنگ بین اتریش و کشورهای قدیمی اروپا و خواه با واگذار کردن قسمتی از اراضی فتح شده که بعدا پس گرفته خواهد شد خنثی شود.
12- جلب نمودن و گردآوری کلیه یونانیان پراکنده و جداییطلب از نظر دینی که در مجارستان، ترکیه و جنوب لهستان متفرق هستند و تبدیل روسیه به حامی و مرکز آنها و ایجاد زودهنگام یک رهبری جهانی از طریق نوعی سلطنت یا رهبری دینی برای آنها. به این ترتیب ما دوستانی در میان هر یک از دشمنان خود خواهیم داشت.
13- هرگاه سوئد تجزیه شد، ایران مغلوب گردید، لهستان مطیع شد، ترکیه فتح گردید، ارتشهای ما به هم پیوستند و دریای سیاه و دریای بالتیک تحت مراقبت ناوگان ما قرار گرفت، آنگاه باید بطور جداگانه و خیلی محرمانه ابتدا به دربار ورسای (فرانسه) و سپس به دربار وین پیشنهاد تقسیم حکومت جهان را نمود. اگر یکی از آنها پیشنهاد را پذیرفت و این امر قطعی است، باید با تحریک جاهطلبی و غرور آن از این عامل برای خرد کردن دیگری استفاده نمود. سپس اولی را بنوبه خود باید شکست داد و در این امر تردیدی نیست زیرا در آن موقع روسیه بر تمام شرق و قسمت بزرگی از اروپا تسلط خواهد داشت.
14- چنانچه هر دو کشور پیشنهاد روسیه را رد کنند و این احتمال بسیار کم است، لازم خواهد شد بین آنها کشمکش ایجاد شود تا یکدیگر را خسته کنند. در آن موقع با استفاده از یک لحظه حساس روسیه باید با نیروهای خود که قبلا متمرکز شده باشند به آلمان هجوم آورده و در یک زمان واحد دو ناوگان بزرگ حامل نیروهای بیشمار آسیایی یکی از دریای آزوف و دیگری از بندر آرخانگل تحت حفاظت نیروی دریایی مستقر در دریای سیاه و دریای بالتیک حرکت نموده و با پیشروی بطرف مدیترانه و اقیانوس اطلس از یک طرف فرانسه را مورد هجوم سیلآسا قرار دهند و از طرف دیگر به آلمان حمله کنند. پس از شکست این دو کشور بقیه اروپا به آسانی و بدون جنگ تحت سلطه روسیه قرار خواهد گرفت. اروپا بدین ترتیب میتواند و باید مطیع شود.
(منبع: اتحاد شوروی آنگونه که هست، ترجمه و تالیف: محمدرضا ابراهیمی)
|
بینالمللی |
از زمان رنسانس در اروپا که افکار جدیدی درباره همه چیز از علم و فناوری گرفته تا علوم انسانی پدید آمد، جامعه دستخوش یک جبههبندی دوقطبی تمامعیار شد. مدافعین این افکار تازه «نوگرا» نامیده شدند و مخالفین «کهنهپرست» و بعضی وقتها مودبانهتر «سنتگرا» نام گرفتند. فلسفه تاریخ بدست همان نوگرایان (متجددین، مدرنها) تفسیری جبری پیدا کرد که عمدتا روایتگر کهنه شدن تدریجی سنت و شکست محتوم و عقبنشینی آن در برابر امر تازه و مدرن بود. این تقسیمبندی بقدری در جوامع و فکر سیاسی نفوذ کرد که مخالفین هم سنتگرایی خود را پذیرفتند و آنرا تئوریزه نمودند.
با این وجود شاید بررسی تاریخچه برخی ازین نوگراییها جالب باشد. این قول مشهوری است که تحول فرهنگی رنسانس در ابتدا در دربار دولتشهرهای کوچک ونیز ایتالیا آغاز شد، جایی که دانشمندان بسیاری شروع به ترجمه آثار یونان باستان به زبانهای روز خود کردند (گو اینکه منبع آنها نسخههای عربی این کتابها بود). بازگشت تمام و کمال به فرهنگ یونان باستان همان تحول تند و تیز فرهنگی است که نام رمز رنسانس (تجدید حیات فرهنگی) را به خود گرفته است. بازگشت به برهنگی در آثار هنری و حتی تعمیم آن به پیامبران الهی، نشر گسترده آثار فلسفی یونانی، اسلامزدایی از علوم و فنون عصر و رویگردانی از معماری قرون وسطایی اهداف درجه اول این انقلاب فرهنگی را تشکیل میداد. این پروژه بقدری خوب پیش رفت که پیشرفتهای بعدی علمی در غرب بطور دربست مرهون رنسانس دانسته شد، در حالی که پیشرفت مداوم علمی پیش از آن قرنها در سرزمینهای اسلامی در جریان بود.
روند این تحول فرهنگی به همینجا ختم نشد و بزودی تمامی عرصههای انسانی از هنر تا سیاست را دربرگرفت. دولتهای مدرن به تاسی از عوامل الهامبخش یونان و روم باستان شکل گرفتند. نظام رایگیری پارلمانی از یونان اخذ شد و حتی از آنجا که نظام رومی کمی متفاوت بود ترجیح دادند دو مجلس ایجاد کنند که نام یکی همان «سنا»ی روم باشد و دیگری مجلس نمایندگان. ورزش در سطح بینالمللی شبیه به مسابقات سالانه یونانیها و بصورت مسابقات المپیک پایهگذاری شد و حتی در ساخت استادیومهای ورزشی الگو از کلوزیوم روم گرفته شد. در معماری رجعت به گذشته مثل سایر رشتهها بود، ساختمانهایی با ستونهای زیاد در اطراف آن، کاخ سفید را در نظر بگیرید که چقدر شبیه بناهای یونانی است. انگاره ذهنی باستانگرایی چنان در اذهان مدرنها رسوخ کرده که هنوز حتی آیندهنگریشان بر مبنای سرنوشت روم باستان است. کاهش تدریجی قدرت آمریکا به دوران افول تدریجی امپراطوری روم باستان در اثر حملات اقوام «بربر» شمالی تشبیه میشود. کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» اثر کارل پوپر که بروزترین مرجع سیاسی آنهاست اساسا یک شرح طویل از تفاوت دو جامعه یونانی اسپارت (بعنوان سمبول جامعه بسته) و آتن (جامعه باز) و مقایسه جنبههای مختلف زندگی در این دو دولتشهر یونانی است.
از گذشتهگرایی این قوم مدرن هر چه بگوییم کم است. اما مساله این نیست. نمیخواهیم اصولا از گذشتهگرایی و الگوگیری از گذشته انتقاد کنیم. ما به هر حال درد آنها را خوب میدانیم، آنها بدنبال راه گریزی از تسلط دین بر عالم انسانی بودند و بخوبی تشخیص دادند که تنها با یک پروژه بزرگ فرهنگی چندقرنی میتوانند با دین مبارزه کنند. اما مشکل اینجاست که همینها وقتی با دینگرایانی روبرو میشوند که آرزو دارند فرهنگ خود را، نهادهای سیاسی خود را و خلاصه عالم خاص خود را بر اساس دین و مدینه فاضله دینی بسازند ساز «سنتگرایی» و کهنهپرستی برایشان کوک میکنند. اگر قرار باشند کهنهپرستی را بد بدانیم شما که از ما کهنهپرستتر هستید، باز ما به الگوهای 1400 سال قبل رجوع میکنیم، شما که به 2500 سال قبل دل بستهاید!
|
بینالمللی |