وضعیت اقتصاد ایران چندان خوب نیست. مردم در تنگنای اقتصادی هستند، گرانی هست و کسی خیالش از فردای خودش راحت نیست ..... اما من میخواهم طور دیگری به قضایا نگاه کنم. مساله این است که چشمانداز مثبتی در اقتصاد پدید آمده است که در قیاس با آن وضع کنونی چهره بدی پیدا کرده است. در اثر تغییرات مثبت، انتظارات بالا رفته و وضع موجود غیرقابل تحمل شده است. درآمدهای نفتی بشدت افزایش پیدا کرده و این پولها از طریق راهاندازی پروژههای جدید عمرانی به میان مردم تزریق شده است. حجم نقدینگی جامعه افزایش پیدا کرده و مردم «ثروتمندتر» شدهاند. اکنون بخش مهمی از مردم را در اطراف خود میبینیم که بنظر میرسد نسبت به چند سال قبل خیلی پیشرفت کردهاند. خانههای مردم (80 درصد خانوادهها خانه دارند) متری چند میلیون قیمت پیدا کرده است، اگر تا چند سال قبل مردم اکثرا ماشین چهار پنج میلیونی پیکان یا پراید سوار میشدند امروز اکثرا ماشینهای بالای 10 میلیونی سوار میشوند. یخچالهایشان مستقیما از آمریکا میآید و قیمت آن چند برابر یخچالهایی است که قبلا استفاده میکردند. تلویزیونشان از خارج میآید و قیمتش ده برابر تلویزیون قدیمی خانواده است، و این لیست را میتوان به همین شکل ادامه داد. مسکن هم اگر گران شد چارهای غیر ازین نداشت، با تصویب وامهای خرید مسکن همه مردم یکشبه آماده خرید مسکن شدند، یعنی چون قدرت خرید بالا رفته بود. بگذریم.
از منظر اخلاقی چگونه میتوان چنین مصرفزدگی در مقیاس انبوه را توجیه کرد؟ وقتی بخش بزرگی از جامعه در فقر بسر میبرند وقتی در روستاها یک نفر با ماهی 10 هزار تومان گذران میکند، نه اینکه در آنجا ارزانی باشد بلکه اصولا امکاناتی نیست که در مقابل آن پولی (که آن هم موجود نیست) پرداخت شود. وقتی با اندکی سرمایه میتوان تعداد زیادی شغل تولید کرد با کدام منطقی این سرمایهها به حلقوم آمریکا ریخته میشود؟ روشن است که پیامد افزایش شدید قیمت نفت رشد شدید بیعدالتی در ثروت میان افراد جامعه است چرا که به هر حال افراد خاصی به پروژههای دولتی دسترسی دارند و راه آنرا هم خوب میدانند. جامعه دچار تب ثروت شده است چرا که ثروت نفت در بهترین وضع بطور تصادفی و انبوهوار در حال توزیع است و این آدمها را دیوانه میکند. نشانههای مصرفزدگی در اقتصاد هم افزایش شدید واردات است. اگر چه دولت ادعا دارد بیشتر این واردات ماشینآلات است اما مشاهدات روزمره ما چنین چیزی را تایید نمیکند گو اینکه تقصیر دولت هم نیست.
آیا به جامعهای را که پول دارد و آنرا خرج میکند و بهترین کالاها را از سراسر جهان دستچین میکند باید انگ مصرفی بودن زد؟ اگرچه زیربنای اقتصاد بهر حال مصرف است اما بنظر من جامعهای که باید به او انگ زد جامعهای است که بدون اینکه توان تولید چنین کالاهای پیشرفتهای را داشته باشد تنها با اتکای به فروش مواد خام به این مسابقه مصرف ادامه میدهد. ما اگر پیکان میخریدیم حق داشتیم چون خودمان آنرا تولید میکردیم. در نفس خود احساس خواری نمیکردیم حتی اگر سالی یک میلیون پیکان هم تولید و مصرف میکردیم. اما ما هرگز تلاش نکردهایم تلویزیونهای پیشرفته، یخچالهای پیشرفته و سایر کالاهای با فناوری بالا را تولید کنیم بنابراین مصرف چنین کالاهایی تنها موجب تخدیر ما و وابستگی به طرفهای خارجی خواهد بود. این درست است که صادرات غیر نفتی ایران در چند سال گذشته رشد جهشی را تجربه کرده است، اما چنان که آمارها نشان داد بیشتر این صادرات را مواد خام مثل پتروشیمی، فولاد و سایر فلزات تشکیل داده است. مثل این است که ما بخشی از داراییهای خود را فروخته باشیم تا پولی برای گذران زندگی تهیه کنیم. البته غرض این نیست که مواد خام را نباید فروخت، بلکه مساله اینجاست که چنین اقتصادی همواره روی لبه پرتگاه نیستی حرکت میکند و توان رقابت ندارد. بمحض اینکه کوچکترین تغییری بوجود بیاید ضربه اساسی خواهد خورد.
این درد دیرین ماست. زمانی که سلسله صفویه بر سر کار آمد مهمترین بخش صادرات ایران صادرات ابریشم خام از گیلان و مازندران به اروپا بود (جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات ایران). برای یک قرن این سیستم خیلی خوب کار کرد، اما به یکباره کشورهای دیگری با نیروی کار بسیار ارزانتری شروع به تولید ابریشم کردند، قیمت جهانی ابریشم به یک چهارم کاهش یافت و دولت صفوی (و همراه آن تمدن ایرانی) دوره نزولی یک قرنی را آغاز کرد که به انحطاط کل ایران انجامید. تازه این قبل از آن بود که با یک جهش بزرگ، ابریشم مصنوعی در اروپا اختراع شود و صنعت نساجی اروپا و مخصوصا انگلستان جهان را فتح کند و پیشقراول استعمار بینالمللی بریتانیای کبیر بشود. بنابراین برای ما اصلا افتخاری نیست که از سرمایه بفروشیم در حالی که دیگران «مزد زحمت خود را میخورند». زحمت دیگران تا ابد میتواند ادامه یابد در حالی که سرمایه ما لاجرم پایان خواهد یافت. خوب است که در یک اقتصاد مبتنی بر مواد خام از تک فروشی نفت به چند کالایی رسیدهایم اما تنها هنگامی میتوانیم به خودمان تبریک بگوییم که در عرصه فناوری پیشرفته حرفی برای گفتن در میان ملل جهان داشته باشیم. در سالهای اخیر کشورهای توسعه یافته کارخانههای صنایع سنتی خود را تعطیل میکنند و آنها را با حفظ مالکیت به کشورهای دیگر منتقل میکنند و اقتصاد خود را بر پایه صنایع با فناوری بالا و دانشبنیاد قرار دادهاند. ما تا زمانی که در تازهترین فناوریها نتوانیم با آنها تا حدودی رقابت کنیم همواره در جهان شهروند درجه دوم محسوب خواهیم شد و شاید حق هم همین باشد، چرا که ما ملتی هستیم که کمتر به خودمان سختی دادهایم تا بتوانیم از عهده کارهای خودمان برآییم. ترجیح دادهایم کارهای سخت را به دیگران واگذار کنیم، پول بدهیم و بخریم تا اینکه بسازیم. بنابراین ما مقام فعلی که در جامعه بینالملل داریم را خود برای خود برگزیدهایم، مقام یک مصرفکننده صرف، با همه بار منفیای که واژه مصرف دارد.
|
بینالمللی |
چند روزی بیشتر از مصوبه کنگره آمریکا برای تامین مالی طرح ساخت نسل جدیدی از سلاحهای هستهای نمیگذرد. سلاحهای جدید اساسا بمبهای هستهای تاکتیکی کوچکی هستند (در اندازه بمب هیروشیما) که قادرند پناهگاههای زیرزمینی را منهدم کنند. توافق برای ساخت این سلاحها در میان سیاستمداران آمریکایی را میتوان نوعی پیروزی برای تفکر سنتی نظامی در برابر اندیشه بازدارندگی هستهای که متاخرتر است دانست. در تفکر سنتی، سلاح هستهای هم یکی از سلاحهاست، تنها قدرت بیشتری دارد، بنابراین باید برای کاربست آن در میادین نبرد برنامهریزی و اقدام کرد. باید آنرا بر روی هیروشیما و ناکازاکی آزمایش کرد حتی اگر همزمان رهبران ژاپن مشغول بحث درباره تسلیم شدن باشند. اگر چه نبردهای آمریکا پس از جنگ دوم جهانی عمدتا فاقد شرایطی بودند که کاربرد بمب هستهای را توجیه کند، و فراتر از آن استفاده از سلاحهای هستهای میتوانست پای شوروی را بمیان بکشد اما این موضوع باعث نشد ارتش آمریکا از اورانیوم ضعیف شده در سلاحهای متعارفش استفاده نکند. ایالات متحده بدون توجه به پرتوزا بودن این ماده، صرفا برای سنگین کردن سلاحهای ضد تانک خود از اورانیوم که سنگینترین عنصر شناخته شده طبیعی است بجای سرب استفاده کرد. مهم نبود که بر اثر چنین کاری میلیونها نفر در عراق و حتی خود سربازان آمریکایی حاضر در صحنه دچار انواع سرطان (از جمله سندروم خلیج فارس) خواهند شد. در کوران جنگ عراق نیز هنگامی که نیروهای آمریکایی در حال سرازیر شدن بسمت بغداد بودند هیچ چیز مانع از آن نشد که کاخ سفید بطور غیررسمی امکان استفاده از سلاح اتمی برای درهم شکستن هرگونه مقاومت را گوشزد نماید. هر چه باشد اکنون دیگر خطری دست کم از نوع هستهای از جانب روسیه احساس نمیشد. نوانجیلیها هم در آمریکا بشدت مشغول تبلیغ برای یک نبرد هستهای آخرالزمانی هستند که گویا وعده پیامبران بنیآسراییل است و با این کار عملا مقاومتها را برای عملی ساختن کاربرد سلاح هستهای در جنگها از میان بردهاند.
با این وجود سلاح هستهای تنها هنگامی بکار رفت که هیچ قدرتی در دنیا از توانایی تلافی هستهای برخوردار نبود، هنگامی که تنها آمریکا آن را داشت. هنگامی که سلاح میان بازیگران بینالمللی پخش شد نظریه بازدارندگی متولد شد. روشن بود که سلاح هستهای نیروی نهایی طبیعت است و قدرت آن میتواند بدلخواه افزایش یابد. در عرض چند سال بمبهایی ساخته شدند که قدرت انفجاری آنها 1000 بار بیشتر از بمب هیروشیما بود. بنابراین تنها کاری که میبایست انجام میشد جلوگیری از باز شدن پای سلاح هستهای به جبهههای نبرد بود. با این حال اگر چه دکترین نظامی رسمی شوروی استفاده از نیروهای متعارف بود اما ناتو به رهبری آمریکا به این دلیل که در برابر نیروهای متعارف شوروی احساس ضعف میکرد دکترین نظامی خود را بر پایه پاسخ هستهای به حمله متعارف احتمالی شوروی قرار داد. روشن بود که تا زمانی که یک کشور سلاح هستهای در اختیار دارد هیچ کس نمیتواند آنرا به درجه ای از ضعف بکشاند که در یک نبرد نظامی تسلیم شود، بنابراین مطلوبیت جنگ میان قدرتهای هستهای بطور کامل از بین رفت، چرا که هیچ کس تصور نمیکرد بتواند با جنگ خواستههای خود را به طرف دیگر تحمیل کند. بدینسان نظریه بازدارندگی سلاح اتمی را اسلحهای برای نجنگیدن میدانست. غایت سلاح هستهای بازداشتن دشمن از وارد آوردن ضربه نخست هستهای بود. با این وجود راهبرد بازدارندگی دچار نقصی بنیادی است. اگر تهدید به نابودی متقابل هستهای هدفش جلوگیری از وارد آمدن ضربه نخست باشد، چه خواهد شد اگر واقعا این ضربه نخست وارد شود؟ تلافی کردن و کشتن میلیونها غیرنظامی چه نفعی به حال قربانیان بیشمار حمله هستهای خواهد داشت؟ سوال اینجاست که حتی اگر کشوری سلاح هستهای در اختیار داشته باشد آیا از آن برای تلافی یک حمله اتمی استفاده خواهد کرد؟ البته همه چیز تنها به وضعیت روانی رهبران این ملت بستگی خواهد داشت ...
بنابراین نظریه بازدارندگی ناتوان از تضمین عدم تعرض هستهای است مگر اینکه کاربرد عقل متعارف را در تلافی کردن بطور کامل کنار بگذارد (جاناتان شل، سرنوشت زمین). نقص اساسی نظریه بازدارندگی اکنون به پیروزی مجدد نظریه سنتی انجامیده است. سلاحهای تاکتیکی هستهای که بنابر پیمانی در دوران جنگ سرد نابود شده بودند دوباره به صحنه میآیند. با این وجود باید دانست کهتنها رهبران دیوانه ای مثل رهبران آمریکا قادرند چنین حماقتی را مرتکب شوند. انفجار یک سلاح هستهای در سطح زمین گودالی به عمق 180 متر ایجاد میکند بنابراین چندان مهم نیست که شما سلاحی را چند متر زیر زمین منفجر کنید یا اساسا در جو. اگرچه انفجار در سطح زمین باعث کاهش برد تخریب ناشی از پرتوزایی اولیه و موج انجار میشود اما انفجارهای زمینی باعث برخواستن ابر عظیمی از گرد و غبار رادیواکتیو میشود که در چند روز پس از انفجار بصورت باران رادیواکتیو بر سطح زمین میبارد. گوی آتشین ناشی از انفجار هستهای به ابعاد صدها متر با درجه حرارتی در حد سطح خورشید نه تنها تا کیلومترها هر چه زیر پایش باشد میپزد و سرخ میکند بلکه باعث ترکیب نیتروژن و اکسیژن موجود در جو شده خطرناکترین آلایندهها یعنی اکسیدهای نیتروژن را پدید میآورد، این آلاینده ظرف چند روز لایه ازن جو را بسته به شدت انفجار هستهای تخریب خواهد کرد. بعنوان شاهدی بر این موضوع میتوان از سوراخ شدن لایه ازن در دهه 90 نام برد. اگرچه این موضوع عمدتا به گاز فلوئور موجود در اسپریها نسبت داده میشد اما احتمالا انفجارهای هستهای که بدفعات در آغاز جنگ سرد در اتمسفر زمین انجام شده بود نقش مهمی در آن داشته است. امری که پس از تصویب معاهده منع آزمایش هستهای در جو تخفیف یافت. وقوع یک جنگ گسترده هستهای حتی با سلاحهای نسبتا کوچک قادر است با تخریب لایه ازن، افزایش شدید تابش ماوراءبنفش خورشید و وقوع بارانهای پرتوزا نه تنها میلیاردها نفر را راهی دیار عدم کند بلکه چه بسا به برچیده شدن کلی نسل بسیاری از گونهها (از جمله انسان) ظرف مدت کوتاهی بینجامد. کافی است در نظر بگیریم که بلافاصله پس از آسیب دیدن لایه ازن تنها ده دقیقه کافی است تا «همه» موجودات زنده از شدت تابش کور شوند.
هرگونه راهحل برای مساله هستهای بینالمللی باید امکان انقراض نسل بشر بر اثر کاربرد سلاحهای هستهای در جنگ را مد نظر قرار دهد. تا زمانی که رهبران دیوانهای مثل جرج بوش وجود دارند که حاضرند برای منافع یک ملت (در خوشبینانهترین فرض) ملت دیگری را به خاک و خون بکشند چنین چشماندازی بیش از آن جدی است که نادیدهاش انگاریم. پای گذاردن بشر به مرحلهای از دانش که او را بر آزاد ساختن انرژی محبوس در هسته اتم قادر کرده است زنگ خطری جدی برای سازمان سیاسی ناکارآمد جهانی است. آنچه سلاح هستهای را خطرناک میسازد قرار داشتن آن در دستان «ملتها» است که حتی تا سرحد مرگ حاضرند از منافع «ملی» خود در برابر دیگران دفاع کنند. بنابراین تنها راه حل برای خروج از وضعیت «پیش از نابودی کامل» که در آن قرار داریم یک راه حل سیاسی است که به منازعات جهانی پایان دهد یا دستکم آنها را از حالت حیثیتی خارج سازد. با توجه به پاسخگویی هر یک از دولتهای مدرن فعلی به تنها ملت خود باید گفت تنها راهحل تشکیل دولت واحد جهانی است (جاناتان شل، سرنوشت زمین). تشکیل چنین دولتی همراه با متمرکز ساختن نیروهای نظامی در دستان قدرت مرکزی میتواند مناقشات فعلی را از حالت مسلحانه خارج ساخته به آنها بعد سیاست داخلی بدهد. بدیهی است در درون یک کشور واحد هیچ گاه نیروهای سیاسی بر علیه یکدیگر از سلاح هستهای استفاده نخواهند کرد چرا که همیشه راهکارهایی سیاسی مبتنی بر مذاکره، اقناع و تقسیم صلحآمیز منافع وجود دارد. دمکراسی در ابعاد جهانی هرگز به ملت کوچکی چون آمریکا اجازه نخواهد داد بر گرده میلیاردها انسان سوار شود و همگان را به نابودی دستهجمعی و ابدی تهدید نماید.
|
بینالمللی |
روز گذشته بازار بورس ایران رکورد جدیدی برجای گذاشت که طی آن 5% سهام فولاد خوزستان که برای کشف قیمت عرضه میشد ظرف 2 دقیقه به فروش رسید. با وجودی که بورس ایران هماکنون در دوره حضیض خود قرار دارد و بسیاری از سهام شرکتها دچار افول شدید شدهاند شاید سخن گفتن از حباب قیمتی بیجهت بنظر برسد اما دلایل زیادی برای بدبینی و همینطور خوشبینی وجود دارد:
دلایلی برای بدبینی: سهامداران انتظار داشتند با توجه به میزان سود انتظاری اعلام شده (حدودا 50 تومانی) شرکت فولاد خوزستان قیمت عرضه آن در حدود 250 الی 300 تومان باشد. موید این مطلب اینکه سهام فولاد مبارکه نیز با وجود ترقی روزانه در همین محدوده قیمتی قرار دارد. با این وجود عرضه 335 تومانی سهام فولاد خوزستان آب سردی بر این انتظار بود. سهامداران فکر میکنند دولت برای جمع کردن سرمایههای کشور در بورس و در نتیجه اجرای موفق اصل 44 (که مستلزم پرداخت حجم عظیمی پول از سوی مردم به دولت جهت خرید صنایع دولتی است) دست به سیاستهای حمایتی خصوصا از اولین سهمهای در حال عرضه (فولاد مبارکه و خوزستان) زده و خواهد زد. به این ترتیب خیال سهامداران از سودآوری این شرکتها به پشتوانه دولت راحت است و اشتیاق عظیم بازار برای جذب این سهام نیز از همینجا ناشی میشود. حمایت دولت عمدتا میتواند شامل حمایت تبلیغاتی ازین شرکتها و تعیین نرخ سود انتظاری بالا برای آنها باشد. با این وجود باید هشدار داد که دولت قادر نیست حمایتهای خود را برای همیشه و برای همه سهام در حال عرضه در آینده نزدیک ادامه دهد. در صورت کاهش یا قطع حمایتها همزمان با عرضه حجم بزرگ سهام اصل 44 ناتوانی در جذب این سهام میتواند منجر به سرازیری شدید و سقوط بازار بشود. بنابراین بنظر میرسد ضمن رعایت احتیاط در سرعت عرضه سهام اصل 44 باید در ارائه اطلاعات شرکتها، تبلیغات و تعیین سود انتظاری تا جای ممکن واقعی عمل کرد.
دلایلی برای خوشبینی: بنظر میرسد صنعت فولاد آینده درخشانی در افق دست کم پنج سال آینده داشته باشد. در بازار جهانی بدلیل رشد اقتصادی بالای چین و هند که عمدتا مبتنی بر صنایع با تکنولوژی متوسط و نیازمند مواد خام فراوان (از جمله فولاد) است تقاضا برای فولاد بشدت افزایش یافته و باعث افزایش قیمت جهانی شده است. در بازار داخلی اگرچه خودروسازان امسال قادر به افزایش بیش از پیش تولید نشدند و بازار خودروی داخلی به نوعی اشباع شده است اما برنامههای زیربنایی دولت نویدهای مهمتری برای صنایع فولاد ایجاد کرده است. بحران مسکن در چند ماه گذشته دولت را وادار کرد برای نخستین بار با قدرت وارد بخش مسکن بشود و برنامهای برای تولید سالانه یک و نیم میلیون خانه در کشور ارائه دهد. چنین حجم عظیمی از ساخت و ساز قطعا نیاز برای محصولات آهن را بشدت افزایش خواهد داد. از سوی دیگر برنامه دولت برای احداث سالانه 700 کیلومتر راهآهن و پس از سه سال سالانه 1200 کیلومتر نویدبخش دورانی از توسعه اقتصادی است که باید آن را نهضت راهآهن نامید. چنین کاری مستلزم مصرف مقادیر انبوهی فولاد در کشور است که پرکشش بودن بازار را برای دست کم یک دهه آینده تضمین میکند.
بعنوان یک مثال تاریخی توجه کنید که در کل دوران رضاشاه سرمایهای معادل 270 میلیون دلار وقت صرف احداث راهآهن شد که برابر با کل سرمایهگذاریهای انجام شده در تمامی بخشهای دیگر صنعت در کل این دوره بوده است (جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات ایران). رضاشاه برای بدست آوردن چنین حجم عظیمی از پول که برای خرید فولاد مورد نیاز از خارج از کشور مورد نیاز بود کل تجارت خارجی کشور را در انحصار دولت درآورد تا از محل درآمد حاصل از آن به ساخت راهآهن بپردازد. با این وجود راهآهن رضاخانی منجر به صدمه شدید به اقتصاد ملی شد. تولید ناخالص داخلی افت کرد و مردم فقیرتر شدند. صنایع مهمتر از سرمایهها محروم شدند در حالی که راهآهن رضاخانی-انگلیسی تنها در خدمت منافع انگلیس بود. از آنجا که بتازگی نفت کشف شده بود انگلیس خطوط آهن را در امتداد میادین نفتی (خوزستان) احداث کرد تا بتواند براحتی نیروی نظامی را برای کنترل میادین نفتی جابجا کند و محصولات را به بندر برساند. ادامه این خط آهن تا مرزهای شمالی ایران بدون هیچ گونه توجیه اقتصادی و تنها بمنظور ایجاد امکان رساندن نیروهای انگلیسی در مواقع لزوم برای جلوگیری از نفوذ بیشتر روسیه به ایران و تهدید هند مستعمره مهم انگلیس انجام شد. این راهآهن تقریبا از هیچ راه مهم بازرگانی داخلی ایران عبور نمیکرد و حتی از بسیاری از مسیرهای مسافرتی مردم نیز کاملا بیگانه بود. با این وجود راهآهن جدید تنها از محل صرفهجویی در مصرف بنزین و بدنبال طرح انقلابی احمدی نژاد احداث میشود و هدف احداث آن وصل کردن تمام ایران به هم و رونق اقتصادی است. چنین طرحی علاوه بر گسترش صنایع فولاد قادر خواهد بود دوران جدیدی از شکوفایی اقتصادی برپایه راهآهن را برای کشور به ارمغان آورد.
|
بینالمللی |
دولت آمریکا در یک چرخش آشکار سیاسی بزرگترین برنامه فروش تسلیحات در تاریخ را به اعراب حاشیه جنوب خلیج فارس به اجرا گذاشته است. آمریکا از جنگ اول خلیج فارس در سال 1990 به این سو پس از مهار قدرت عراق شخصا خود مسئولیت محدود کردن تنها قدرت باقیمانده در منطقه یعنی ایران را بعهده گرفته بود. از آن زمان حضور گسترده نیروهای آمریکایی در خلیج فارس ضامن حفظ منافع آمریکا و همپیمانان این کشور بود. اکنون بنظر میرسد این مسئولیت در حال تفویض به کشورهای عربی است. در واقع تنها یک تغییر بزرگ استراتژی در افکار دولتمردان آمریکایی میتواند تصمیماتی به این بزرگی را توجیه کند. ایران در سالهای گذشته دو جهش راهبردی را در قدرت نظامی خود تجربه کرده است. در گام اول دستیابی ایران به فناوری هستهای موجب شد فناوری نظامی متعارف اعراب در برابر فناوری غیرمتعارف هستهای ایران (ولو بدون بمب) از کار بیفتد. در این مرحله ایالات متحده تنها قدرتی بود که توانایی موازنه توانایی جدید ایران در سطح منطقهای را داشت و آمریکا بعنوان رهبر جهان غرب بسرعت به ایفای نقش رهبری در مبارزه با ایران پرداخت. در گام دوم جنگ 33 روزه حزبالله با اسراییل در سال گذشته عملا نشان داد که فناوری متعارف نظامی ایران نیز به برتری یا دستکم موازنه با فناوری نظامی متعارف غرب رسیده است. اگرچه برای مدت یک سال ازین تحول جدی، آمریکا در سردرگمی بسر میبرد اما اکنون با مسلح کردن بیسابقه اعراب به این تحول واکنش نشان میدهد. در حقیقت آمریکا نظام جدید امنیتی خلیج فارس را بر پایه موازنه قدرت هستهای ایران با قدرت هستهای آمریکا و موازنه قدرت متعارف ایران با قدرت متعارف اعراب (و نه اسراییل که خیلی از ایران دور است و اخیرا تضعیف هم شده) قرار میدهد. چنین ساختاری با حفظ کنترل اتمی آمریکا بر منطقه، امکان برخوردهای کمشدت متعارف میان ایران و آمریکا که میتواند مشابه جنگ 33 روزه به شکست راهبردی غرب دامن بزند از بین میرود. در این ساختار امنیتی جدید نیازی به استقرار نیروهای متعارف آمریکایی در منطقه نخواهد بود و انتظار میرود پس از تکمیل این طرح نیروهای آمریکایی از منطقه خارج شوند. از سوی دیگر آمریکا تلاش میکند با افزایش توانایی نظامی کشورهای همسایه ایران از حرکت آنها بسمت فناوری هستهای که در دراز مدت سلطه آمریکا بر منطقه را نابود میکند جلوگیری کند.
با این حال باید اشاره کنیم که طرح تسلیحاتی جدید برای اعراب یک تراژدی تاریخی خواهد بود. آشکار است که این یک طرح آمریکایی است و منافع درازمدت آن برای آمریکا و غرب خواهد بود و توجه به اعراب در این طرح تنها برای قانع کردن آنها در جهت بعهده گرفتن این نقش دشوار در منطقه است. خریدهای عظیم تسلیحاتی خزانه دولتهای عربی را خالی خواهد کرد و پول نفتی که از مصرفکنندگان غربی دریافت شده است به آمریکا و شرکتهای تسلیحاتی بازخواهد گشت. اما نصیب اعراب تنها مشتی ابزارهای فوق مدرن بیمصرفی است که تنها برای ترساندن همسایگان کاربرد دارد. انبوهی از مستشاران آمریکایی برای اداره سیستمهای جدید وارد خواهند شد. بنابراین منابع انبوهی صرف برپایی سامانههایی میشوند که هیچ پیوندی با اقتصاد کشورهای میزبان ندارد. اما در سوی دیگر میدان در ایران، بازدارندگی مبتنی بر دستیابی به فناوری هستهای یک حرکت کاملا بومی بوده است. احداث کارخانجات و دستیابی به فناوری موجب ایجاد یک بخش اقتصادی بسیار پیشرفته و با فناوری بالا در کشور شده است که بسرعت قابل تعمیم به کاربردهای دیگر خواهد بود. جالب اینجاست که حتی فعالیتهای نظامی متعارف نیز در ایران بدلیل بومی بودن منجر به پیشرفت بلندمدت اقتصادی و تقویت بخش فناوری پیشرفته شده است. در حقیقت ایران با راهبردی که در پیش گرفته است اگرچه سایه سنگین ابرقدرتها را بالای سر خود احساس میکند اما با بریدن زنجیر توسعه وابسته به غرب یک توسعه بومی را پایهگذاری کرده که در چند دهه آینده منجر به شکوفایی اقتصادی در سطح بینالمللی برای ایران خواهد شد. در حالی که اعراب درست به این دلیل که وابسته به غرب هستند امکان رسیدن به رشد واقعی اقتصادی را برای خود از بین بردهاند.
|
بینالمللی |
جان مینارد کینز در آغاز جنگ جهانی اول جوانی 32 ساله بود که بعنوان اقتصاددان در خزانهداری دولت بریتانیا خدمت میکرد. پس از پایان جنگ و شکست آلمان در سال 1919، کینز عضو هیات مذاکره کننده در کنفرانس ورسای برای انعقاد پیمان صلح شد. کنفرانس ورسای امپراطوری اتریش-مجارستان را تجزیه کرد، لهستان را از آلمان جدا کرد، تجهیزات ارتش آلمان را به طرفهای پیروز تحویل داد و بالاخره غرامت سنگین 40 میلیارد دلاری (به دلار آن وقت) را به آلمان تحمیل کرد. کینز در حالی که هنوز کنفرانس ادامه داشت از تصمیمات غلط اقتصادی رهبران آن مایوس شد و از عضویت در هیات نمایندگی بریتانیا استعفا داد. پس از آن وی وقت خود را صرف نوشتن کتاب پیامدهای اقتصادی در زمان صلح کرد که بلافاصله پس از انتشار تاثیر گستردهای از خود بجا گذاشت. کینز معتقد بود کنفرانس ورسای تعهداتی برای آلمان ایجاد کرده است که نتیجهای جز فروپاشی اقتصادی آلمان و کل اروپا نخواهد داشت.
اکنون زمانی گذشت و دهه 30 فرامیرسید. ملت آلمان از مصیبت بزرگی که در جنگ جهانی اول درست کرده بود پشیمان بود و صادقانه میکوشید غرامتها را پرداخت کند. با اینکه بخشی از غرامتها بصورت جنسی و در قالب کالاهایی مثل زغالسنگ و غیره پرداخت میشد اما بیشتر آن میبایست نقدی صورت میگرفت. برای پرداخت نقدی نیز میبایست آلمان دارای مازاد تجاری با خارج از کشور باشد تا بتواند این مازاد را به پرداخت غرامت تخصیص دهد. این در حالی بود که اقتصاد آلمان در اثر جنگ نابود شده بود و نه تنها مازاد تجاری وجود نداشت بلکه کسری نیز در میان بود. دولت آلمان مالیاتها را افزایش داد و سرانجام در موعد سررسید غرامتها مجبور به وامگیری شد. فشار وامهای خارجی و یک سلسله رویدادهای زنجیرهای منجر به بروز «ابرتورم» بزرگ در تاریخ آلمان شد. مردم در آلمان به خاک سیاه نشستند، قیمتها در اوج تورم ساعت به ساعت بالا میرفت. اتریش نیز گرفتار تورم شدیدی شد (گالبرایت، سیری در اقتصاد معاصر) ..... سرانجام در سال 1932 پس از شکستهای مکرر اقتصادی دولتهای آلمان، هیتلر به قدرت رسید. هیتلر در اولین اقدام بازپرداخت غرامتهای جنگ جهانی اول را قطع کرد. وی سپس به رشته اقداماتی در زمینه قیمتگذاری و منع واردات دست زد که اوضاع اقتصادی کشور را بهبود داد. بسرعت رکود اقتصادی آلمان به پایان رسید، ابرقدرت انتقامجو دوباره بیدار شده بود. هیتلر با یک حرکت سریع لهستان را اشغال کرد، معاهده ورسای نقض شده بود، اینک جنگ جهانی دوم آغاز میشد.
چند ماه پیش عبدالعزیز حکیم که گویا وفاداریاش به ایران بیش از منافع ملت عراق است اعلام کرد که عراق موضوع بازپرداخت غرامت جنگ تحمیلی را در دستور کار قرار خواهد داد. این در شرایطی است که عراق همین حالا هم در اوج بدبختی خود قرار دارد. شیرازه عراق بعنوان یک ملت از هم پاشیده است، تلفات بزرگ در جنگهای متوالی و تحریمها (چند صد هزار در جنگ با ایران، نیم میلیون در تحریمها و نیم میلیون در دوران اشغال) میرود که از عراق یک ملت به لحاظ تاریخی شکستخورده مانند ملل آفریقایی پس از بردهداری بسازد. البته رفسنجانی بلافاصله پس از اظهارات حکیم اعلام کرد که اکنون زمان مناسبی برای طرح بحث غرامت نیست. اگر اکنون ایران بخواهد طلب خود را از عراق بگیرد چارهای ندارد جز اینکه لقمه را از دهان فقیرترین اقشار عراق برباید. مبالغ اندکی که حاصل از صادرات نفت عراق است میبایست به مصرف واردات کالاهای ضروری مصرفی و سرمایهگذاریهای اضطراری برسد. عراق برخلاف ایران در طول جنگ تمام نیروی اقتصادیاش را صرف جنگ کرد و در زمینه تولیدات غیرنظامی بشدت عقب ماند. پس از آن نیز بلافاصله با تحریمهای شدید بینالمللی که هدفش بیشتر قدرتنمایی آمریکا در نظم نوین جهانی بود کوچکترین امکانی برای بازسازی اقتصاد خود نداشت و اکنون نیز جریان فرار سرمایهها و نیروی انسانی از این کشور بدلیل ناامنی بسیار شدید است. عراق جدید برای ما یک بمب ساعتی است. البته تاریخ به ما در این زمینه تذکر داده است. زمانی که ایران و عراق قطعنامه صلح را پذیرفتند، کشورهای عربی که وامهای کلانی در طول جنگ در اختیار عراق قرار داده بودند تا از پیروزی ایران جلوگیری شود خواستار بازپرداخت بدهیها شدند. این درخواستها حتی از سوی کشور کوچکی چون کویت که بقولی استان نوزدهم عراق محسوب میشد شدت گرفت و حاصل آن چیزی نبود جز ورود عراق به جنگ خانمانسوز دیگری برای پاک کردن صورت حسابها. وگرنه چگونه میشد عراقی که زخمهای عمیقی از جنگ قبلی بر تن داشت بفاصله یک سال جنگ بزرگ دیگری را آغاز کند؟ آیا همه چیز را باید به حساب دیوانگی صدام حسین و توطئه آمریکا گذاشت؟
ایران شایسته است بخشودگی کامل غرامت جنگ را به مناسبت سقوط دیکتاتور عراق اعلام کند. این امر میتواند منجر به تزریق روحیه و امید به ملت مظلوم عراق در مقطع حساس کنونی بشود. از سوی دیگر اکنون دیگر غرامت 200 میلیارد دلاری برای ما ارزش چندانی ندارد چرا که ارزش دلار هر 16 سال یکبار نصف میشود و اگر قرار باشد چند دهه دیگر هم برای این بازپرداخت صبر کنیم از نظر مالی ارزش آن بمراتب کمتر نیز خواهد شد. در حالی که ملت فقیر عراق اکنون نیاز شدیدی به همین مبالغ اندک دارد. فراتر از بخشودگی بدهیها، شایسته است ایران همانند آمریکا پس از جنگ دوم جهانی کمکهای بلاعوض گستردهای را در اختیار عراق قرار دهد تا به احیای اقتصادی آن کمک کند. این کمکها میتواند در قالب خرید مواد اولیه و ماشینآلات دوباره به ایران بازگردد و باعث افزایش اشتغال در ایران شود یا با اجرای طرحهای موفق کشاورزی همچون خرید تضمینی محصولات کشاورزی در عراق مستقیما به فقیرترین اقشار این کشور کمک کند. شکوفایی اقتصادی عراق در بلندمدت بازار گشتردهای برای محصولات ایرانی بوجود خواهد آورد که سود ناشی از آن بمراتب بیشتر از غرامت جنگی توام با نفرت از ایران خواهد بود.
|
بینالمللی |