امروز میخواستم طبق روال درباره مسایل سیاسی بنویسم اما یادداشت واژگون درباره معلم داغ دلم را تازه کرد. من از آنجا که سنی ازم گذشته است تا بحال جاهای مختلفی تدریس کردهام از تدریس خصوصی بگیر تا دبیرستان و دانشگاههای این طرف و آن طرف. با این حال از ترم گذشته که مسئول حل تمرین گروهی از بچههای دانشگاه خودمان شدم تازه درهای دنیای جدیدی برایم باز شد. آنقدر حل تمرین ترم قبل و درسی که این ترم تدریس میکنم از من انرژی گرفتهاند که سابقه نداشته است.
...... بنابراین چیزی که میفهمم این است که معلم چه از قبل آدم خوبی باشد و چه مثل من انسان متوسطی باشد، زمانی که در جایگاه معلمی قرار گرفت چیزهای تازهای درونش متولد میشود و مسئولیتهای تازهای احساس میکند. برای من در این چند سالی که تحصیل میکنم بالاترین اتفاق مثبتی که افتاده است این بوده که بتوانم برای بچهها چیزی تدریس کنم که برایشان مفید باشد و آنها را خوشحال کند. بعنوان یک معلم از نظر احساسی با تکتک بچههای کلاسم درگیری ذهنی و عاطفی پیدا کردهام، در میان کلاس دایم سیگنالهای سریعی به چشم و گوش و احساسم میرسد که میگوید فلانی ناراحت است، فلانی خوشحال است، فلانی مشکل دارد و دیگری شاید از درس راضی نیست. برای بچهها که روبروی من مینشینند حجم سیگنالهای دریافتی من بیگمان قابل تصور نیست، آنها آسوده آنچه هستند را دستکم به استادانشان (اگر نه به همدیگر) نشان میدهند بدون اینکه احساس ناامنی داشته باشند. معلمی همزمان یکی از مشکلترین و یکی از شیرینترین تجربیات زندگی است. من هرگز تا پیش ازین از حجم بالای تسلطی که استاد باید به درس داشته باشد تا بتواند امثال ما را راضی کند خبر نداشتم و اینکه چه مایه تلاشی برای کسب این تسلط لازم است. همچنین تا پیش ازین هیچ وقت فعالیتی لذت بخشتر از معلمی موفقیتآمیز که رضایت خاطری بیش از هدایت و حمایت از جمع بزرگی از جوانان داشته باشد نیافتهام. البته معلم میتواند به سوالها پاسخ ندهد،رفتارهای غلط را با تنبیه جریمه کند. اما چه این کار را بکند و چه نکند همواره بار سنگینی برای اداره کلاس در جهت آموزش بدوش دارد که با مسئولیتهای دیگر قابل مقایسه نیست.
|
سیاست داخلی |