آنچه در پی میآید متن سخنرانی دیروز من در مراسم آغاز سال تحصیلی دانشکده برق شریف است:
با تشکر از آقای دکتر شمس اللهی. همچنین تشکر می کنم ازین که این فرصت در اختیار من گذاشته شد که چند دقیقه ای در خدمتتون باشم. تبریک عرض می کنم آغاز سال تحصیلی جدید را به اساتید گرامی و دانشجویان عزیز. حالا که تقریبا یک ماه از شروع ترم تحصیلی گذشته است، از مشکلات مربوط به انتخاب واحد و شروع کلاس ها عبور کرده ایم و فرصت مناسبی است که دور هم جمع شویم و شروع سال تحصیلی را جشن بگیریم. دانشگاه برای ما محلی است که در مسیر زندگی خود از دامان خانواده تا متن اجتماع چند سالی را در آن توقف می کنیم تا آمادگی زیستن در یک فضای بزرگتر را کسب کنیم و برای یک زندگی مستقل آماده شویم. بنابراین وظیفه همه ما تلاش برای بهبود این محیط و ارتقای سطح استانداردهای زندگی و آموزش در آن خواهد بود.
من می خواهم در اینجا از فرصت استفاده کنم و درباره یک نظریه علمی صحبت کنم ..... همانطور که می دانید همواره یکی از بزرگترین سوالات بشر درباره چیستی حیات و سرمنشاء آن بوده است. اولین نظریه مهم تجربی که درباره نحوه پیدایش حیات به شکل امروزی ارائه شد نظریه تکامل داروین بود. داروین که یک گیاه شناس انگلیسی در قرن 19 بود نظریه خود را تحت تاثیر محیط فکری انگلستان آن روز نوشت که بتازگی بعنوان یک ابرقدرت بخشهای بزرگی از جهان را تحت سلطه خود درآورده بود. در این محیط فکری، آدام اسمیت، پدر علم اقتصاد نوین، نظریه رقابت آزاد اقتصادی را تدوین کرده بود که بر اساس آن رقابت بی رحمانه و آزاد از دخالت دولت یا مردم، ضامن پیشرفت اقتصادی است. همچنین مالتوس، اقتصاددان انگلیسی گرسنگی را عامل تنظیم جمعیت انسانی در محیط زیست معرفی کرده بود. بنظر مالتوس جمعیت انسان همواره تا جایی گسترش میابد که گرسنگی آنرا محدود کند. نتیجه ضمنی این نظریه این بود که کمک کردن به فقرا و گرسنگان نه تنها لازم نیست بلکه از نظر اخلاقی نادرست و بی نتیجه است. داروین در چنین فضای فکری ای نظریه تکامل انواع خود را ارائه داد. بر طبق نظریه تکامل داروینی، موجودات زنده درگیر رقابتی بی رحمانه بر سر منابع زیستی هستند و the fittest survives. بر اساس این تئوری انواع موجودات با جهش های ژنی موفق بتدریج بر موجودات ناکارآمد غلبه کرده و باعث تکامل موجودات به سطح امروزی شده اند.
این دیدگاه بیش از یک قرن بر علم و جامعه انسانی حاکم بود تا اینکه در دهه 1960 یک خانم زیست شناس آمریکایی بنام لین مارگولیس دیدگاه تازه ای ارائه داد. مقاله جنجالی وی بیان میداشت که تکامل تک سلولی های اولیه به سطح سلول های پیچیده امروزی نه از طریق رقابت و تکامل داروینی، بلکه بر اساس همزیستی انواع باکتری های اولیه در درون یکدیگر بدست آمده است. این مقاله توسط 15 ژورنال تخصصی رد شد تا اینکه نهایتا در سال 1966 اجازه انتشار یافت. نظریه وی سالها مورد انتقادات گسترده قرار داشت تا اینکه در دهه 1980 دانشمندان پس از تجزیه مواد ژنتیکی میتوکوندری ها و کلروپلاست با شگفتی متوجه شدند که ساختار ژنتیک آنها با DNA موجود در هسته سلول متفاوت است. بنابراین آنها می بایست منشاهای متفاوتی داشته باشند. نظریه مارگولیس تایید شد و اکنون بعنوان جریان اصلی در علم تکامل مطرح است. بر طبق این دیدگاه، یکی از بزرگترین جهش های تکاملی حیات از گذر همزیستی تک سلولی های اولیه با یکدیگر بوجود آمد. آنچه ما اندامک های درونی سلول های امروزی می بینیم از هسته سلول، میتوکوندری که مسئول سوخت وساز است، کلروپلاست که مسئول فتوسنتز و رنگ است، شبکه درون سلولی که وظیفه انتقال پیام ها را بر عهده دارد، هر یک نوعی از باکتری های ابتدایی بوده اند که همزیستی و همکاری را برگزیده اند. همزیستی چنان تاثیر انفجاری ای بر تکامل سلول ها گذاشت که بقول مارگولیس: "در مقیاس زمین شناختی، چون آذرخش های تکاملی بوده است".
اصل انتخاب طبیعی داروین به داروینیسم اجتماعی تبدیل شد و فضای پیشین موجود در جامعه انگلستان را تشدید کرد. تصویر چنین جامعه ای را هنوز هم می توانیم در رمان های جاودانه چارلز دیکنز مثل "الیور تویست" و "آرزوهای بزرگ" ببینیم. داروینیسم اجتماعی می گوید که ما می بایست در مسیر صعود دشوارمان در زندگی، پا بر شانه همدیگر هم بگذاریم و اگر توانستیم حتی به قیمت نابود کردن دیگران به موفقیت دست یابیم، چرا که آن کس که پیروز می شود حتما بهترین بوده است. او نه تنها حق دارد بر دیگران پیروز شود بلکه وظیفه دارد خود را جایگزین ضعیفترها بکند و آنها را از عرصه حذف نماید.
اما همانطور که نظریه مارگولیس پیشنهاد میدهد، اگر چه رقابت در درون یک اکوسیستم زنده ضامن پیشرفت موجودات است، همواره همکاری دستاوردهایی بسیار بزرگتر در بر داشته است. جامعه، برای حفظ و ادامه حیات در تلاشی دشوار قرار دارد و بنابراین اعضای این جامعه بیش از آن که بخواهند بفکر برتری بر یکدیگر باشند لازم است در جهت حفظ اکوسیستم کلی حیات شان بکوشند. بنابراین نظریه مارگولیس میتواند پایه ای برای یک تئوری اخلاق اجتماعی جدید ارائه دهد.
واقعیت این است که نمی توان به قیمت شکست دیگران پیروز شد. این در حالی است که متاسفانه سیستم های اجتماعی ما اغلب بر اساس رقابت طراحی شده اند، یکی پیروز می شود و دیگران شکست می خورند. اما چرا سیستم پاداش دهی ما نباید بر اساس عملکرد جمعی بنا شود؟ فرض کنید استاد درسی در امتحان نهایی 6 سوال مطرح کرده است. یک دانشجوی باهوش را در نظر بگیرید که در اتاق را بروی خودش می بندد و آنقدر مطالعه می کند که می تواند همه 6 سوال امتحان را حل کند. دانشجوی دیگری را هم در نظر بگیرید که بخشی از وقت خود را صرف رفع اشکالات درسی دوستانش می کند تا آنها بتوانند بجای 3 سوال به 4 سوال امتحان جواب دهند ولو اینکه خودش هم نتواند به بیش از 5 سوال جواب بدهد. اگر هدف ما ارتقای سطح کیفی فارغ التحصیلان دانشگاه بود به کدام یک ازین دانشجویان باید پاداش بیشتری می دادیم؟ ...... در بین دانشجویان دکترا، ما شعاری داریم که می گوید "1 + 1 دو نمی شود. خیلی بیشتر از 2 می شود". وقتی دو نفر کنار هم می نشینند و ایده ها و دانش خود را برای کمک به همدیگر بکار می گیرند نتیجه اعجاب انگیز است. کارهایی را که یک نفر ماه ها طول می کشید تا انجام دهد و چه بسا بدلیل محدودیت دانش، دید و تجربه ممکن بود هرگز نتواند انجام دهد بصورت جمعی بسرعت به نتیجه می رسند. ما اثر فوق العاده همکاری در کارهای پژوهشی را دیده ایم و به سایر دانشجویان تحصیلات تکمیلی و اساتید گرامی هم توصیه می کنیم هیچ فرصتی را برای کار گروهی و جمع شدن دور هم از دست ندهند. چرا باید خط کشی سفت و سخت میان حوزه های پژوهشی اساتید و دانشجویان دکترا وجود داشته باشد؟ چه بسا اگر گاهی بر حسب تصادف یا با طراحی قبلی، این حوزه ها به هم نزدیک بشوند برآیند کلی حرکت پژوهشی دانشگاه بسیار قویتر بشود. همکاری بجای رقابت ظرفیتها راشکوفا می کند و به زندگی انسانها معنایی عمیق می بخشد که حاضر نیستند آنرا با هیچ چیز عوض کنند.
بیاد داشته باشیم که حتی اگر بتوان زندگی را به یک مسابقه تشبیه کرد این مسابقه ای است که در آن همه پیروز می شویم یا همه شکست می خوریم.