هفته قبل در سمینار کیهانشناسی که در دانشگاه برگزار شد شرکت کردم و چند سخنرانی را گوش دادم. مدعویین اساتید دانشگاههای سراسر کشور و دانشجویان تحصیلات تکمیلی بودند که تحقیقات جدیدی در زمینه کیهانشناسی انجام داده بودند. در مجموع چیزهایی که شنیدم برداشت کردم که مهمترین مسالهای که اکنون کیهانشناسان با آن درگیرند مساله ماده و انرژی تاریک است. موضوع از آنجایی شروع شد که یک خانم اخترشناس آمریکایی تلاش کرد سرعت چرخش کهکشانها را از روی تفاوت داپلر دو سوی آنها بدست آورد. وی پس از انجام تعداد کافی مشاهدات رصدی کار ریاضی خود را شروع کرد. با در نظر گرفتن یک مدل ساده برای توزیع جرم کهکشان فورا دریافت که سرعت چرخش کهکشانها عموما بسیار سریعتر از آن چیزی است که انتظار میرود. در واقع بنظر میرسید که جرم کهکشانها باید بیش از آن چیزی باشد که از روی شمارش ستارگانش بدست میآید. در اینجا برای اولین بار معلوم شد که نوعی ماده تاریک در عالم وجود دارد.
اما آنچه در سمینار شنیدم بسیار فراتر ازین بود. گویا مشاهدات رصدی جدید حکایت از آن دارد که 96% جرم عالم بصورت ماده و انرژی تاریک است! چیزی که کوچکترین شناختی راجع به آن نداریم. بعنوان یک ناظر بیرونی علم فیزیک نظر من این است که این کشف معادل به هم ریختن تصویر زیبایی است که بکمک نظریه نسبیت انیشتن از عالم ساخته بودیم. البته دنیای علم دورانهای بحرانی زیادی را تجربه کرده است. شاید مهمترین آنها سربرآوردن مکانیک کوانتومی در اوایل قرن بیستم بود که تمام تصورات قبلی در مورد علیت و پیشبینی پذیری را بهم ریخت. برای اولین بار دانش بشری پذیرفت که محدود است. اصل عدم قطعیت نشان داد که حتی سادهترین ابزار علمی یعنی اندازهگیری دچار محدودیت بنیادی است. معلوم شد که بشر فینفسه فاقد قدرت پیشگویی نتیجه یک تک-آزمایش کوانتومی است و تنها میتواند میانگینهای آماری آنرا پیشبینی کند. ناگفته پیداست که این نتایج ابهت علم را بطور کامل درهم شکست.
اما کیهانشناسی که با گرانش نیوتون آغاز شده بود با نسبیت عام انیشتن صورت عامتری یافت و توانایی آنرا پیدا کرد که برای نخستین بار راجع به آفرینش جهان سخن بگوید. تمام این مدت در آغاز قرن بیستم فیزیکدانانی که از آشوب مکانیک کوانتومی گریزان بودند پناهگاه خوبی در قطعیت و تقارن نسبیت و کیهانشناسی مییافتند. تا اینکه ترکهای کیهانشناسی نیز سر باز کرد. در درجه اول پیشبینی و کشف سیاهچالهها محدودیت را وارد این رشته کرد. معلوم شد که دانش بشری نمیتواند و نخواهد توانست چیزی درباره درون سیاهچاله بگوید. تنها میتوان خواص کلی و بیرونی به آن نسبت داد مانند جاذبه، بار الکتریکی، چرخش و حتی دما. مرز سیاهچاله (افق رویداد) جایی است که مطلقا دانش بشری در آن متوقف میشود. البته این موضوع ناراحتی خیلی زیادی ببار نیاورد چرا که هر چه باشد تعداد سیاهچالهها بسیار اندک است و مطابق نظریه، هر اتفاقی در داخل آن بیفتد امکان تاثیرگذاری بر عالم خارجی را ندارد بنابراین میشد بطور کلی از درون آن صرفنظر کرد. اما آنچه در یک دهه اخیر اتفاق افتاده است فراتر ازین است. وقتی معلوم شود 96% جرم عالم از چیزی تشکیل شده که مطلقا از آن شناختی نداریم، وقتی معلوم شود نوعی نیروی گرانشی دافعهای نیز احتمالا وجود دارد، وقتی معلوم شود بعد از گذشت چهارصد سال از رنسانس ادعایی علمی یکباره با چنین ضربشستی از طبیعت روبرو شویم، آن وقت دیگر چه اعتمادی به علم باقی میماند؟ البته دستاوردهای علمی کاملا ارزشمند هستند و از آنها میتوان در زندگی استفاده کرد. اما اطمینان پوزیتیویستی قدیمی درباره مرجعیت عام و مطلق علم در برابر چنین حوادثی تنها نوعی خوشبینی کودکانه بنظر خواهد رسید. زمانی که مکانیک کوانتومی جزمگرایی علمی را به مبارزه طلبید هنوز راه گریزی بود. میشد استدلال کرد که عدم قطعیت تنها در حوزه زیراتمی روی میدهد و در دنیای مانوس ما علم کامل است. اکنون نه تنها در عالم پایین اطمینان فروپاشیده بلکه عالم بالا نیز در ابر و مه شدید است، آیا هنوز وقت آن نرسیده است که بشر بیدار شود؟
|
سیاست داخلی |