و الذین امنوا اشد حبا لله
(چهارشنبه 86/3/16 ساعت 3:51 عصر)
حضرت علی (ع) خطاب به مردم زمان خود میفرمایند که من یاران رسول خدا را دیدم، آنها شبیه شما نبودند. شبها از شوق خداوند و یا از خوف عذاب الهی از رختخواب برمیخواستند و به راز و نیاز میپرداختند. امروز نیز ما باید از خودمان بپرسیم رابطهمان با خدا چگونه است؟ آیا واقعا دوستش داریم؟ یا تنها تحملش میکنیم؟ آیا میتوانیم نام خود را اهل ایمان بگذاریم در حالی که در دلمان اثری از محبت به خدا نیست؟ اصولا مگر میشود کسی خدا را بشناسد و عاشق او نباشد. اگر محبتی به خدا احساس نمیکنیم شناختنمان هم زیر سوال است. بقول حاتمیکیا که میگفت زمان جنگ برایمان زیاد پیش میآمد که در زندگی متذکر حق بشویم ولی اکنون هر چند سال یکبار هم پیش نمیآید. راستی هر چند وقت یکبار پیش میآید که دلمان برای خدا تنگ شود؟ آیا تا حالا پیش آمده که ذکر «سبحان الله» بر زبانمان جاری شود؟ از قدیم فکر کردهایم ذکر نوعی کلمه جادویی یا ورد است که کسانی که روزی صد بار بگویند خدا بهشان ثواب خواهد داد. یا حداکثر فکر کردهایم که گفتن ذکر باعث خواهد شد انسان به یاد خدا باشد و گناه نکند. اما حقیقت این است که ذکر تنها تجلی حب به خدا باید باشد. مثل عاشقی که هر چند لحظه یکبار ولو مخفیانه نام محبوب خود را بر زبان میآورد و بر آتش شوق خود میافزاید. نماز شب را همیشه نوعی تمرین سخت قلمداد کردهایم که بجای آورندگان آن ارادهای محکم پیدا خواهند کرد برای حرکت در راه خدا. اما نمیدانیم که مقصود از آیه قرآن چیست که میگوید در نیمههای شب پهلوهایشان از رختخواب جدا میشود .... تعبیری از بیتابی و شیدایی است نه از اراده و استحکام. آیا ندیدهای که عاشق گاهی شبها بیقرار معشوق از خواب برمیخیزد و به یاد او اشکی میریزد؟ تعجب میکنی وقتی گفته میشود که امام معصوم زمان نماز که فرامیرسید رنگ از رخسارش میپرید و از همه بریده میشد .... مگر تا بحال ندیدهای که عاشقی هنگامی که به زمان دیدار محبوب خود میرسد چه پریشانحال است ..... راستی معنویت چیست؟ و چرا در میان من وشما یا نیست یا آنقدر کمرنگ است که حضورش را احساس نمیکنیم؟ در کشاکش «عملگرایی» گیر کردهایم و ارزشهای دیگر را بفراموشی سپردهایم. از یاد بردهایم که همیشه فضیلت در دویدن نیست گاهی در نشستن است و تفکر و تذکر. اگرچه عمل جایگاه رفیعی در بنای اسلام دارد اما مومنین واقعی همانطور که شیران و مجاهدان روز هستند باید زاهدان شب نیز باشند.
نویسنده: فرزان حدادی