وضعیت اقتصاد ایران چندان خوب نیست. مردم در تنگنای اقتصادی هستند، گرانی هست و کسی خیالش از فردای خودش راحت نیست ..... اما من میخواهم طور دیگری به قضایا نگاه کنم. مساله این است که چشمانداز مثبتی در اقتصاد پدید آمده است که در قیاس با آن وضع کنونی چهره بدی پیدا کرده است. در اثر تغییرات مثبت، انتظارات بالا رفته و وضع موجود غیرقابل تحمل شده است. درآمدهای نفتی بشدت افزایش پیدا کرده و این پولها از طریق راهاندازی پروژههای جدید عمرانی به میان مردم تزریق شده است. حجم نقدینگی جامعه افزایش پیدا کرده و مردم «ثروتمندتر» شدهاند. اکنون بخش مهمی از مردم را در اطراف خود میبینیم که بنظر میرسد نسبت به چند سال قبل خیلی پیشرفت کردهاند. خانههای مردم (80 درصد خانوادهها خانه دارند) متری چند میلیون قیمت پیدا کرده است، اگر تا چند سال قبل مردم اکثرا ماشین چهار پنج میلیونی پیکان یا پراید سوار میشدند امروز اکثرا ماشینهای بالای 10 میلیونی سوار میشوند. یخچالهایشان مستقیما از آمریکا میآید و قیمت آن چند برابر یخچالهایی است که قبلا استفاده میکردند. تلویزیونشان از خارج میآید و قیمتش ده برابر تلویزیون قدیمی خانواده است، و این لیست را میتوان به همین شکل ادامه داد. مسکن هم اگر گران شد چارهای غیر ازین نداشت، با تصویب وامهای خرید مسکن همه مردم یکشبه آماده خرید مسکن شدند، یعنی چون قدرت خرید بالا رفته بود. بگذریم.
از منظر اخلاقی چگونه میتوان چنین مصرفزدگی در مقیاس انبوه را توجیه کرد؟ وقتی بخش بزرگی از جامعه در فقر بسر میبرند وقتی در روستاها یک نفر با ماهی 10 هزار تومان گذران میکند، نه اینکه در آنجا ارزانی باشد بلکه اصولا امکاناتی نیست که در مقابل آن پولی (که آن هم موجود نیست) پرداخت شود. وقتی با اندکی سرمایه میتوان تعداد زیادی شغل تولید کرد با کدام منطقی این سرمایهها به حلقوم آمریکا ریخته میشود؟ روشن است که پیامد افزایش شدید قیمت نفت رشد شدید بیعدالتی در ثروت میان افراد جامعه است چرا که به هر حال افراد خاصی به پروژههای دولتی دسترسی دارند و راه آنرا هم خوب میدانند. جامعه دچار تب ثروت شده است چرا که ثروت نفت در بهترین وضع بطور تصادفی و انبوهوار در حال توزیع است و این آدمها را دیوانه میکند. نشانههای مصرفزدگی در اقتصاد هم افزایش شدید واردات است. اگر چه دولت ادعا دارد بیشتر این واردات ماشینآلات است اما مشاهدات روزمره ما چنین چیزی را تایید نمیکند گو اینکه تقصیر دولت هم نیست.
آیا به جامعهای را که پول دارد و آنرا خرج میکند و بهترین کالاها را از سراسر جهان دستچین میکند باید انگ مصرفی بودن زد؟ اگرچه زیربنای اقتصاد بهر حال مصرف است اما بنظر من جامعهای که باید به او انگ زد جامعهای است که بدون اینکه توان تولید چنین کالاهای پیشرفتهای را داشته باشد تنها با اتکای به فروش مواد خام به این مسابقه مصرف ادامه میدهد. ما اگر پیکان میخریدیم حق داشتیم چون خودمان آنرا تولید میکردیم. در نفس خود احساس خواری نمیکردیم حتی اگر سالی یک میلیون پیکان هم تولید و مصرف میکردیم. اما ما هرگز تلاش نکردهایم تلویزیونهای پیشرفته، یخچالهای پیشرفته و سایر کالاهای با فناوری بالا را تولید کنیم بنابراین مصرف چنین کالاهایی تنها موجب تخدیر ما و وابستگی به طرفهای خارجی خواهد بود. این درست است که صادرات غیر نفتی ایران در چند سال گذشته رشد جهشی را تجربه کرده است، اما چنان که آمارها نشان داد بیشتر این صادرات را مواد خام مثل پتروشیمی، فولاد و سایر فلزات تشکیل داده است. مثل این است که ما بخشی از داراییهای خود را فروخته باشیم تا پولی برای گذران زندگی تهیه کنیم. البته غرض این نیست که مواد خام را نباید فروخت، بلکه مساله اینجاست که چنین اقتصادی همواره روی لبه پرتگاه نیستی حرکت میکند و توان رقابت ندارد. بمحض اینکه کوچکترین تغییری بوجود بیاید ضربه اساسی خواهد خورد.
این درد دیرین ماست. زمانی که سلسله صفویه بر سر کار آمد مهمترین بخش صادرات ایران صادرات ابریشم خام از گیلان و مازندران به اروپا بود (جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات ایران). برای یک قرن این سیستم خیلی خوب کار کرد، اما به یکباره کشورهای دیگری با نیروی کار بسیار ارزانتری شروع به تولید ابریشم کردند، قیمت جهانی ابریشم به یک چهارم کاهش یافت و دولت صفوی (و همراه آن تمدن ایرانی) دوره نزولی یک قرنی را آغاز کرد که به انحطاط کل ایران انجامید. تازه این قبل از آن بود که با یک جهش بزرگ، ابریشم مصنوعی در اروپا اختراع شود و صنعت نساجی اروپا و مخصوصا انگلستان جهان را فتح کند و پیشقراول استعمار بینالمللی بریتانیای کبیر بشود. بنابراین برای ما اصلا افتخاری نیست که از سرمایه بفروشیم در حالی که دیگران «مزد زحمت خود را میخورند». زحمت دیگران تا ابد میتواند ادامه یابد در حالی که سرمایه ما لاجرم پایان خواهد یافت. خوب است که در یک اقتصاد مبتنی بر مواد خام از تک فروشی نفت به چند کالایی رسیدهایم اما تنها هنگامی میتوانیم به خودمان تبریک بگوییم که در عرصه فناوری پیشرفته حرفی برای گفتن در میان ملل جهان داشته باشیم. در سالهای اخیر کشورهای توسعه یافته کارخانههای صنایع سنتی خود را تعطیل میکنند و آنها را با حفظ مالکیت به کشورهای دیگر منتقل میکنند و اقتصاد خود را بر پایه صنایع با فناوری بالا و دانشبنیاد قرار دادهاند. ما تا زمانی که در تازهترین فناوریها نتوانیم با آنها تا حدودی رقابت کنیم همواره در جهان شهروند درجه دوم محسوب خواهیم شد و شاید حق هم همین باشد، چرا که ما ملتی هستیم که کمتر به خودمان سختی دادهایم تا بتوانیم از عهده کارهای خودمان برآییم. ترجیح دادهایم کارهای سخت را به دیگران واگذار کنیم، پول بدهیم و بخریم تا اینکه بسازیم. بنابراین ما مقام فعلی که در جامعه بینالملل داریم را خود برای خود برگزیدهایم، مقام یک مصرفکننده صرف، با همه بار منفیای که واژه مصرف دارد.
|
بینالمللی |