از زمان رنسانس در اروپا که افکار جدیدی درباره همه چیز از علم و فناوری گرفته تا علوم انسانی پدید آمد، جامعه دستخوش یک جبههبندی دوقطبی تمامعیار شد. مدافعین این افکار تازه «نوگرا» نامیده شدند و مخالفین «کهنهپرست» و بعضی وقتها مودبانهتر «سنتگرا» نام گرفتند. فلسفه تاریخ بدست همان نوگرایان (متجددین، مدرنها) تفسیری جبری پیدا کرد که عمدتا روایتگر کهنه شدن تدریجی سنت و شکست محتوم و عقبنشینی آن در برابر امر تازه و مدرن بود. این تقسیمبندی بقدری در جوامع و فکر سیاسی نفوذ کرد که مخالفین هم سنتگرایی خود را پذیرفتند و آنرا تئوریزه نمودند.
با این وجود شاید بررسی تاریخچه برخی ازین نوگراییها جالب باشد. این قول مشهوری است که تحول فرهنگی رنسانس در ابتدا در دربار دولتشهرهای کوچک ونیز ایتالیا آغاز شد، جایی که دانشمندان بسیاری شروع به ترجمه آثار یونان باستان به زبانهای روز خود کردند (گو اینکه منبع آنها نسخههای عربی این کتابها بود). بازگشت تمام و کمال به فرهنگ یونان باستان همان تحول تند و تیز فرهنگی است که نام رمز رنسانس (تجدید حیات فرهنگی) را به خود گرفته است. بازگشت به برهنگی در آثار هنری و حتی تعمیم آن به پیامبران الهی، نشر گسترده آثار فلسفی یونانی، اسلامزدایی از علوم و فنون عصر و رویگردانی از معماری قرون وسطایی اهداف درجه اول این انقلاب فرهنگی را تشکیل میداد. این پروژه بقدری خوب پیش رفت که پیشرفتهای بعدی علمی در غرب بطور دربست مرهون رنسانس دانسته شد، در حالی که پیشرفت مداوم علمی پیش از آن قرنها در سرزمینهای اسلامی در جریان بود.
روند این تحول فرهنگی به همینجا ختم نشد و بزودی تمامی عرصههای انسانی از هنر تا سیاست را دربرگرفت. دولتهای مدرن به تاسی از عوامل الهامبخش یونان و روم باستان شکل گرفتند. نظام رایگیری پارلمانی از یونان اخذ شد و حتی از آنجا که نظام رومی کمی متفاوت بود ترجیح دادند دو مجلس ایجاد کنند که نام یکی همان «سنا»ی روم باشد و دیگری مجلس نمایندگان. ورزش در سطح بینالمللی شبیه به مسابقات سالانه یونانیها و بصورت مسابقات المپیک پایهگذاری شد و حتی در ساخت استادیومهای ورزشی الگو از کلوزیوم روم گرفته شد. در معماری رجعت به گذشته مثل سایر رشتهها بود، ساختمانهایی با ستونهای زیاد در اطراف آن، کاخ سفید را در نظر بگیرید که چقدر شبیه بناهای یونانی است. انگاره ذهنی باستانگرایی چنان در اذهان مدرنها رسوخ کرده که هنوز حتی آیندهنگریشان بر مبنای سرنوشت روم باستان است. کاهش تدریجی قدرت آمریکا به دوران افول تدریجی امپراطوری روم باستان در اثر حملات اقوام «بربر» شمالی تشبیه میشود. کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» اثر کارل پوپر که بروزترین مرجع سیاسی آنهاست اساسا یک شرح طویل از تفاوت دو جامعه یونانی اسپارت (بعنوان سمبول جامعه بسته) و آتن (جامعه باز) و مقایسه جنبههای مختلف زندگی در این دو دولتشهر یونانی است.
از گذشتهگرایی این قوم مدرن هر چه بگوییم کم است. اما مساله این نیست. نمیخواهیم اصولا از گذشتهگرایی و الگوگیری از گذشته انتقاد کنیم. ما به هر حال درد آنها را خوب میدانیم، آنها بدنبال راه گریزی از تسلط دین بر عالم انسانی بودند و بخوبی تشخیص دادند که تنها با یک پروژه بزرگ فرهنگی چندقرنی میتوانند با دین مبارزه کنند. اما مشکل اینجاست که همینها وقتی با دینگرایانی روبرو میشوند که آرزو دارند فرهنگ خود را، نهادهای سیاسی خود را و خلاصه عالم خاص خود را بر اساس دین و مدینه فاضله دینی بسازند ساز «سنتگرایی» و کهنهپرستی برایشان کوک میکنند. اگر قرار باشند کهنهپرستی را بد بدانیم شما که از ما کهنهپرستتر هستید، باز ما به الگوهای 1400 سال قبل رجوع میکنیم، شما که به 2500 سال قبل دل بستهاید!
|
بینالمللی |