جنایات اسراییل در غزه هرگز بی سابقه نیست. آنچه از اسراییل در ابتدای شکل گیری خود در ترور گسترده فلسطینیان و سپس براه انداختن جنگ های متعدد با همسایگان، نسل کشی در لبنان در دهه 1980 و آنچه در جنگ 33 روزه از کشتار مردم بی دفاع شاهد بودیم نشان از ماهیت پلید این رژیم دارد. با این حال حوادث اخیر غزه را باید فراتر از خوی ددمنشی اسراییل دانست. اسراییل در شرایطی عملیات نظامی بر علیه مردم در غزه را آغاز کرده است که بدلیل شکست در جنگ 33 روزه با حزب الله لبنان از نظر سیاسی و نظامی در موضع ضعف مطلق قرار گرفته است. تحت تاثیر این شکست راهبردی مقامات اسراییلی ژستی صلح طلب اختیار کردند، زمزمه هایی از عقب نشینی از اراضی اشغالی سال 1967 و بلندی های جولان بگوش رسید و مذاکرات صلح با سوریه آغاز شد. اسراییل که برتری نظامی خود را از دست داده بود، چاره ای بجز صلح نداشت.
با این حال آنچه مقامات اسراییلی را نگران ساخته تسری الگوی مقاومت لبنان به فلسطینیان و بویژه جنبش مقاومت اسلامی حماس است. این الگو که مبتنی بر حرکت سیاسی اسلامگرایانه، مردم گرایی، شهادت طلبی و استفاده از فناوری های روز برای مبارزه است برتری ماشین سیاسی نظامی صهیونیست ها را کاملا به چالش طلبیده و بارها آن را به شکست کشانده است. صهیونیست ها نیک می دانند خطر اصلی برای سلطه جهنمی شان نه در دولت های رنگارنگ و ثروتمند عرب بلکه در الگوی مقاومت جایگزین شده در ذهن مردم پابرهنه فلسطین است. ازین رو با وجود تلاشی که برای تبلیغات صلح طلبانه در یکی دو سال اخیر انجام داده اند اکنون به قصد سرکوب مقاومت دست به حملاتی زده اند که مشابهتی شگفت با حمله 33 روزه به لبنان دارد. حملات هوایی پی درپی و کشتار، بدون توانایی برای دستیابی به یک نتیجه ملموس و با نتیجه ای کاملا فاجعه آمیز.
اسراییل روز بروز شاهد اوج گیری محبوبیت مردمی حماس در نوار غزه، نهادینه سازی مقاومت در میان فلسطینیان و مردم منطقه و افزایش قدرت راهبردی نظامی حماس بوده است. چنین روندی فرجامی جز فروپاشی نهایی اسراییل نمی توانست داشته باشد. جنگی که میان یک دولت غاصب با صاحبان اصلی سرزمین بناچار درمی گرفت با افزایش روزافزون قدرت طرف مقابل بهتر بود هر چه زودتر اتفاق بیفتد. تا زمانی که هنوز برد موشک های حماس تمام سرزمین اشغالی فلسطین را نپوشانده باشد و تا زمانی که تحولات سیاسی و مردمی هنوز به حذف کامل جناح سازشکار در حاکمیت فلسطینی نینجامیده باشد امکان موفقیت اسراییل در حذف مقاومت بیشتر خواهد بود. با این حال اسراییل در این جنگ نیز شکست خواهد خورد و این شکست نه در تعداد تلفات انسانی و نه در پرستیژ و اعمال قدرت سیاسی نظامی، بلکه در ناکامی در خشکاندن تفکر مقاومت و از آن بالاتر تقویت این تفکر خواهد بود. اسراییل نخواهد توانست در کنار مردمی که وحشیانه مورد حمله قرار گرفته اند مدت طولانی دوام آورد، مردمی که از جان گذشته اند و بزرگتر از آنی هستند که اسراییل قادر به حذف آنها از جغرافیای سرزمین مادری شان باشد.
|
بازیگران عرصه اجتماع برای رسیدن به اهداف خود در جستجویی دایمی برای راهبردهای کارآمد هستند. در این میان آنها که از توان بیشتری برای خلق و بکار بستن راهبردهای بهتر برخوردارند در رقابت موجود در جامعه موفقترند و بتدریج برتری کسب میکنند. با این وجود هر راهبردی از سوی یک بازیگر همواره با یک راهبرد پاسخ از سوی طرفهای دیگر روبرو میشود که موفقیت آنرا دچار مشکل میکند. بنابراین اگر تعاملات اجتماعی را مدلی رقابتی فرض کنیم که در آن یک عده پیروز میشوند و دیگران شکست میخورند، آنچه از اهمیت بنیادی برخوردار است میزان اطلاعات بازیگران از یکدیگر است. اگر در یک مناقصه دولتی شما بدانید که شرکت رقیب قرار است چه رقمی را پیشنهاد دهد براحتی با دادن یک پیشنهاد پایینتر میتوانید برنده شوید، اطلاعات حرف اول را میزند.
اکنون تحولات منطقهای آشکار ساخته است که بازیگران ائتلاف جهانی غرب از چه روشهایی برای رسیدن به اهداف خود سود میجویند. مبتذلترین روش ایجاد حوادث تروریستی ساختگی برای متهم ساختن دشمنان و تنگ کردن عرصه بر آنهاست. نخستین بار که این حربه در مقیاسی بزرگ بکار گرفته شد در حوادث 11 سپتامبر 2001 بود. آن زمان افکار عمومی جهانی بدلیل تازگی راهبرد مورد استفاده غرب فریب خورد، همه کشورها با قربانیان همدردی کردند و ائتلافی جهانی برای مبارزه با تروریسم شکل گرفت. در واقع با این مظلومنمایی گسترده آمریکا بدون پرداخت هزینه بالا رهبری یک ائتلاف بزرگ نظامی بینالمللی را بدست آورد و برای سالها هم حفظ کرد. حداکثر این بود که برخی کشورهای اسلامی تلاش میکردند بگویند همه مسلمین اینگونه تروریست نیستند. که این خود عذر بدتر از گناه بود، زیرا بمثابه پذیرش اصل ادعای غرب بود. از آن پس دستگاه سیاسی آمریکا و غرب آنقدر از موفقیت این حربه سرمست شد که بارها آنرا تکرار کرد. حوادث تروریستی اسپانیا (پیش از برگزاری انتخاباتی که مخالفین آمریکا را به قدرت رساند)، انگلیس، ترکیه، هند و ... ازین دست بود. با این حال زمانی که یک راهبرد تکرار شد اثربخشی خود را از دست داد، دیگر نه تنها کسی وجود تروریستها را نپذیرفت، بلکه کمکم به گذشته نیز شک کردند. افکار عمومی متوجه شد که حادثه 11 سپتامبر نیز چیزی جز یک فریب بزرگ نبوده است. اینگونه بود که دولت بوش "دولت دروغگو" لقب گرفت، لقبی که تا آخر با بوش ماند.
در سال های پس از یازده سپتامبر تاکتیک دیگری نیز توسط غرب بکار گرفته شد. ترور شخصیتهای سیاسی و سپس به بهانه آن مداخله بینالمللی در یک کشور یا دستکم ایجاد جنگ سیاسی داخلی، بیثباتسازی آن کشور و کسب حمایت بزرگ داخلی و خارجی توسط نیروهای غربگرا یکی از کاراترین حربههای غرب بوده است. نمونه بارز آن ترور رفیق حریری توسط موساد و سپس سوق دادن تحولات بسمت قدرت گرفتن جریان غربگرای لبنان و مبارزه همزمان به این بهانه با سوریه و ایران بوده است. نمونه دیگر آنرا باید در ترور بینظیر بوتو که این روزها در سالگرد آن هستیم جستجو کرد. تروری که منجر به بقدرت رسیدن یک تازه بدوران رسیده یعنی آصف علی زرداری شد که میراثدار مظلومیت خاندان بوتو است و مهمتر از آن از بقدرت رسیدن نواز شریف و ایجاد یک دولت مقتدر در پاکستان جلوگیری کرد، امری که میتوانست نقشه آمریکا برای آینده پاکستان را با دشواری روبرو کند.
اکنون این راهبرد نیز کهنه شده است و تکرار آن نه تنها برای آمریکا سودی نخواهد داشت بلکه دستاوردهای گذشته را نیز برباد خواهد داد. به شیوه تحلیل 11 سپتامبر، اکنون میتوانیم به گذشته نگاه کنیم و دریابیم که اگرچه در ماجرایی مثل قتلهای زنجیرهای پاییز سال 77 هیچ کس باور نمیکرد که دستهای خارجی در کار باشد تا مملکت را به آشوب بکشد و ماجرایی شبیه لبنان بعدی بیافریند که بالقوه بتواند منجر به سقوط حکومت یا دستکم تغییر ماهیت آن بشود، اما این رهبر انقلاب بود که همان روزها با تیزبینی ریشه قتلها را در خارج از کشور یافت و با مدیریت صحیح کشور را از بحرانی شدید عبور داد. همان دستهایی که به قتل چهرههای سیاسی غربگرا (وبعضا گمنام) داخلی آلوده شدند، برای «خودکشی» سعید امامی نیز بگونهای برنامهریزی کردند که سرنخهای ماجرا برای همیشه پنهان باقی بماند. اگرچه سودی بحالشان نداشت، آنها راهبرد خود را که بسیار موفق میپنداشتندش از سر عجله در سایر کشورها به اجرا گذاشتند، بنابراین اجرای آن برای چندمین بار لااقل در آیندهای نزدیک امکانپذیر نخواهد بود.
|
چیزی که پس از مدتها وادارم میکند درباره یک فیلم سینمایی بنویسم این است که با وجود صراحتی که در موضع ضد اسلامی فیلم موجود است بدلیل برخی ظاهرسازیها فیلم با استقبال رسانههای اصولگرا روبرو شده است حتی تا حدی که چند روز پیش ویژه برنامهای تلویزیونی درباره آن پخش شد که طی آن با عوامل فیلم گفتگو شد. فیلم را تا حدی بالا بردهاند که گویی یک حاتمیکیای جدید ظهور کرده است. نفس این موضوع نشاندهنده این است که دستاندرکاران اهل فیلم دیدن نیستند تا جایی که حتی نمیدانند برای اسلام بهتر بود از فیلم چارچنگولی تقدیر کنند نه آتش سبز.
تبلیغلات فیلم بیانگر فیلمی بیتوجه به گیشه است که در پی جذب مخاطب به هر قیمتی نیست، فیلمی تاریخی که عنوانش تلمیحی به تاریخ شیعه در این سرزمین دارد. در شروع فیلم یک باستانشناس ایرانی به همراه خانوادهاش در جستجوی آب به یک قلعه متروک پناه میبرند. دختر در قلعه را باز میکند و وارد میشود، در حالی که پدر (باستانشناس) و مادر او را در درون قلعه گم میکنند. دختر ازین دالان وارد تاریخ گذشته قلعه میشود و دورههای تاریخی مختلف را به چشم میبیند. در همین صحنه نوآوری جدیدی در عرصه سینمای ایران انجام میشود و آن هم نشان دادن یک دختر با دامن در نماهای درشت است که بهانه آن هم خارجی بودن آن دختر است، اگرچه در ادامه هیچ اثری از خارجی بودن وی در فیلم دیده نمیشود بلکه وی نمونه زن ایرانی در دورههای مختلف تاریخی معرفی میشود. اولین مقطع تاریخی عهد باستانی است. گروهی دختر که از صحرا بازمیگردند و یکی از آنها در جوی آب سیبی گاز زده شده پیدا میکند که کرمی روی آن نشسته است. همه به او میگویند که بختت باز میشود. اصولا فیلم سراسر مشحون از خرافات است. خلاصه این کرم برای این خانواده خوشبختی و ثروت و بزرگی میآورد. «کرمات پاینده باد» شعاری است که در سراسر فیلم شنیده میشود. این خانواده جهانگیر میشود و قلعه مورد نظر را بر سر کوه میسازد و نام آنرا «کرمان» میگذارد. بدینگونه اولین سلسله تاریخی شکل میگیرد.
سلسلهای که بشیوه هخامنشیان و سایر حکومتهای باستانی پرداخته شده است. در آنها زن (در هیات همان دختر) به مقام فرمانروایی میرسد. و در این کار از خود چیرهدستی فراوانی نشان میدهد و در مملکتش عدل و داد و حل مخاصمات فراوان میشود. رعیت راضی، فرمانروا راضی و دورهای پرشکوه .... اگرچه فیلم با ابهام آفرینی تلاش دارد پیام اصلی خود را پوشیده نگاه دارد و خود را دارای لایههای مختلف وانمود کند اما خط سیر اصلی فیلم بر مخاطب پوشیده نمیماند. سپس در گذر زمان، گویی به دوره اسلامی میرسیم. زنی پوشیه زده از خانه خارج میشود و دست دخترک خردسال خود را گرفته و بجای بردن وی به مکتبخانه که در آن احتمالا قرآن و علوم اسلامی تدریس میشود وی را به پیش استاد موسیقیدانی میبرد تا از وی ساز یاد بگیرد. دختر بتدریج بزرگ میشود و عاشق استاد میشود. استاد بسیار پاکنهاد است اما ...
در صحنهای از یک یخچال قدیمی درون قلعه (که بصورت یک دخمه تاریک درآمده است) گروهی مردم بشکل تظاهر کنندگانی با لباسهای دوران اسلامی (شبیه اعراب) بیرون میآیند، هر یک در دامن خود سنگهایی دارند، پرداخت آنها بشدت شبیه مراسم رمی جمرات در حج است. و آنها نوازنده را سنگسار میکنند. فیلم از وی مثل یک شهید تجلیل میکند. از آن پس دختر در یک خانه با دیوارهایی بلند محبوس است. این خانه که دختر در آن تنهاست هیچ دری به بیرون ندارد و کنایه از زندانی شدن زنان در درون خانه در دوره اسلامی است. تنها وسیله ارتباطی با بیرون زنبیلی است که از پشت بام به بیرون بالا و پایین فرستاده میشود. زن، کنیزی میخرد، با زنبیل وی را به درون منزل میآورد. ازو میخواهد امور منزل را بعهده بگیرد و از چاه آب بکشد، ختر پاسخ میدهد «بانو، من جان رقص دارم نه جان آب کشید!». اگر هنوز «جانمایه» فیلم مورد تردید است در صحنه بعدی دختر و بانو با لباسهای قرمز (به سبک مراسمهای قاجاری)، دختر شراب به بانو تعارف میکند، بانو میخواهد بخورد ولی یادش میاآید که «روزه» است، پس دختر میخورد و بعد هم موسیقی رقص شروع میشود. از آنجا که هنوز خیلی مملکت به فنا نرفته، رقص بصورت تئاتری به نمایش درآمده است یعنی با عکسهای پیدرپی و نشان دادن دفزنی بانو.
آتش سبز یک نمونه تمام عیار از باستانگرایی به سبک پهلوی است، البته از آنجا که تاریخ مثل تانک از روی ایدههای بی ربط عبور کرده است،این مرده دیگر زنده نخواهد شد و شاهد آن هم سالنهای بشدت خالی سینما در زمان پخش این فیلم بیمعناست. چیزی که به غلط مسئولین را به این اشتباه انداخته است که اگر مردم از این فیلم استقبال نکردهاند پس حتما فیلم ضد گیشه و «ارزشی» باید باشد. با این حال هنوز امیدمان به مردم بیش از مسئولین است.
|