خصوصیسازی یک انقلاب اقتصادی خواهد بود که افق حرکت اقتصادی کشور را متحول خواهد کرد. اما هر انقلابی لااقل در کوتاهمدت بیشتر سختی دارد تا دستآورد و انقلابهای اقتصادی هم ازین قاعده مستثنا نیستند. در روزهای گذشته شاهد موج خبری درباره رویکرد اقتصادی دولت بودهایم که دولت را به عملکرد غیرعلمی و سردرگمی اقتصادی متهم میکنند. آخرین بخش این موج خبری نامه مجمع ایثارگران بود که بشدت به سیاستهای اقتصادی دولت حمله کرده بود. این تشکل اصولگرا گویی ازین که برخی از مسئولین دولتی تورم و گرانی را شوخی تلقی کردهاند و به انکار آن روی آوردهاند چنان رگ غیرتش جنبیده است که آنچه بر زبانش میآمده است نثار دولت و شخص رییسجمهور نموده است. از جمله از دولت خواسته است که اصل علمی ایجاد تورم بر اثر افزایش حجم نقدینگی را بپذیرد و «از برخوردهای مهندسی با مسایل اقتصادی دست بردارد». سوال اینجاست که مگر وقتی مردم به احمدینژاد رای دادند خبر نداشتند که مهندس است؟ مگر سیاستهای اقتصادی وی از جمله تثبیت قیمت خدمات شهری (مثل بلیط شرکت واحد) برای مردم ناشناخته بود؟ آیا بخشی از محبوبیت وی اتفاقا ناشی از همین سیاستها نبود؟ آیا این احمدینژاد نبود که با ورود به شهرداری تهران جلوی بورسبازی در زمینه مسکن را گرفت بنحوی که بقول «اقتصاددانان» بازار مسکن دچار رکود (یعنی همان ثبات قیمت) شد؟ آیا مجمع ایثارگران بیشتر سیاستهای «ضد رکود» مثل اقدام یک بانک خصوصی در خرید هزار میلیارد تومان خانه در تهران و خارج کردن آن از بازار را ترجیح میدهد تا قیمتها بالا رود و بازار رونق پیدا کند. چسباندن خود به نظریات دیگران کار سختی نیست، امروزه روز گفتن اینکه تورم تابعی از افزایش ارزش پول است (یعنی تنها دولت این وسط مقصر است) و اینکه نفت بدبختی ماست سکه رایج روشنفکران است. اما براستی اگر اینگونه است پدرجدتان که صندوق بینالمللی پول باشد را چه میگویید که گزارش میدهد در سال 84 با وجود رشد نقدینگی تورم کاهش داشته و اینکه تورم پنهان است و بزودی خواهد آمد. اگر واقعا تورم تابعی از حجم پول است چرا بسرعت بروز نکرد؟ آیا غیر ازین بود که سیاست تثبیت قیمتها که توسط اصولگرایان در مجلس و دولت پیگیری شد تورم را کاهش داد؟ اکنون به مساله اصلی رسیدیم ....
واقعیت این است که اصولگرایان آمده بودند که تورم را کنترل کنند، لبه تیز حملهشان سیاستهای سازندگی بود که به محرومیت گسترده انجامید، اما دست روزگار تقدیر را بنحو دیگری رقم زد. از قضا دولت هنگامی که بر سر کار آمد خود را مواجه با برنامه گسترده خصوصیسازیای دید که الزام داخلی و جهانی آن را به کشور تحمیل کرده بود. از سوی دیگر در چشمانداز آینده، الحاق به روند جهانی شدن منظرهای حتی دشوارتر پیشرو مینهاد. اگرچه معمولا عنوان میشود که خصوصیسازی مترادف با افزایش قیمتها نیست، مترادف با اخراج کارکنان نیست و ... اما مردم نیک میدانند که هست و هزینه اصلاحات را لاجرم همیشه ضعیفترینها خواهند پرداخت. وقتی اتوبوسرانی خصوصی شد قیمت بلیط پنج برابر شد، آیا این موضوع تاثیر تورمی ندارد؟ وقتی بنزین بناچار سهمیهبندی شد مگر قیمتها بالا نرفت؟ آیا سهمیهبندی بنزین حجم نقدینگی را افزایش داده بود یکشبه؟ چرا برای مردم توضیح نمیدهید که هر تئوری علمی بر پایه مدلسازی از واقعیت عمل میکند و از آن مدل نتایجی میگیرد، اگر مدل نادرست باشد نتایج میتواند کاملا گمراهکننده باشد. علمای اقتصاد خوب میدانند که مهمترین مفروض کنونی علم اقتصاد «حالت تعادل» است، در حالی که اکنون معلوم شده است که جامعه هیچگاه فرصت رسیدن به چنین تعادلهایی را ندارد، بجای استاتیک دینامیک مورد نیاز است .....
آیا وقتی آن کشاورز گله میکند که تا دیروز هر بسته کود را باید سه هزار تومان میخریدیم و امروز شده است بیست هزار تومان، این فردا اثر تورمی روی محصولات کشاورزی ندارد؟ تازه هنوز دولت با آزادسازی کامل قیمت محصولات پتروشیمی موافقت نکرده است. چرا دولت اصولگرا مجبور است با چنین چیزی موافقت کند؟ کافی است به سرنوشت سهام مپنا (مدیریت پروژههای نیروگاهی ایران) نگاهی بیندازیم ... عرضه اول آن ناموفق بود، در عرضه دوم دولت زیر قیمت انتظاری بازار عرضه کرد و فروش رفت، بمحض اینکه در اثر معامله تاریخی هزار میلیاردی مس بازار مواجه با کمبود نقدینگی شد اولین سهمی که به صف فروش رفت مپنا بود. علت آن واضح است، چون برق کالای عمومی محسوب شده و قیمت آن ارزان نگه داشته شده است کسی تمایلی به سرمایهگذاری در این عرصه ندارد. بنابراین دولت وقتی در ماه آینده بخواهد سهام پتروشیمی را عرضه کند تنها شوک مثبتی که میتواند به بازار وارد کند آزادسازی قیمت محصولات پتروشیمی است .....
بنابراین الگوی کلی بحث این است ... اقتصاد ناکارآمد است .... تنها مدل شناخته شده کارآمدی آزادسازی اقتصادی است .... قدم اول محتاطانه واگذاری بخشی از مالکیت بنگاهها به «مردم» است .... «مردم» در بخشهایی که چشمانداز سود خوب نباشد سرمایهگذاری نمیکنند .... دولت ناچار است برای استقبال بازار، قیمت محصولات را افزایش دهد .... دست آخر مردم گرفتار افزایش قیمتها و تورم میشوند .... البته پرواضح است منظور از «مردم» همان سرمایهداران است و منظور از مردم همان مردم کوچهبازار ... به هر حال چارهای نیست .... تازه این اول عشق است ... دولت وقتی با هیولای تورم درگیر میشود و تحت فشار روشنفکرانی که از «حجم بالای نقدینگی» شکایت میکنند، زیرمیزی تصمیم میگیرد نقدینگی را کنترل کند ... راهش عرضههای بلوکی عظیم در بازار بورس است! .... و این چرخه دائم تند میشود ... با وجود این یک پله آخر هم باقی میماند .... وقتی آخرین رمق بازار داخلی نیز کشیده شد دولت درمییابد تنها سرمایهگذار خارجی است که میتواند کارخانههای عظیم را بخرد .... آن وقت دور امتیازدادن به ثروتمندان به امتیاز دادنهای پنهانی به بیگانگان کشیده میشود و این یعنی آماده شدن کشور برای الحاق به سازمان تجارت جهانی ... کارخانههایی که با پول عظیم نفت که از غربیها گرفته شده ساخته میشوند آخر سر معلوم میشود که فقط همانها هستند که میتوانند دوباره آنرا بخرند و خوب مدیریت کنند و همینطور هم میشود.
|
بینالمللی |
پس از گذشت چند سال از بالا رفتن قیمت نفت اکنون اظهارنظرهای رسمی تایید میکنند که علایمی از بیماری هلندی در اقتصاد ایران دیده میشود. استدلال این است که با گران شدن نفت، حجم پول در کشور افزایش یافته و چون مابهازاء کالایی آن افزایش بمراتب کمتری داشته است قیمتها بنحو اجتنابناپذیری افزایش خواهد یافت. اما راهحل طرفداران این نظر برای مهار تورم چیست؟ شاید خیلی بنظر عجیب برسد که آنها توصیه میکنند پول نفت را به بانکهای غربی برگردانید، حتی گاهی فراتر ازین میگویند آنرا در غرب سرمایهگذاری کنید!! بنظر میرسد این گروه بجای پرداختن به ریشه تورم تنها پیامدهای آنرا که یکی از آنها افزایش عرضه پول به نسبت کالا و خدمات است مورد توجه قرار دادهاند.
سوال اصلی این است که اگر حجم پول در گردش در کشور دو برابر شود قیمت میانگین کالاها نیز دوبرابر شود چه کسی ناراضی است؟ مسلما مشکل از آنجایی ناشی میشود که درآمد بسیاری از افراد متناسب با تورم افزایش نمییابد. از سوی دیگر، اگر به وجود نوعی هدفمندی در نظام اقتصادی اعتقاد داشته باشیم باید سوال کنیم چرا باید نظام اقتصادی بیهوده دستمزدها و قیمتها را به یکسان افزایش دهد در حالی که هیچ کارکرد اقتصادی از چنین تغییر و تحول پرهزینهای بدست نمیآید؟ ..... جهشهای تورمی در اقتصاد ایران همواره همراه با شیوع پدیده تجملپرستی عدهای اندک و فقر و فشار اقتصادی بر اکثریت مردم بوده است، کافی است به دوره ریاست جمهوری هاشمی توجه کنید، اگر از اقتصاددانان بپرسید مشخصه دوران هاشمی چه بود محتمل است بگویند تورم 49 درصدی، اگر از اصولگرایان بپرسید حتما خواهند گفت رواج رفاهزدگی اقلیتی رانتخوار. این همان دورانی بود که به جنبش دوم خرداد انجامید، جنبشی که بد فهمیده شد و مانند مشروطه به انحراف کشیده شد. کمی به عقب برگردیم، بحران بزرگ مالی-اجتماعی که به سقوط حکومت شاهنشاهی و انقلاب بزرگ اسلامی انجامید درست در پی یک دوره افزایش شدید قیمت نفت، تورم افسارگسیخته و سپس ناآرامی اجتماعی پدید آمد. این در حالی است که یکی از دلایل مهم وقوع انقلاب اسلامی افزایش شکاف طبقاتی و بیعدالتی در جامعه شمرده میشود.
بنابراین ناراحتی مردم کاملا بجاست چرا که تورم همواره مبین رشد شکاف طبقاتی در جامعه و رانده شدن اکثریت مردم بسمت خط فقر است، شاید لازم باشد حتی پا را فراتر ازین بگذاریم و بگوییم تورم در حقیقت ناشی از فشار طبقات بالای جامعه برای تصاحب بخش بزرگتری از قدرت اقتصادی و کاهش قدرت خرید فقراست (فریبرز رییس دانا، کمتوسعگی، مقاله: پنج دنگ خانه آقای میم کجاست؟، 1371). آنچه در ادوار تورمی مردم را آزار میدهد درک حقیقی آنها از کاهش قدرت خریدشان در زمانی است که قدرت خرید اقشار ذینفوذ جامعه حفظ میشود یا بیشتر وقتها بالا میرود. از آنجا که این اقشار ثروتمند چه در دوران طاغوت و چه در حال حاضر عمدتا در پیرامون دولت گرد آمدهاند هر گاه از رهگذر افزایش قیمت نفت دولت پولدار شده است تلاش طبقه مرفه برای تصاحب این ثروت ابعاد بزرگتری به خود گرفته است و تورم با شدت بیشتری بالا رفته است. این طبقه بطور طبیعی از طریق رانت اطلاعاتی (در خوشبینانهترین فرض) راههای کسب ثروت جدید را بهتر از سایر اقشار جامعه مییابد و عمل میکند. بعنوان مثال در شرایط حاضر بنظر میرسد اکثریت اقشار جامعه ازین واقعیت که دولت مشغول توزیع بخشی از درآمد نفت در جریان واگذاری سهام اصل 44 در بازار بورس میباشد غافلند. در شرایطی که دولت برای جلب سرمایههای مردمی به بورس سهام اولیه اصل 44 را با قیمتهای مناسب عرضه کرد و سپس از افزایش شدید قیمت آنها حمایت نمود سودهای کلانی به فعالان بازار که تحلیل مناسبی از راهبرد احتمالی دولت داشتند تعلق گرفت. مقایسه کنید با شرایط ایدهآلی که در آن رانت اطلاعاتی وجود نداشت و همه مردم ازین امکان سود مطلع بودند، در نتیجه سرمایهها به بورس سرازیر میشد و اصولا دولت نیازی نمیدید دست به سیاستهای حمایتی بزند. وقتی قیمت نفت بالا میرود پروژههای عمرانی فراوان میشود و بتبع آن صاحبان شرکتهای پیمانکاری سود سرشاری را نصیب خود میکنند. مشکل از آنجایی ناشی میشود که به دلیل وسعت کم بخش خصوصی در ایران این سودها بین قشر اندکی از مردم توزیع میشود.
اگر تورم محصول جنگ قدرت میان پابرهنگان و مرفهین است راه مقابله با آن آیا غیر از مبارزه با شکاف طبقاتی و بیعدالتی است؟ اگر اقشار مرفه بنحو همیشه موفقیتآمیزی تلاش میکنند بخش روزبروز بزرگتری از کیک اقتصاد ملی را بخود اختصاص دهند آیا راه مبارزه با آنها چیزی غیر از سیاستهای بازتوزیع درآمد (مالیات تصاعدی و ...) است؟ جالب است اگر روزی دریابیم تصادفا رویکرد مردمی و عدالتخواهانه احمدینژاد دقیقا همان چیزی است که برای مبارزه با پیامدهای تورم تحمیلشده از ناحیه رفاهطلبین مورد نیاز بوده است. احمدینژاد با تئوریهای پولی توضیحدهنده تورم چندان احساس راحتی نمیکند و اعتقاد دارد که عوامل مشخصی که وی بکمک دستگاههای دولتی بر آنها اشراف اطلاعاتی دارد «عامل» تورم هستند. وی معتقد است کلید جهش قیمت مسکن توسط بانکهای خصوصی با خرید گسترده و ناگهانی مسکن زده شده ..... ممکن است دقیقا همان رویکردی که عوامانه و مردمفریب نامیده میشود در اتاق حقیقت را کوبیده باشد.
|
بینالمللی |
از ابتدای آشنایی ایرانیان با تمدن نوین غرب دو نوع واکنش در برابر عمق فاصله ایجاد شده بروز کرده است. گروهی پای در رکاب گذاشتند و در عنفوان جوانی در حالی که هنوز سرد و گرم مملکت خودشان را نچشیده بودند عمدتا برای تحصیل به غرب رفتند، آنجا از آنجا که خود دستشان خالی بود مبهوت جامعه غرب شدند، غربزده شدند و فکرشان منور شد، تا جایی که فهمیدند که چقدر تفاوت دارند با جماعت عوام مملکت سابقشان، اینها همان روشنفکران، یا به اصلاح قدیم منورالفکران لقب گرفتند، توگویی غرب فرشته روشنایی است که پر و بالاش به هر که بگیرد نورانیاش میکند. گروهی دیگر آدمهایی بودند در این مملکت نشسته، دردها را با چشم خود میدیدند، مخصوصا درد تحقیر از انگلوساکسونها را، اینها لاجرم غیرتی و ناراحت بار میآمدند و همین انگیزهشان بود برای مبارزه، مبارزهای به وسعت تاریخ، همانطور که وسعت هجوم تاریخی بود. روشنفکران وقتی از تحصیل فرنگ بازمیآمدند چیز تازهای بودند، دیگر بطور کامل ایرانی و فلکزده به حساب نمیآمدند، مدرک سوربن فرانسه داشتند و فهمیده شناخته میشدند و خلاصه نگران چیزی نبودند، هر جا که میرفتند قدر میدیدند و بر صدر مینشستند، هیچ وقت تحقیر نمیشدند، لاجرم آدمهای نرمالی بودند، نانشان از غرب میآمد و مقتدایشان غرب بود، آرزوی بازگشت به غرب در وجودشان بود، حالا اگر نمیتوانستند به غرب برگردند تلاش میکردند غرب را به اینجا بیاورند، از دیدگاه آنها راهحل مشکلات جامعه ایرانی غربی شدن بود، و این غربی شدن برای این نبود که آنها فکر میکنند با این نسخه مشکلات جامعه ایرانی حل میشود، آنها جامعه آماده و برتری را در غرب با این مشخصات دیدهاند و لابد همین کافی است که فکر کنند همان نسخه هر جای دیگر اگر با دقت تمام استنساخ شود نتیجهاش همان خواهد شد. بنابراین آنها تلاش کردند هر چه بر سر راهشان بود خراب کنند، هر سنت ایرانی و اسلامی بایست کنار میرفت تا از نو جامعهای ساختزدایی شده با سازمان غربی ساخته شود، عشایر باید تختقاپو میشدند، مهم نبود با این کار تولید لبنیات کشور نابود شود، اگر در اروپا زمانی فئودالها را از بین برده بودند اینجا هم باید زمینهای خانها تقسیم میشد، مهم نبود کشاورزی نابود شود. مهم اصلا تولید و اقتصاد و این مسایل نبود، مهم این بود که ما به غرب بپیوندیم. اما دسته وطنیها، آنها دکوپز خاصی نداشتند، چه بسا قیافهشان مثل احمدینژاد بیریخت هم بود، آخه داغ فقر هنوز روی پوستشون بود، آنها باور نداشتند که انسان سفید از نظر زیستشناسی چیز متفاوتی داشته باشد، از تئوریهای فلسفیای هم که دلایل خیلی خفنی برای عقبماندگی ما ارائه میداد چیزی نمیفهمیدند یا دوست نداشتند بفهمند، آنها فقط اینو میفهمیدند که این جماعت انگلوساکسون میتوانند توپ بسازند و ما نمیتوانیم، این بود که یا صنعتگر میفرستادند یاد بگیرد یا استادکار میآوردند یاد بدهد و دارالفنون میساختند، اگر چه تا از کار برکنار و بالای دار تشریف میبردند دارالفنونهایشان هم شروع میکرد فروغی به مملکت تحویل دادن، ولی به هر حال آنها هر وقت توانستند ساختند و فکر میکردند که ما اگر بسازیم به آنها میرسیم. روشنفکران تئوریهای تازه می دادند و حزب تاسیس میکردند و توسعه سیاسی میدادند، مردم را سرگرم میکردند، همه داد و قالشان برای به زیر کشیدن پادشاه عثمانی برای این بود که ابر دیکتاتوری مثل آتاتورک بر سر کار بیاورند یا مثل رضاشاه، این هم فرجام توسعه سیاسیشان بود، این است که هر وقت روشنفکران با شعار توسعه سیاسی به میدان آمدند شکست خوردند چون عملا کاری نکردند جز وابستگی بیشتر و بیادعاها هر جا بودند کار کردند و نشان دادند که ما میتوانیم.
|
بینالمللی |
هاشمی روی نوار پیروزی قرار گرفته است. انتخابات ریاست جمهوری سال 84 برای هاشمی یادآور خاطرات تلخی بود. وی به صحنهای وارد شد که همه او را از ورود نهی میکردند و انذار میدادند. بنابراین مسئولیت این ورود به تمامی به گردن خود وی افتاد و شکست در این ریسک شخصی بر وی بسیار گران آمد. اگرچه در یک تحلیل نهایی باید ورود هاشمی در رقابت انتخابات ریاست جمهوری را مخصوصا با توجه به نتیجه کسب شده در مجموع به نفع نظام اسلامی ارزیابی کنیم اما واکنشهای پسینی این شکست چندان مناسب نبود. از ادامه کشمکش با احمدینژاد و ایستادگی در برابر برخی طرحهای دولت تا خارجخوانی در پرونده هستهای و افشای برخی اسرار نظام، همگی نشاندهنده فراتر رفتن اوضاع از ظرفیت تحمل رفسنجانی را داشت. فشار روحی ایشان بقدری بالا بود که پس از کسب یک پیروزی در انتخابات مجلس خبرگان و جای گرفتن در صدر منتخبین خوشحالی وی دیدنی بود. اکنون نیز انتخاب وی به ریاست خبرگان رهبری اثر زیادی بر روحیه ایشان داشته است که در تغییر لحن سخنرانی وی در نماز جمعه دیروز تهران (از لحن همیشگی تحلیلی به لحن پدرانه، فقهی، عرفانی و بداههگویی) روشن بود. با این وجود باید گفت انتخاب ایشان به صدر مجلس خبرگان بیانگر نوعی جناحبندی در این مجلس نبوده است. ماهیت فراجناحی مجلس خبرگان ایجاب میکرد که شخصیتی فراجناحی در راس آن قرار گیرد. با وجود حمایت صریح رهبری از دولت، در صورت انتخاب آیتالله جنتی (مدافع سرسخت دولت) به ریاست، این مجلس بار سیاسی سنگینی بدوش میگرفت و خود را به میانه میدان مخالفتهای سیاسی پرتاب میکرد. با این همه رقابت نزدیک این دو کاندیدا نشان از آن داشت که هاشمی برغم معدود خواص مثبتی که دارد راهی دراز برای جلب حمایت فقهای درجه اول مملکت در پیش دارد و آراء پایین او نشان از آن دارد که هیچ نیرویی خارج از مجلس خبرگان برای پیروزی وی تلاش قابل ذکری انجام نداده است و بنابراین موقعیت وی چندان مستحکم نبوده و این پیروزی بیشتر شبیه یک اتفاق بوده است تا یک روند قابل پیشبینی.
|
بینالمللی |
در میانههای عصر مدرن، در کشور انگلستان که تحولات فنی و اقتصادی بسرعت جریان داشت اقتصاد آزادی شکل گرفت که اساس آن بر مبنای رقابت کامل میان بازیگران اقتصادی بدون دخالت دولت بود. رقابت آزاد پیشرفت فنی را تشویق میکرد و بر فعالان اقتصادی برای بهبود مداوم فرآیند تولید فشار میآورد. در چنین جو رقابتیای بود که بزرگترین اقتصاددان کلاسیک، آدام اسمیت، اقتصاد آزاد و سرمایهداری انگلوساکسونی را بر مبنای رقابت بر سر منابع کمیاب تئوریزه کرد ..... سالهایی گذشت، ایدههای آدام اسمیت بشدت گسترش یافت، چارلز داروین انگلیسی در مقدمه کتاب «اصل انواع» نوشت که همان رقابت آدام اسمیتی بر سر منابع اقتصادی و همان کنترل جمعیت مالتوسی بر اساس کمبود غذا در زیستشناسی نیز صادق است و بدینسان نظریه انتخاب طبیعی را عرضه کرد که بر مبنای آن رقابت بیرحمانه میان انواع موجودات زنده بر سر منابع حیاتی منتهی به انقراض گونههای ناکارآمد و بنابراین تکامل تدریجی گونههای ساده به گونههای پیچیدهتر و دارای قابلیتهای بیشتر میشود. نظریه تکامل با مخالفت شدید کلیسا روبرو شد و تدریس آن تا مدتها ممنوع بود. این نظریه توضیح زیبایی برای بسیاری از سازگاریهای طبیعی با محیط و برای شباهتهای خارقالعاده موجودات زنده بر مبنای وجود اجداد مشترک برای آنها بود. با این وجود نظریه تکامل قادر نیست توضیح خوبی برای علت ایجاد ویژگیهای بکلی جدید و ساختارهای پیچیده در ساختمان موجودات ارائه دهد. نظریه تکامل در این مساله عمدتا به جهشهای ژنی در فرآیند تولید مثل بدلیل بروز خطا در همانندسازی ژنها استناد میکند، امری که با ایجاد موجودات نسبتا تازه راه را برای رقابت آنان با گونههای قدیمی جهت احراز برتری احتمالی میگشود. بنابراین مخصوصا در میان معتقدان به ادیان الهی، نظریه تکامل متکی بر «تصادف+رقابت» بعنوان یک نظریه نهایی «خلقت» رد شد ..... دو قرن دیگر نیز گذشت تا اینکه ادوارد ویلسون معاصر ملقب به داروین دوم بخشی از فرآیندهای ایجاد تنوع را شرح داد. بر این اساس، اختلاف محل زندگی میتوانست بمرور زمان به تغییر در عادات یک گونه بینجامد تا حدی که امکان جفتگیری میانگونهای را از بین ببرد و در نتیجه ذخیره ژنتیکی آنرا بسته نگه دارد و در گذر زمان از آن یک گونه خاص و جداگانه بسازد.
در سایه تلاش نظریهپردازان تکامل، اکنون تصویر نسبتا روشنی از چگونگی خلقت انواع موجودات زنده فعلی وجود دارد، اما مساله مهمتر و حساستر این است که جهش اولیه از ماده بیجان به جاندار چگونه بوقوع پیوست؟ تا زمانی که این مساله روشن نشود تصویر کلی درباره بوجود آمدن حیات همچنان رازآمیز باقی خواهد ماند. در این راستا تلاشهای زیادی صورت گرفته است. اکنون میدانیم که مواد آلی ساده در سراسر فضای میانستارهای پراکنده است، از جمله مشاهدات اخترشناسی موید وجود فرمالدئید در اقصا نقاط عالم میباشد. بنابراین پس از تشکیل منظومه شمسی و زمین، اینگونه مواد آلی بوفور در جو زمین موجود بودهاند. در مرحله بعد آزمایشات ساده نشان داده است که عبور رعد و برق یا تابش شدید خورشید بر چنین جوی میتوانست برخی اسیدآمینههای ساده را سنتز کند و بهمراه باران بر سطح زمین فرود آورد. نهایتا تجمع این اسیدهای آمینه زمینه را برای سنتز اجزای DNA فراهم میساخت. این مولکول پس از تشکیل قادر است خود را مجددا کپیسازی کند و پایه اولیه حیات را شکل دهد. از سوی دیگر فریمن دایسون فیزیکدان جنجالی اخیرا توانست نشان دهد که سوختوساز سلولی را میتوان بوسیله یک الگوی واکنشی دائمی تسریع یافته نشان داد. در این معنا مواد آلی اولیه که در قطرات کوچکی متمرکز شده بودند قادر بودند بکمک آنزیمهای اولیه به سطح تازهای از فرآیندهای رفت و برگشت شیمیایی جهش کنند که شباهت جالبی با آنچه در سلولهای زنده رخ میدهد دارد. پس از شکلگیری این شبه سلولها مولکولهای DNA قادرند در درون آنها بصورت ژن به فعالیت بپردازند و تشکیل یک سلول واقعی زنده را بدهند ....
اکنون سوالی که در پیش روی ماست این است که آیا یافتههای جدید و بطور کلی نظریه تکامل مخالف گزارههای دینی است؟ با وجود اینکه علمای مسیحی بطور کامل نظریه تکامل را رد کرده و معتقد به خلقت موجودات و مخصوصا انسان بدست خود خداوند و بصورت خلقالساعه هستند اما علمای اسلامی در این زمینه موضع متفاوتی برگزیدهاند. موضع رسمی اسلام این است که تکامل حتی در صورت صحت خود همان فرآیند خلقت خداوند است و آیات قرآن درباره خلقت حضرت آدم جنبه تمثیلی دارد. البته این موضوع را نباید نوعی نادیدهانگاری محترمانه قرآن دانست و برای آن میتوان مثالهای محکمتری آورد: احادیث آخرالزمانی شیعه سند محکمی در رابطه با کاربرد تمثیل در بیان حقایقی است که زمان آنها هنوز نرسیده است. این خود از معجزات آخرالزمانی اسلام است که امام آن حضرت جعفر صادق (ع) دستکم دو قرن پیش از اولین گزارشها درباره پرواز انسان (هزار و ده میلادی) ضمن بیان کیفیت ظهور حضرت حجت به حاضر شدن یاران وی از سراسر جهان در یک شب در مکه مکرمه اشاره میکنند، سپس از ایشان سوال میشود چگونه در چنین مدت کوتاهی به آنجا میرسند؟ و حضرت پاسخ میدهد مانند کبوتر به آنجا پرواز میکنند. اگرچه امروز برای ما این مساله قابل فهم است اما این حدیث میتواند نحوه بیان تمثیلی حقایق علمی در لسان دین را آشکار کند. در جای دیگر حضرت میفرمایند یاران مهدی (عج) میتوانند از فواصل دور همدیگر را ببینند و صدای همدیگر را بشنوند، در مسایل مهم از فواصل دور ابتدا با خود حضرت مشورت میکنند سپس تصمیم میگیرند. البته چنین معجزاتی مخصوص ائمه ما نیست. در گذشته از پیشگوییهای اشعیای نبی درباره نبردهای آخرالزمان سخن گفتیم، وی در تورات در وصف قربانیان این جنگها از کنده شدن پوست بدن آنها و ریختن گوشتهای بدنشان در حالی که هنوز سرپا ایستادهاند سخن میگوید و این به شهادت شاهدان هیروشیما همان چیزی است که در یک جنگ هستهای رخ میدهد. البته درباره نظریه تکامل شواهد دینی منحصر به داستان خلقت آدم نیست. سوره نجم آیه 32: «هو اعلم بکم اذ انشاکم من الارض»، این آیه در خلقت انسان «از» زمین و بگونه «نشاء کردن و رویاندن تدریجی» صراحت دارد.
با این وجود بیش از مساله خلقت انسان مساله آفرینش جاندار از بیجان در آینده همزمان با تکمیل نظریات علمی مورد مناقشه مذهبی قرار خواهد گرفت. فحوای نظریات فعلی این است که در ماده جهان استعداد شگرفی برای تبدیل خودبخودی به حالت جاندار (دستکم از نظر فرآیندهای مادی سلولها) وجود دارد. این موضوع در صورت صحت برای ما یادآور «حرکت جوهری» ملاصدرا است. ملاصدرا چند قرن پیش با ارائه تئوریهای بزرگ فلسفی از جمله حرکت جوهری و وحدت وجود انقلابی فلسفی را در دنیای شیعه رقم زد. یکی از نتایج حرکت جوهری آن بود که ماده پس از خلق توسط خداوند میل به کمال و بازرسیدن به الله را دارد و دائما در این مسیر در حال صیرورت و تغییر و تبدل است و البته این بمعنای حرکت مستقل از اراده خدا نیست بلکه بنوعی حرکت دهنده در نهایت خود اوست. بنابراین نظریه پیدایش و تکامل حیات را در صورت صحت باید بعنوان شاهد درجه اول تجربی برای حرکت جوهری در فلسفه ملاصدرا محسوب کرد.
|
بینالمللی |