انسان، به این اعتبار که حیات دارد، متصل به کلی است، یا شاید بهتر باشد بگوییم .... جزئی از آن وجودی است، که تجلی بالاترین کمال و زیباترین وحدت موجودات، از ماده بیجان تا برترین جانداران است. زمانی که به تنوع خیره کننده حیات مینگریم، زمانی که به زمین، این مادر حیات، از فضایی خیالی و دور، چشم میدوزیم، زمانی که وارد قلمرویی تازه میشویم، زمانی که بوی تازگی بارانخورده کوچهها را، با تمام وجودمان حس میکنیم، تازگی حیات با دردی عمیق در قلبمان از فراق هر آنچه با آن متصل نیستیم جوانه میزند .... آب که نشانه حیات، و حیاتبخش است، وقتی از آسمان آبی زیبا، بر زمین قهوهای، آرامآرام و با نرمی میبارد .... در تار و پود هر چیزی که بر زمین «هست» نفوذ میکند، بوی آن را در فضا میپراکند، رنگی تازه به آن میبخشد، و به آن تازگی و لطافت آبگونهای میبخشد .... هیچ یک از ما، قادر نیستیم، نه اقیانوس حیاتی که در آن غوطهوریم، توصیف کنیم. نه نیمه پر آنرا میبینیم، نه نیمه خالی آنرا میفهمیم .... چیزی که از حیات در ما باقی مانده است .... دردی عمیق است ... که هر از گاهی در قلبمان تازه میشود .... و معنای حیات، چه بسا چیزی جز درد نیست .... احساس همزاد درد است ... که شاید تنها احساسی است که کمی قویتر از حد معمول شده است ... اگر طرح ظریفی را با نوک انگشتانمان لمس کنیم، اگر چیزی خشنتر را احساس کنیم، یا چیزی را که اینقدر خشن است که از حریم محافظ ما میگذرد، ما همه را با یک احساس واحد مییابیم .... معنای وجود، چه بسا احساس نیاز ما برای وصل شدن به هر آنچیزی باشد، که رنگ و بویی از آب حیات را به خود گرفته است، نیازی به گرفتن هر دستی، که بسوی ما دراز میشود، نیازی به دیدن هر آنچه تاکنون با لذت تماشای آن آشنا نشدهایم، نیازی به بوییدن هر بوی خوشی، دیدن هر گل زیبایی .... تو گویی، این آرزوهای محال، پاسخ سوالی است که از خود داریم، که مفهوم زنده بودن ما چیست؟ انسان، و چه بسا بهتر باشد که دیگر موجودات را هم شریک کنیم، تجلی فقر مطلق است، یکپارچه نیازی است، دستی یاریخواه است، بسوی هر آنچه زیباست، هر آنچه پذیراست، هر آنچه آسیب نمیرساند، هر آنچه سیراب میکند، هر آنچه گویی .. نیاز ما را میفهمد، هر آنچه نشانی دارد در خود، از آنچه محبوب مطلق ماست، آری تو گویی، «خدا هست»، چون من، مییابم که به حضور او، وجود او، تماس با او، نیازمندم، و اگر نبود خدا، نه اینکه بگوییم زندگی بیمعنا بود، بهتر است بگوییم اصلا زندگی نبود .... چرا که در جایی، که تاکنون آبی به خود ندیده است، تشنهای نیز نمیتوان یافت ......
|
سیاست داخلی |