یا «فقر در ایالات متحده» عنوان کتابی است نوشته مایکل هرینگتون، با ترجمه ابراهیم یونسی و چاپ سال 1353 شمسی در قبل از انقلاب. نویسنده عمر خود را در میان فقرای آمریکا گذرانده است. با آنها زندگی کرده به آنها کمک کرده و با آنها از نزدیک دمخور بوده است. وی از پنجاه میلیون آمریکایی فقیر سخن میگوید که عمدتا دور از دیدهها قرار دارند:
« فقر اغلب بیرون از مسیرهای عادی و معمولی است، همیشه اینطور بوده، سیاح معمولی هرگز شاهراه را ترک نمیکرد، امروز هم ناگزیر از بزرگراههای بین ایالتی میگذرد. از درههای پنسیلوانیا که شهرهای آن چون صحنههای سینمایی ولز سالهای سی است عبور نمیکند. ردیف خانههایی را که کمپانیها ساختهاند نمیبیند، به راههای شیارخورده برنمیخورد، همه چیز را کثیف و غبارگرفته نمیبیند.» ...... « سابقا اگر هم طبقه متوسط فقر و کثافت را دوست نداشت دستکم از آن آگاه بود. فاصله فیمابین راهی نبود. در ایام عید میلاد، رفت و آمد به محلهای فقیرنشین زیاد بود. گاه تقریبا همه، خواه برای رسیدن به محل کار یا مراکز تفریح از محله سیاهان میگذشتند.» ... اما اکنون ... «درماندگان، ناتوانان، پیران، غیرمتخصصان و افراد اقلیتها در همین جا، و در محدوده همین محل مقررند، و همیشه هم بودهاند. اما جز آنها کس دیگری نیست ....».
نویسنده سخنی از شهرهای پنسیلوانیا به میان آورد .... باید آن را تایید کنم .... زمانی من هم به پنسیلوانیا سفری کردم. زمان رفتن بلیط هواپیما داشتم و از بالا منظرهها نسبتا زیبا بود، نمایی از جنگلهای سبز کهنه .... زمان برگشت با اتوبوس برمیگشتم و چیزهای دیگری دیدم .... از آن دختر جوانی که مدام با تلفن صحبت میکرد و نمیدانم چرا ضجه میزد. ساعتها در ترمینال گریه کرد و کسی هم حریفش نبود .... تا آن سیاهپوستی که در ازای پنج دلار یک جعبه خالی نوشابه در اختیار من گذاشت تا چند ساعت باقیمانده از شب را روی آن نشسته بخوابم و بشرط آنکه بموقع برای اتوبوس بیدارم کند. بله من شهرهایی را در سر راه دیدم که با شهرهای توریستی تفاوت بسیار داشت .... بزبان نویسنده، در آنها فقر را هنوز از جلوی چشم جارو نکرده بودند ......
« من خانوادههایی را میشناختم که نمیتوانستند کودکانشان را به مدرسه بفرستند چون کفش آنقدر نبود که همه بپوشند. خانوادهای کفش را طوری بین بچهها تقسیم میکرد که لااقل هر روز یکی دو تا از بچهها در مدرسه باشند.» نویسنده میگوید که من رماننویس نیستم و برای توصیف حقیقی فقر باید مثل چارلز دیکنز رماننویس بود اما صحنههای حقیقی که در این کتاب با زبانی ساده و گویا روایت میکند تا جایی اوج میگیرد که صفحهای از آن را نمیخوانید مگر همراه با اشک ..... «مرد سالمند چیز حقیری بیش نیست .... پالتوی ژندهای است بر تن چوبی» .... «پیرزنی در نیویورک به مامور رفاهی که با وی تماس داشت تلفن کرد: زن میگریست، زیرا بخش رفاه، چک حاوی مبلغ کمک را در روز مقرر نفرستاده و او بیمناک بود از این که مبادا اسمش را قلم زده باشند و از آن پس باید گرسنگی بخورد. زندگی او نیز مانند زندگی بسیاری از کسانی که در وضع و موقعیت او هستند با رشته ضعیفی از دستگاه اعانه شهر آویخته بود. یگانه مایه امیدش مامور رفاه بود.» ..... و تو چه میدانی گرسنگی چیست؟ .... گرسنگی آنی نیست که وقتی شام آدم دیر میشود احساس میکنی ..... گرسنگی مربوط به روح است .... وقتی است که چیزی را که تا دیروز میخوردی امروز نمیتوانی بخوری .... وقتی است که بدانی دیگر نخواهی توانست آنرا بخوری .... گرسنگی آن است که چیزی که دیگری میتواند بخورد تو نتوانی بخوری ..... گرسنگی معنایش به بیعدالتی نزدیکتر است ... تا به خالی بودن بطن ..... و تو! .. هرگز نمیتوانی ادعا کنی آنرا میشناسی .. تا زمانی که ... امیدت ناامید شده باشد ..... تازه نگاهی از سر نافهمی به کتاب خدا میاندازی و میگویی چرا مدام از گرسنگان میگوید؟! بازار گرمی است برای دین خدا؟! .... همان، تو نمیفهمی .....
در پی گسترش رکود اقتصادی در سال 1960 گزارشها از سراسر آمریکا بازتابدهنده بحران بزرگ فقرا بود : ..... « شیکاگو، ایلی نویز: بعضیها تقاضای کمک میکنند. ... این مردم اینک که دیگر قادر به تامین معاش خانواده خود نیستند خوار و سرافکندهاند ..... هفت ساعت پیش مرد سی سالهای که با دستگاه ما (اداره رفاه شیکاگو) سر و کار داشت خود را حلق آویز کرد. غرامت بیکاریاش ته کشیده بود ..... اسکنک تدی، نیویورک: دانش آموزان در برابر پرداخت شهریه مقاومت میکنند، برای خرید آب نبات و ذرت بوداده و رفتن به سینما پول توجیبی ندارند ..... لورن، اوهایو: خانوادهها بعلت نداشتن پول ویزیت پزشک و دارو از مراجعه به پزشک واهمه دارند. کودکی نزدیک بود بر اثر ابتلای به ذاتالریه تلف شود و ازین بابت خانواده را به سهل انگاری متهم کردند. پدران خانوادهها برای اینکه خانواده زودتر به دریافت کمک نایل آیند ناگزیر آنرا ترک میکنند ...... شیکاگو: بنابر گزارش گروه کار، کودکان برای رفتن به مدرسه کرایه اتوبوس ندارند و دختران کلاس خیاطی از خرید پارچه برای دوخت عاجزند ...... دیترویت، میشیگان: اعضای باشگاه خردسالان نتوانستهاندنیم دلار حق عضویت سالانه خود را بپردازند.»
« (دولت رفاه) در بدترین وجه خود سوسیالیسم است برای اغنیاء و بازار کار آزادی است برای فقراء .... اعتبارات دولتی را به کمک به ساختمان خانههای تجملی اختصاص میدهند، در حالیکه کویهای فقیرنشین را به خود میگذارند ..... این مردم عجیبترین مستمندان تاریخ نوع بشرند .... زیرا فقرشان در حالی دوام داشته است که اکثر مردم همین جامعه از خود بعنوان جامعه مرفه یاد میکنند و نگران اختلالات عصبی مردم ویلانشیناند ....
به این ترتیب دهها میلیون انسان نادیده میمانند. اینها چون در دیده نیستند از دل هم رفتهاند، و در سیاست سخنگویی ندارند.»
|
سیاست داخلی |