برخی از نویسندگان (آنتونیو نگری و مایکل هارت، امپراطوری) شورشهای اجتماعی جوانان در دهه 60 در سراسر دنیای غرب و بویژه آمریکا را سرآغاز عصر تازهای از تحول در مفهوم قدرت میدانند که مشخصه آن تمرکززدایی و ایجاد یک قدرت بدون مرکز ابتدا در جامعه ایالات متحده و سپس گسترش آن در سراسر دنیا بوده است. تحلیل مشابهی توسط آینده نگران (آلوین تافلر، جابجایی در قدرت) مبنی بر دگرگونی اساسی سپهر قدرت و چرخش از قدرت سخت مبتنی بر زور و نیروی نظامی بسوی قدرت نرم مبتنی بر دانایی و اطلاعات از دهه 70 میلادی ارائه شده است. سال 1970 اولین سالی بود که در آن بطور نمادین درصد نیروی کار شاغل در بخشهای خدماتی (مبتنی بر اطلاعات) از بخش صنعت در آمریکا پیشی گرفت.
ساختار جدید قدرت غرب اولین رویارویی خود را با شرق کمونیستی تجربه کرد. تهاجم فرهنگی به بلوک شرق ارکان جوامع کمونیستی را بلرزه درآورد و پیروزیهای بزرگی را نصیب غرب نمود. واقعا اگر قرار بود همین مقدار غنایم از طریق نیروی نظامی بدست آید چه حجمی از سلاح و پول و تلفات لازم بود تا یک دوجین کشور بزرگ و کوچک دشمن را بگشاید و تبدیل به متحد راهبردی غرب بنماید؟ تردیدی نیست که پیروزی سرمایهداری بر کمونیسم را باید در عرصه فرهنگ تحلیل کرد. در شرایطی که گفتمان مارکسیسم تمام تاکیدش بر زیربنایی بودن مسایل اقتصادی و روابط نیروی کار با سایر نهادههای تولید بود، غرب زمین بازی را به عرصه فرهنگ تغییر داد. اگر چه گورباچف با اعلام سیاست فضای باز سیاسی در دوران گلاسنوست تلاش کرد این عقبماندگی فرهنگی را جبران کند اما تاریخ نشان داد که دیگر دیر شده بود.
پس از پیروزی بر بلوک شرق اگرچه غول قدرت نظامی آمریکا در عملیات طوفان صحرا برای همیشه از شیشه بیرون آمد اما هنوز قدرت نرم در تحولات جهانی مورد نظر آمریکا حرف اول را میزند. در مورد ایران پس از جنگ تحمیلی دو سیاست مختلف در نظر گرفته شد. اولی با استفاده از نهادهای مالی بینالمللی بر تکنوکراتهای بقدرت رسیده در ایران دوران رفسنجانی چنان تاثیر گذاشت که بدون نیاز به هرگونه شدت عملی ایران توصیههای اقتصادی آمریکا را موبهمو به مورد اجرا گذاشت. این سیاستها در درجه اول میتوانست ایران را مانند برزیل، آرژانتین و سایر لاتینها به کشوری مقروض به بانک جهانی و تحتالحمایه آنها تبدیل کند. پس از فتح اقتصاد نوبت به روبنای سیاست رسید. عوامل براندازی با سوءاستفاده از آرای انتخاباتی جناح چپ سنتی در ایران به ساختار قدرت نفوذ کردند و چنان در رسیدن به آمالشان عجله کردند که دو سال بعد در 18 تیر 78 به فاز براندازی سخت و آشوبگرانه وارد شدند که البته شکست خوردند.
انفعال انقلاب اسلامی در برابر تحولات در سپهر قدرت اما بیش ازین ادامه نیافت. اگرچه نیروهای انقلابی در دوران رفسنجانی نتوانستند اجرای سیاستهای اقتصادی تعدیل را متوقف کنند اما با ورود رهبر انقلاب به عرصه فکری پس از دوم خرداد و طرح مباحث گستردهای مثل جامعه مدینه النبی بجای جامعه مدنی استارت تحول در انقلاب اسلامی زده شد. در شرایطی که آمریکا در سراسر جهان از طریق انتخابات و تاکتیکهای مربوط به آن قدرتهای مخالف غرب را سرنگون میساخت ایران و متحدینش از جمله حزبالله تصمیم گرفتند انتخابات و فضای سیاسی را جدی بگیرند. حزبالله تبدیل به یک حزب سیاسی شد و در انتخابات شرکت کرد. مقارن با آن پیروزی نیروهای ارزشی در انتخاباتهای کوچک در ایران باعث شد آمریکا امید خود را از دولت خاتمی قطع کند. پروژه بعدی آمریکا انقلابهای مخملین بود. اینک دیگر ماسک دمکراسیخواهی را هم کنار میگذاشتند و با استفاده از اراذل و اوباش و به سبک 28 مردادی نهادهای قانونی را تصرف میکردند. اما اینبار نیز نیروهای اسلامی از تحولات خیلی عقب نماندند. در حالی که روزنامه کیهان در آستانه انتخابات ریاست جمهوری تهدید میکرد که اگر قرار بر تکرار انقلاب مخملین در ایران باشد امت حزبالله هم به خیابانها خواهد آمد، حزبالله لبنان هم با استشمام توطئه انقلاب کاج در لبنان چنان راهپیماییهای خیابانی ترتیب داد که آمریکا به یک شکست آبرومندانه رضایت داد. بولدوزر مخملین از کار افتاد.
ادعاهای ارضی بر ضد ایران نیز بخشی از برنامه همهجانبه غرب بر ضد انقلاب است. هدف آن از یکسو ایجاد تشویش در مردم ایران از طریق ایجاد تصور یک درگیری محتوم در آینده با اعراب و از سوی دیگر دامن زدن به عربگرایی در ممالک عربزبان و تبدیل آن به سدی در برابر انقلاب اسلامی است. همانطور که زمانی پارسیگرایی در ایران را به سدی در برابر افکار انقلابی دنیای عرب تبدیل کرده بودند. ایران اما در برابر این بیاخلاقی آشکار دچار اضطراب شده بود. متهم شدن به اشغالگری اتهام سنگینی برای ایرانی بود که اساسش بر اعتراض به اشغالگری اسراییل بنا شده بود. در نظر آمریکاییها این اتهام میتوانست به تضعیف موقعیت اخلاقی نظام اسلامی در داخل و خارج بینجامد. ایران دور اول بازی را با سکوت برگزار کرد اما نتیجه نداد. دور دوم بازی با روی کار آمدن خاتمی و گسترش روابط با ارتجاع منطقه شروع شد اما این هم راهکاری از سر ضعف بود و جواب نداد. ایران سعی کرد واقعبین باشد، پررویی بچه از بزرگترش است و باید با آمریکا طرف شد. ایران برگ هستهای را رو کرد و وارد یک چالش بزرگ با ابرقدرت شد. ایران تا جایی در این چالش پیش رفت که به نوعی همسنگی اتمی (نه لزوما کمی بلکه کیفی) با آمریکا دست یافت. در بحبوحه جنگ نرم ایران وآمریکا کشورهای کوچکتر فهمیدند که در این میدان کارهای نیستند و مدتی خودشان را کنار کشیدند. وقتی آمریکا نهایتا در مقابل ایران احساس ناتوانی کرد بار دیگر مساله جزایر داغ شد. پس از تکرار ادعاهای ارضی بر علیه ایران اما اتفاقات تازهای افتاد. ایران در چالش اتمی با غرب یاد گرفته بود که در محذور اخلاقی قرار نگیرد. این بار ایران در یک تحول کیفی سیاسی ادعای ارضی را با ادعای ارضی متقابل (و حتی بزرگتر) پاسخ گفت. پاسخ ایران که در قالب سرمقاله بسیار زیبای کیهان ارائه شد چنان مستدل و کوبنده بود که باعث جیغ شدید سران خودفروخته عرب و حامیان آنها شد. آنها باور نمیکردند که ایران نهایتا به همسنگی روانی با خلیج فارس نشینان دست یافته است.
یادداشتهای مرتبط در وبلاگستان:
تصمیم سازان (سیاست خارجی)
بحرین مال ماست (تلنگر)
مگر شریعتمداری سب نبی کرده؟ (فصل آگاهی)
|
بینالمللی |