دولت احمدینژاد مرحله تازهای در بلوغ اجتماعی-سیاسی ایران است. دولتی که مردم آنرا علیرغم فشارهای شدید سیاسی و روانی در جریان انتخابات سوم تیر 84 برگزیدند و با این کار توانایی بسیج خودسازماندهشان را برای مقابله با اشکال مختلف قدرت سیاسی، رسانهای و مالی نشان دادند. احمدی نژاد در شرایطی به قدرت رسید که تنها دو هفتهنامه کمتیراژ از وی حمایت میکردند (یالثارات و پرتو) و همگی روزنامهها و رنگیننامهها بر علیه وی متحد شده بودند. مساله این بود که مردم می®واستند با رای خود پیام محکمی به صاحبان قدرت (مشخصا رفسنجانی) برسانند و قدرت خود را به رخ بکشند.
اما اکنون اوضاع به شکل متفاوتی درآمده است. دولت زمانی را صرف تثبیت خود کرد و در این مدت یاد گرفت نیروهای اجتماعی خود را برای مقابله با حملات کانونهای قدرت بکار گیرد و بتدریج قدرت خود را گسترش داد. اکنون دولت تثبیت شده است و تبدیل به کانون جدید قدرت شده است. اگر چه دولت نهم در اثر ضربات شدیدی که خورده است فروتنتر از دولتهای قبلی است اما نشانههایی از غرور سیاسی در این دولت نیز کمکم بروز میکند. منتقدین اصولگرای دولت اکنون از نظر سیاسی در وضعیت بسیار خوبی قرار گرفتهاند چرا که دولت بارها نشان داده است که از قدرت خود در عرصه داخلی سوءاستفاده کرده است. مورد قبلی توقیف خبرگزاری فارس به دلایل واهی بود که با واکنش منفی زیادی مواجه شد. توقیف این خبرگزاری به بهانه انتشار یک خبر به نقل از محافل غیر رسمی بود اما دلیل واقعی توقیف آن احساس ضعف شدید دولت در برابر حجم بالای انتقادات از تحولات مدیریتی در دولت بود. دولت با این ضرب شست خواست صداها را فقط ساکت کند. اکنون نیز مساله مدرک آقای کردان بلای جان دولت شده است اما رییس دولت مجددا موضع ناصحیحی اتخاذ نموده و مدرک دکترای جعلی را تنها یک کاغذپاره مینامد که ارزشی ندارد. البته فکر نمیکنم مردم هم همینطور فکر کنند. مردم انتظار دارند بتوانند قدرت سیاسی را کنترل کنند و به همین دلیل هم به امثال احمدی نژاد رای دادند. بنابراین کمترین احترام برای افکار عمومی این است که لااقل دولت بپذیرد اگر یکی از وزرایش دروغگو و شیاد از آب درآمد باید دست از حمایت از وی بردارد. آقای کردان نه تنها باید استعفا دهد بلکه بدلیل خریدن مدرک جعلی باید بطور کلی از مصادر دولتی کنار گذاشته شود چرا که نشان داده است آدم امانتداری نیست. واقعا انسان غصهدار میشود که وزیر توانمند و محبوبی مثل پورمحمدی بدلایل واهی کنار گذاشته میشود و بجایش کسی مثل کردان منصوب میشود.
البته مجلس نیز خالی از انتقاد نیست. اکنون همه می دانند که کردان به این دلیل معرفی شد که به لاریجانی بسیار نزدیک بود. اما انتظار مردمی که نمایندگان را برگزیدند این نبوده است که حق رای مجلس یکجا به لاریجانی واگذار شود. لاریجانی باید دست از اعمال اقتدار بر مجلس بردارد و اجازه دهد مجلس روند طبیعی خود را طی کند. احمدی نژاد و لاریجانی باید توجه داشته باشند که نظرات افکار عمومی همیشه توطئه نیست. و اگر این دو نفر بخواهند در مجموعه تحت نظر خویش برخوردهای نظامی انجام دهند با واکنش افکار عمومی مواجه خواهند شد.
|
سیاست داخلی |
نتیجه مذاکرات ژنو را میتوان به این صورت خلاصه کرد: آمریکا و انگلیس: «ایران نباید وقت تلف کند وگرنه ...»، اروپا قارهای: «ایران خواهشا وقت تلف نکند»، آسیا: «ایران هنوز وقت برای تلف کردن دارد»، ایران: «اصولا مذاکره کار زمانبری است». بنابراین عجالتا تمام طرفهای مذاکره کننده بر سر یک موضوع توافق دارند و آن «وقت تلف کردن ایران» است. اگر از این زاویه به مذاکرات هستهای نگاه کنیم بنظر چیز بیهودهآی میآید چرا که هر طرفی که دست بالا را داشته باشد بدنبال اتلاف وقت است تا بتواند برتری فعلی خود را به حریف تحمیل کند، اروپا بعد از سعدآباد و ایران بعد از احمدینژاد هر دو همین کار را کردند و میکنند.
چالش هستهای بیش از آنکه یک مناقشه فنی باشد آزمونی برای ارادههاست. وگرنه چه کسی باور دارد هیچ نوع نظام کنترلی احتمالی که از درون مذاکرات دربیاید بتواند حقیقتا جلوی نیات ایران (حتی اگر ساخت سلاح هستهای باشد) را بگیرد؟ یا چه کسی باور میکند که غرب به دادن چیزی فراتر از آنچه ما خودمان بدست آورده ایم به ما راضی شود؟ بعنوان مثال اگر کره شمالی ده سال بعد اراده کند سلاح هستهای بسازد با توجه به تجربهای که در این زمینه بدست آورده است آیا کسی فکر میکند این کار بیش از چند ماه زمان خواهد برد؟ البته در عالم سیاست همیشه اسراییلیها واقعبینتر هستند. آنها در مورد عراق فهمیدند که تنها راه از میان بردن تمام دانشمندان هستهای است. اما حتی چنین رویکردی نیز درباره ایران قابلیت پیادهسازی نخواهد داشت. نیروی انسانی ما ثروت اصلی هستهای ماست. حتی اگر تمام تجهیزات هستهای ما با بار کشتی کنند و تحویل دشمن بدهند تا زمانی که این نیروی انسانی زنده است ما همچنان هستهای هستیم. بنابراین مذاکرات هستهای کاری بیهوده بنظر میرسد هم برای غرب هم برای ما. مهم این است که آنها به این نتیجه رسیدهاند که نمیتوانند با ایران وارد جنگ بشوند بقیه مسایل دیگر جزییات است. تازه فرض کنید جلوی ایران را گرفتید، فردا باید بروید سراغ سوریه و پس فردا لبنان، مساله این است که دانش را نمیتوانید حبس کنید بقول آلوین تافلر غول هستهای از چراغ خارج شده است بفکر فناوریهای بعدی باشید شاید بتوانید آنها را در انحصار خودتان نگه دارید.
|
سیاست داخلی |
آمریکا به بازی خطرناک خود با امنیت جهانی ادامه میدهد و در این راه تا جایی پیش خواهد رفت که بقیه دنیا را وادار به ائتلاف برای حفظ صلح یا برای برپایی جنگی نهایی کند. سپر دفاع موشکی جدیدترین موضوع برهمزننده توازن راهبردی نظامی در سطح بینالمللی است. استقرار سپر ضد موشکی در اطراف مرزهای روسیه که تنها قدرت موشکی بازدارنده در برابر ایالات متحده است مفهومی جز بستن راه تنفس روسیه ندارد. آمریکا نمیتواند تنها با لفاظی و جنگ رسانهای موضوع را فیصله دهد. روسیه یا خواهد مرد یا خواهد ایستاد راه وسطی باقی نخواهد بود.
اگرچه روسیه و بطور کلی بلوک شرق که اکنون بمعنای آسیاست، چند دهه است دچار تزلزل در تصمیم برای هماوردی با غرب است اما استقرار سپر ضد موشکی آمریکا میرود که بهانه لازم برای آغاز دور تازه مسابقه تسلیحاتی را بدست افکار عمومی شرق بدهد. نشانههای این موضوع روزافزون هستند اما جدیدترین واکنشها تهدید ضمنی روسیه به بازگشت به دوران بحران موشکی کوبا است. کوبا دژ کمونیسم بود. مشرف بر قلب سرمایهداری بنحوی که گویی از جنوب بدور آن حلقه زده است. زمانی که در کوبا انقلاب شد هیچ کس در دنیا باور نمیکرد آمریکا اجازه دهد در حیاط خلوتش یا بهتر بگوییم پشت گوشش یک رژیم کمونیستی برسرکار آید. آمریکا میتوانست مثل چند ده قبلتر که انقلاب مردمی کوبا را سرکوب کرده بود مداخله نظامی انجام دهد. اما این کار دیگر تبدیل به یک زخم کهنه میشد. آمریکا صبر کرد و دل به اقدامات پنهانی بست. اما شوروی نیز بیکار ننشست و خلاصه انقلابیون جهان دست بدست هم دادند و کوبا چند سالی دوام آورد. فرض کنید زمانی فرارسید که آمریکا تصمیمش را گرفت و آماده اقدام قاطع شد. ازینجا بود که «بحران موشکی کوبا» آغاز شد. ماهوارههای آمریکایی که بطور منظم از کشورهای دشمن عکسبرداری میکردند متوجه چیزهای تازهای شدند. نشانههایی از موشکهای قارهپیمای اتمی در خاک کوبا! تحقیقات ادامه یافت و عکسهایی از کشتیهای جنگی شوروی که مشغول انتقال موشکهای قارهپیما به کوبا بودند بدست آمد. شوروی رودست خورد، ایالات متحده رسما به شوروی اولتیماتوم داد که یا سلاحهای اتمی را از خاک کوبا خارج کند یا آمریکا آماده فشردن ماشه اتمی خواهد شد. برای آمریکا تنفس در فضایی به فاصله تنها چند صد کیلومتر از کلاهکهای اتمی دشمن ممکن نبود، تهدید جنگ اتمی کاملا جدی بود و جدی هم گرفته شد. رهبر شوروی دستها را بالا برد و سلاحها تحت نظارت بینالمللی از کوبا خارج شد. در توافقی که حاصل شد ایالات متحده متعهد شد اقدامی برای سرنگونی حکومت کمونیستی کوبا بعمل نیاورد. این دستاورد بزرگ شوروی از مانور موشکی در نزدیکی خاک آمریکا بود.
اکنون روسیه تهدید ضعیفی را مطرح کرده است: نصب ایستگاههای شنود و جاسوسی در کوبا و شاید رادارهای هشدار دهنده پرتاب موشکی. اما آمریکا بخوبی میداند که دامنه عمل مسکو میتواند حتی تا استقرار کلاهکهای اتمی در خاک کوبا گسترش یابد. اگر شما تصمیم گرفتهاید موشکهای شلیک شده از خاک روسیه را در میانه راه منهدم کنید اشکالی ندارد، ما آنها را از جایی دیگر پرتاب خواهیم کرد. اگر آمریکا میتواند کلاهکهای اتمی خود را در دهها کشور جهان پخش کند تا در روز حادثه بتواند از هر طرف ضربه را وارد کند روسیه و هر قدرت منطقهای دیگری نیز قادر به چنین کاری خواهد بود. اگر عدم تفاهم روح حاکم بر یک جهان هستهای باشد هیچ کس در امان نخواهد بود.
|
سیاست داخلی |
این درددل یک خانم 40 ساله بود که امروز درست کنار ایستگاه اتوبوس شهرک مخابرات دائی 80 سالهاش پایش به چاله چولههایی که شهرداری به پیادهروها میزند گیر کرد خورد زمین سرش شکافت البته نمرد ولی خون از سرش بقولی یک خانم مسن فواره میزد و در همین وضعیت 45 دقیقه طول کشید تا آمبولانس برسد. اصولا در مملکت گل و بلبل ما بقول یک پیرمرد عبوری چیزی که اهمیت ندارد جان آدمیزاد است و اینکه اگر جاییت به جایی خورد انتظار کمکی از کسی نداشته باشی بهتر است. چیزی که هست قانونی تصویب شده است که اگر کسی مشرف به مرگ بود همچنان که این پیرمردی که به اندازه یک لیوان خون از سرش رفته بود و دستی دستی داشت جلوی ما پرپر میشد که این قانون میگوید چنین افرادی را نباید به بیمارستان رساند .... اینطوری در مصرف بنزین و ترافیک صرفهجویی میشود. این قانون درخشان میگوید هر «خودرویی» که فرد بدحالی را به اورژانس برساند بلافاصله تحت تعقیب قانونی قرار میگیرد، راننده دستگیر میشود و خودرو به پارکینگ منتقل میشود .... راننده باید ثابت کند کسی را نکشته است. بنابراین شما به هر راننده تاکسی که میگفتید این بنده خدا داره میمیره و بیمارستان عظیم میلاد همین بقله! ... کسی حاضر نبود بره زیر تیغ قانون مرده شوری مملکت. وقتی چند ماه قبل یکی از همکلاسیهامان در دانشگاه پایش به این سنگفرشهای مورد علاقه مسئولین خورد و حین فوتبال زمین خورد و مرد چیزی نگفتیم اما تا کی باید در برابر امنیت و سلامت آدمها سکوت کنیم و مهندس چمران برایمان از ضرورت «پیاده راه سازی» در شورای شهر نطق تخصصی ایراد بفرمایند و صدها میلیون پول بیزبان مردم را خرج کندن آسفالتها و جایگزین کردن سنگفرشهایی بکنند که مترصد جان آدمهای ضعیف هستند؟ چرا تنها چیزی که برایمان اهمیت ندارد جان آدمهاست؟ کنار خیابان «جوب» میسازیم به عمق نیم متر! چند ماه پیش صبح که به دانشگاه میرفتم دیدم یک ماشینی از چهاراه با سرعت عبور کرده بود و انداخته بود توی جوی آب .... راننده رویش پارچه سفید کشیده بودند .... چرا این متخصصین عزیز نمیفهمند که کنار خیابان نباید چاه بکنند؟ یقه کی رو بگیریم؟
|
سیاست داخلی |
داستان بیوتن (بیوطن) نوشته امیرخانی را باید اوج کارهای چند سال اخیر وی دانست. امیرخانی سالها پیش سفری به آمریکا کرد و آن طور که شنیدهام در آنجا ماشینی کرایه کرد و دورتادور آمریکا را گشت. اکنون بیوتن را باید ماحصل این سفر دانست. اگرچه بعد ازین سفر وی کتاب نشت نشا (فرار مغزها) را نوشت و دیدگاههای خود را درباره علل مهاجرت متخصصان بیان کرد اما در بیوتن درباره خودش و آمریکا صحبت کرد، موضع شخصی و نهاییاش درباره آمریکا.
امیرخانی فارغالتحصیل مدرسه علامه حلی (استعدادهای درخشان) و دانشگاه شریف است، بنابراین خودبخود مهمترین بازی زندگیاش چیزی نیست جز بازی آمریکا یا ایران. بیشتر فارغالتحصیلان این مراکز مهاجرت میکنند و آنها هم که نمیکنند اغلب مجبور بودهاند به تصمیمگیری دشواری در این باره دست بزنند بنابراین عجیب نیست وقتی دریابیم ایدئولوژی شخصی امیرخانی در نسبت با آمریکا تعریف میشود. با این وجود میخواهم نقدهایی را بر نوع برخورد وی با جامعه آمریکا وارد کنم. معتقدم نویسنده با یک پیشداوری وارد آمریکا میشود، با حرکاتی نادرست تضاد مذهبی خود با آمریکا را به پیش میبرد و نهایتا دچار سرنوشت نادرستی در آمریکا میشود.
نویسنده خود را در ایران در مقابل دولت احساس میکند. آقای «گاورمنت» که نماینده دولت در این داستان است توسط امیرخانی به لجن کشیده میشود، وی شخصی است که دنبال تخریب قبور شهداست، چشمش دنبال ناموس مردم است (اگر دوست دختر ارمیا را بتوانیم ناموس وی به حساب بیاوریم)، ناخنهای چرکی دارد و در آمریکا دائم دنبال ناخنگیر است. از اساس بگویم که تاریخ سوءاستفاده از احساسات مخاطب برای لجنمال کردن نماینده یک طیف فکری یا یک نهاد بزرگ گذشته است. آیا در نظر امیرخانی دولت فینفسه در ایران مولود نامشروع است یا وی تنها با بعضی دولتها مشکل دارد؟ تردیدی نیست که فاصله نهاد دولت با افراد از جبه برگشتهای مثل ارمیا میتواند زیاد باشد اما نه تنها دوران آنتیدولتیسم در دنیا به پایان رسیده (تا جایی که حتی بانک جهانی از نقش متعادل دولت در اقتصاد دفاع میکند)، بلکه پیوند اصولگرایی ارمیا با لیبرالیسم ضد دولتی او خیلی نچسب بنظر میرسد.
ارمیا آمریکا را متشکل از مراکز فساد، پولپرستی، سرگرمی و دادگاه میبیند و برخوردش با هر یک ازین نهادها نیز بسختی قابل درک است. ارمیا ظاهرا برای دیدن یک دختر مذهبی ایرانی با کاباره میرود و آن دختر رقاصه آنجا از آب درمیآید! وقتی در آنجا سر میزش مشروب میگذارند میزش را عوض میکند! وقت نماز که میگذرد روی چوب پنبههای کف سالن رقص نماز میخواند! و آخرش هم مثل لابد قیصر گیلاس شراب را توی دستش خورد میکند!! مساله اینجاست که گویی وی کودکانه میخواهد مخالفت خود را به دل مرکز فساد ببرد. این در حالی است که برخورد اسلام اینچنین نیست. تا جایی که من میفهمم برخورد اسلامی این است که یا آنجا نروی یا اگر رفتی کلا کافه را بهم بریزی. بطور کلی ارمیا دچار تناقض در عمل و ایدئولوژی است و خواننده تنها میـواند به ارمیا بشکل یک آدم مجهول که واکنشهایش پیشبینیناپذیر است نگاه کند. ارمیا در آمریکا تلاش میکند نقش بهلول را بازی کند و آخرش هم بدون اینکه مقاومتی از خود نشان بدهد تسلیم مرگ میشود. اما بگمان من این مرگ شهادت حسین گونه نیست. وقتی در گوشهای از زمین اسلام حاکم است مسلمانی فنا شدن زیر چرخدندههای نظامهای طاغوتی نیست، اگر هم اسلام در هیچ جا حاکم نباشد باز مسلمانی چنین نیست.
|
سیاست داخلی |