مدیریت اجرایی کشور طی سالیان پس از انقلاب و جنگ رویه های مختلفی را تجربه نموده است. اگر چه همواره مردم به امید رفع مشکلات و پیشبرد امور به کاندیداهای ریاست جمهوری رای داده اند و در انتظار تغییر و تحولی عینی و ملموس در نظام اداره کشور بسوی کشورداری مطلوب بوده اند، با این وجود هر دولت تازه ای که بر سر کار آمده است در گام اول توجهش را معطوف توجیه مردم درباره این "واقعیت" کرده است که تغییر سریع نظام اجتماعی- اقتصادی کشور نه ممکن است و نه مطلوب. توقعاتی که پیش از انتخابات بشدت تهییج می شد پس از انتخابات یا به فراموشی سپرده می شد یا مورد انتقاد دولتمردان جدید قرار می گرفت. دلیل اصلی اتخاذ چنین رویکردی را باید در محافظه کاری بسیاری از جریان های سیاسی حاضر در صحنه کشور دانست که اساسا فاقد موضع انتقادی جدی نسبت به نظم موجود در عرصه ملی و بین المللی هستند. برنامه سیاسی آنها بیشتر گرایش به همکاری با بانیان و نفع برندگان از وضع موجود و پذیرش نرم های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و علمی پذیرفته شده در میان طبقات مسلط جامعه در سطح ملی و جهانی دارد. این نوع فعالیت سیاسی لاجرم هدفی جز کسب قدرت ندارد و اگر چه بنا به مقتضیات دمکراسی ناچار است بر مطالبات مردمی سوار شود اما بمحض دستیابی به قدرت آمادگی آنرا خواهد داشت که از هر گونه "تندروی" و به هم زدن نظم موجود خودداری کند.
در این میان، دولت نهم از جمله استثناهاست. دولتی که از سیاسیون باسابقه طولانی تشکیل نشد، بلکه دولتی جوان بود که بدلیل انتقاد شدیدی که به وضع موجود در عرصه های مختلف داشت وارد صحنه انتخابات شد و از سوی مردم نیز درست به این دلیل مورد استقبال قرار گرفت که بنظر می رسید دارای شجاعت و انگیزه لازم برای برخوردی سخت و براندازانه با بی عدالتی های نهادینه شده در تاروپود جامعه خواهد بود. برنامه های نوگرایانه، حرف های صریح و طرح هایی که خوشایند بسیاری در داخل و خارج نبود رییس جمهور را در میان کاندیداها متمایز می ساخت. نگرش انقلابی دولت نهم چیزی نبود که با رسیدن به بستر نرم قدرت رنگ ببازد، برعکس با حضور مداوم در متن توده مردم هر روز شعله جدیدی می گرفت و خود را در اقدامات ریشه ای دولت در عرصه های داخلی و خارجی نشان داد.
دولت وفاداری خود را در این چند سال به نارضایتی مردم از وضع موجود حفظ کرده است و برای اصلاح امور مهمترین برنامه ای که در دستور کار قرار داده است قاطعیت درعرصه اجراست. سال ها بود که عادت کرده بودیم از سیاستمداران بشنویم که اقتصاد ایران بیمار است و برای علاج آن برنامه های طولانی مدت یا به کار فرهنگی نیاز است. اینها کلیدواژه هایی بودند برای طفره رفتن. دولت های گذشته با تکیه بر این شعارها فقدان اراده جدی خود را رنگ و لعابی علمی و واقعگرایانه دادند و باری به هر جهت روزگار را با تدابیر کوچک تسکینی گذراندند. دولت نهم اما حتی به قیمت متهم شدن به شتابزدگی، بیماری اصلی نظام اجتماعی کشور را که چیزی جز سنگینی و کرختی نهاد دولت نبود بسرعت رفع کرد و قدم در عرصه اقدامات اجرایی پرشتابی گذاشت که بسرعت آثار حیاتبخش خود را نشان دادند.
مثال بارز این پیشرفت اقدام قاطع دولت در سهمیه بندی بنزین بود. سالهای متمادی آلودگی هوا، ترافیک شدید و حجم عظیم واردات بنزین را با خون دل ناظر بودیم و می پنداشتیم از کسی در این مورد کاری برنخواهد آمد. با این وجود دولت نهم طرح بر زمین مانده سهمیه بندی بنزین را با قاطعیت و سرعت به معرض اجرا گذاشت، طرحی که دولت های گذشته به بهانه های مختلف از آن با بی عملی عبور کرده بودند. در ماه های ابتدایی پس از اجرای این طرح شاهد بهبود شدید معضلات آلودگی هوا و ترافیک و همچنین کاهش شدید مصرف بی رویه بنزین در کشور بودیم. اکنون اگر چه دولت با افزایش سهمیه ها و دیگر تدابیر، فشار این طرح را کاهش داده است و دوباره برخی از مشکلات پدیدار شده اند اما دست کم یک چیز روشن است: اکنون دیگر یقین داریم که می توانیم، اگر روزی به این اجماع برسیم که باید مساله آلودگی هوا را در اولویت کشور قرار دهیم توانایی حل آنرا داریم چرا که یک بار این کار را انجام داده ایم.
اکنون نیز دولت طرح اصلاحات دامنه دار اقتصادی را در دستور کار خود قرار داده است که اگر اجرا شود سهمیه بندی بنزین در مقابل آن طرحی کوچک جلوه خواهد کرد. دولت در این چند سال همواره تلاش کرده است از دیدگاه های کارشناسان در این موضوع بهره گیرد. اگر چه بحث و گفتگو و بیان نظرات انتقادی بسیار بجاست اما باید توجه داشته باشیم که در زمینه لزوم اصلاح نظام یارانه ها دست کم به مدت بیست سال اجماع نسبی میان نخبگان در کشور وجود داشته است و اگر این طرح تاکنون اجرا نشده ضعف در حوزه اجرا بوده است نه تردید در اصل مطلوبیت موضوع. بنابراین نمی توان انتظار داشت در برابر اقدامات پرشتاب دولت برای اجرایی شدن این طرح ملی باز هم به انتقادات نظری بعدی سیاسی بدهیم و بخواهیم اکنون که دولت تصمیم خود را برای اجرای این قانون گرفته است مانع آن شویم و ازو بخواهیم حرکت خود را آهسته کند. بی شک نواقص این طرح در اجرا خود را نشان خواهد داد و در آن زمان به اندازه کافی فرصت برای اصلاحات احتمالی خواهد بود. شکر نعمت دولتی انقلابی ، مکتبی و با اراده آن است که حتی المقدور همراهش شویم و بدون کاستن از سرعتش به رفع نواقص کمک کنیم.
|
اسراییل تصور میکند در غزه به چه هدفی میتواند برسد؟ آیا گرسنگی دادن به مردم غزه را بعنوان نوعی سلاح کشتار جمعی بکار گرفته است؟ اگر اسراییل تصور میکند با تحت فشار قرار دادن مردم فلسطین میتواند در دراز مدت آنها را از روی زمین محو کند سخت در اشتباه است. از بس که مادی فکر میکنند به این نتیجه رسیدهاند. حقیقت اما درست برعکس این است. چرا که گرسنگی در دراز مدت عاملی برای گسترش جمعیت است نه کاهش آن. نگاه کنید به کشورهای دارای بالاترین رشد جمعیت در جهان: هند، چین یکی دو دهه قبل، آسیا، آفریقا ... در هر کشوری این فقرا هستند که بالاترین نرخهای رشد جمعیت را به خودشان اختصاص دادهاند. ثروتمندان چه در مقایسه بین کشورها و چه در مقایسه بالای شهر و پایین شهر همیشه دارای فرزندان کمتر و نرخ رشد جمعیت کمتری هستند. این کشف من نیست، مساله شناخته شدهای است. علت آن روشن نیست، گاهی میگویند فقیران چون از نظر فرهنگی در سطح پایینی قرار دارند یا چون مذهبیتر هستند رشد جمعیت بالاتری دارند، اما شواهد نشان میدهد دقیقا همان «فقر» و حتی به ادعای برخی «گرسنگی»آنهاست که موجب افزایش میانگین تولید مثل میشود. آدم فقیر چیزی برای از دست دادن ندارد. بنابراین دست به زایش بزرگترین سرمایه شناخته شده در این دنیای مادی یعنی انسان میزند و چه کار درستی هم میکند! چرا که نهایتا منابع انسانی بالاتر از همه انواع منابع اقتصادی و سیاسی عمل میکند، بنگرید که امروز کاندیداهای قدرتهای بزرگ آینده چه کسانی هستند: هند و چین.
پس اسراییل در کوری خود چکار میکند؟چرا فکر میکند تحت فشار قرار دادن مردمی به وسعت یک شهر بزرگ، امنیت بیشتری برایش بوجود میآورد؟ واقعیت درست برعکس این است. مردم در حالت عادی مشغول کسب و کار و زندگی خودشان هستند. اما اگر برایشان اثبات بشود که مورد تجاوز قرار گرفتهاند آنوقت تمام سرمایههای انسانی یک میلیونی غزه در خدمت «جنگ» قرار خواهد گرفت. و آن وقت اسراییلیهای رفاهزده دنبال کدام سوراخی برای فرار باید بگردند؟ مگر برای یک میلیون جمعیت دشوار است تمام خطوط مرزی را بشکافند چه در غرب چه در شرق؟ اگر هر کدام یک سنگ پرتاب کنند اسراییل و مصر هر دو با خاک یکسان خواهند شد. مساله این است که هنوز به چنین جمعبندیای نرسیدهاند و امیدوارند اسراییل و مصر آنقدر احمق نباشند که آنها را به چنین نتیجهای برسانند. شما فکر میکنید بدست آوردن سلاح برای مردم دشوار است؟اگر پدری فرزندش را در تحریم از دست داد آیا برایش دشوار است که سلاحی بدست آورد و انتقام بزرگی از اسراییل بگیرد؟ تمام تلاش غرب بر آرام کردن مساله فلسطین بوده است اما شرایط فعلی درست بسمت مقابل آن پیش میرود.
بلحاظ سیاسی چنین شرایطی به افزایش قدرت حماس، حزبالله، سوریه و ایران میانجامد، شرایط منطقهای را برای مقابله خشونتبار با نیروهای اشغالگر فراهم میکند و نیرویی را آزاد خواهد کرد که بزرگترین دشمن اسراییل را در درون مرزهایش شکل خواهد داد. همانطور که حمله 1982 اسراییل به بیروت نیرویی بنام حزب الله را شکل داد این محاصره نیز ارتش آزادیبخشی را خواهد ساخت که ایمان دارد باید اسراییل را ریشهکن کرد تا به نجات رسید. تمام مردم جهان این روزها کمکم به این باور میرسند، حتی خود اسراییلیها هم خواهند پذیرفت.
|
در چند ماه گذشته که بدلیل کاهش مصرف جهانی نفت بدنبال بحران اقتصادی جهان، قیمت نفت رو به کاهش گذاشته است، تمایل طرفهای غربی برای نشستن سر میز مذاکره با ایران نیز کاهش یافته است. با ادامه این روند اکنون در گوشه و کنار میشنویم که کارتهای غرب در مناقشه هستهای با خوشبینی تازهای دوباره مورد بررسی قرار میگیرد و مخصوصا اکنون دوباره تمایلی جدی برای اعمال تحریمهای اقتصادی پدید آمده است چرا که گمان میرود پایین آمدن قیمت نفت ایران را از لحاظ اقتصادی آسیبپذیر کرده است. هشدار رییس جمهور درباره اینکه مملکت را بدون نفت هم اداره میکنیم تلاش داشت این خوشبینی غربیها را کمرنگ کند که البته از طرف برخی جریانات داخلی با سوءتعبیری کاملا ضدملی مواجه شد.
اگر چه کارتهای برنده ایران بسیار فراتر از صرفا قیمت بالای نفت بوده است اما واقعیت این است که غرب توان تاثیرگذاری زیادی در قیمت نفت ندارد که اگر داشت آن روزها که قیمت سر به فلک میکشید کاری صورت میداد. طرفهای غربی خصوصا آمریکا و انگلیس و صهیونیسم بینالملل، عموما بدست کارتلهای بزرگ نفتی اداره میشوند و بنابراین حتی اگر هم در گوشهای از سیستم سیاسی کسی در تخیل خود بفکر کاهش قیمت نفت باشد هرگز چنین چیزی تبدیل به یک سیاست کلی قدرتها نخواهد شد. سودآوری کمپانیهای نفتی منوط به قیمت بالا یا دستکم متوسط نفت است و در این میان تنها کسی که از قیمتهای بالای نفت ضرر میکند مردم اسرافکار این کشورها هستند، بنابراین انتظار اینکه لابیهای نفتی اجازه چنین سیاستگزاریهایی را بدهند کاملا بیجاست. چنین کاری تا جایی که من بخاطر میآورم تنها در یک مورد انجام شده است و آن هم در سالهای پایانی جنگ تحمیلی بود. با همکاری عربستان تولید نفت آنقدر افزایش یافت و قیمت آنقدر پایین آمد که ایران برای تامین ارز مورد نیاز خود دچار مشکل شد. شاید این موضوع یکی از دلایل پذیرش قطعنامه 598 نیز بود. اما امروزه چندان امیدی نباید به شیوخ عرب داشته باشند. در روزگار گذشته دو بازار مستقل نفت وجود داشت: 1- کشورهای بلوک شرق که عمدتا از نفت تولیدی شوروی به بهای اندک و در ازای وابستگی به اردوگاه کمونیستی بهرهمند میشدند و 2- بقیه جهان که تابع مکانیسم عرضه و تقاضا برای تعیین قیمت نفت بودند. اگرچه همواره عربستان بزرگترین تولید کننده نفت لقب میگرفت اما در حقیقت این شوروی سابق بود که اگر چه خارج از بازار تولید میکرد اما تولیدی فراتر از عربستان داشت. بنابراین امکان داشت بدون اینکه بازار بلوک شرق تحت تاثیر قرار بگیرد، با هماهنگی عربستان قیمتها را بالا و پایین برد. اما پس از پایان جنگ سرد بازارها یکی شدند. بنابراین اگر آمریکا و عربستان روزی تصمیم بگیرند بطور آگاهانه و عمدی قیمت را پایین نگهدارند با عکسالعمل یکی از بزرگترین تولید کنندگان نفت یعنی روسیه و حتی جمهوریهای تازه استقلال یافته مواجه خواهند شد. و این چیزی است که این روزها در همکاری روسیه با اوپک برای کاهش تولید شاهد آن هستیم. کارت نفت سوخته است و روسیه منافعش مخصوصا در این اوضاع مالی ایجاب میکند که در کنار ایران باشد نه در برابر آن.
|
غرب در سالهای اخیر با وجود تمام تلاشی که برای بازداشتن ایران از دستیابی به انواع توانمندیها بخصوص دانش هستهای کرد عمدتا در این راه موفقیتی کسب نکرد. یکی از دلایل این عدم موفقیت کارت برنده ایران در کنترل مخازن بزرگ نفتی در خلیج فارس و شاهراه عبور 37 درصد نفت جهان از تنگه هرمز بود. اکنون پس از چندین سال تلاش بینتیجه، آمریکا بعنوان حریف اصلی در یک انتخابات مردمی تسلیم شده و پرچم مذاکره را بالا برده است، با این وجود این ماجرا درسهای فراموشنشدنی برای غرب دربرداشت. درس نخست این است که راهها به غرب نباید بسته شود. به اتفاق صاحبنظران تاریخی، رنسانس و خیزش غرب از زمانی شروع شد که نیروی دریایی متهور آن راه شرق را از طریق تنگه جنوب آفریقا پیدا کرد. تا پیش از آن دولت عثمانی با تسلطش بر یک امپراطوری پهناور، درست در کناره شرقی اروپا، راه تعامل اروپا با ربع مسکون بسته بود، اروپا خودش کوچک بود، در گوشهای هم محصور شده بود. اکنون با اکتشاف راه دریایی به هند از طریق جنوب آفریقا، حماسهای تاریخی برای غرب رقم خورد که افتخار کاشفانش را هنوز هم پاس میدارند، راه مستقلی گشوده شده بود برای تجارت، نظامیگری، و انتقال تمدن و فرهنگ. زین پس بود که اقتصاد اروپا اوج گرفت و در همین راستا بود که بدنبال کشف راه غربی هند بودند و آمریکا را یافتند.
درس اول ماجرای ایران این است که نگذاریم راه تنفستاریخیمان بسته شود. درست که تنگه جنوب آفریقا هنوز امن و امان است اما کانال سوئز بهمراه باب المندب (حد فاصل سومالی و یمن) و تنگه هرمز، در وضعیت فعلی رگ حیات تمدن غرب محسوب میشود که آنرا با بخش مهمتر جهان (از نظر جمعیت و مساحت) مرتبط میکند. بنابراین کاملا تز آشنایی است اگر این روزها میشنویم که «دزدان دریایی در باب المندب روزی یک کشتی میدزدند». اتفاقا این کشتیها از آن کشورهای مختلف است و هدف آن ایجاد نوعی همبستگی بینالمللی برای لزوم مبارزه با دزدان دریاییست. «بلافاصله پس از دزدیده شدن کشتی ایرانی حامل گندم، نیروی دریایی ناتو در حال تعقیب دزدان دریاییست»!!! «تاجران اروپایی خواستار برخورد نظامی با دزدان دریایی شدند». مساله اینجاست که چندیست نیروهایی بنام محاکم اسلامی به تاسی از انقلاب اسلامی نیرویی سیاسی تشکیل دادهاند و قدرتنمایی کردهاند. البته نیروهای اتیوپی سریعا «فتنه» را سرکوب کردند اما از آنجا که بنظر میرسد این رشته سر دراز داشته باشد، پسندیدهتر آن بود که بهانهای برای حضور مستقیم نظامی در دریای این منطقه فراهم شود.
درس دوم این است که اگر ایران توانسته نیروهایش را در نقاط استراتژیک منطقه مثل اطراف اسراییل بکارد، چرا این کار را در کنار بابالمندب نکند؟ اگر اتحادیه محاکم اسلامی در سومالی بدلیل خواست مردمی به قدرت برسد، و یک اتحاد استراتژیک دیگر به متحدین ایران افزوده شود، آن وقت کوچکترین تهدیدی برای ایران میتواند تمام تنگههای مهم دنیا را به تعطیلی بکشاند و این چیزی است که کسی در غرب خریدارش نیست. اکنون که غرب مراحل گذشته بازی را به ایران باخته، لختی اندیشیده، و در رویکردی عاقلانهتر میکوشد روی دورهای بعد تمرکز کند، گذشتهها گذشته.
|