سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | شناسنامه | پست الکترونیک | پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

اردیبهشت 1386 - پیاده رو خاطرات

ناامنی ناموسی (دوشنبه 86/2/31 ساعت 3:37 عصر)

چند روز پیش در یکی از پارک‏های بالای شهر تهران با تعدادی از دوستان در کتابخانه جمع شده بودیم و مراسمی داشتیم. از بیرون همهمه‏ای برخواست و داد و فریادها بالا گرفت. چون از محتوای جلسه هم حالم گرفته شده بود بیرون زدم ببینم چی شده؟ کنار کتابخانه دستشویی عمومی بود که حالت پنهان و پایینتر از سطح زمین پارک محسوب می‏شد و سقفی هم داشت .... دیدم دسته‏های جوانان از روی پلهای بالای کتابخانه گروه‏گروه رد می‏شوند و فحش‏های رکیک می‏دهند و مبارز می‏طلبند. مردان هم دست خانواده‏شان را گرفته بودند و در حالی که تلاش می‏کردند آنها نترسند بسرعت از صحنه دور می‏شدند. کمی که آرام شد دیدم تعداد زیادی از زنان از دستشویی زنانه بیرون آمدند. آنجا در واقع پنهان شده بودند. پسرهایی که از بالا رد می‏شدند دسته‏های کوچک دخترانی که از کنار کتابخانه بسرعت راه می‏رفتند تا دور شوند و احتمالا به خانه بروند را به همدیگر با دست نشان می‏دادند و آرام چیزهایی به هم می‏گفتند. مسیرشان را کج می‏کردند و معلوم نبود چه قصدی داشتند. مراسم که تمام شد نیمه شب بود و پارک خلوت شده بود. وسایل را به مسئول پارک تحویل دادیم. فهمیدیم که علت دعوا این بوده است که مسئولین پارک برای سرگرمی مردم در آنجا یک تلویزیون بزرگ نصب کرده‏اند و احتمالا فیلم نمایش می‏داده‏اند. چند جوان بی‏سروپا «مست» کرده بودند. از تلویزیون بالا رفته بودند و با دست به صفحه تلویزیون می‏کوبیدند. نگهبان پارک بهشان تذکر می‏دهد. آنها هم چاقو می‏کشند و به دهان نگهبان - که جوانکی بیش نبود - زده بودند. البته جای خوشحالی است با چانه چاقو زده بودند. هنوز اینقدر حواسشون بود. اندازه یک کف دست خون دهان نگهبان هنوز روی زمین بود. خلاصه قصه طولانی شد. بگذریم. البته من شخصا از آنجا که بچه فلان جا هستم و چند بار دست‏کم کتک خورده‏ام، خیلی نترسیدم، اما حتم دارم دخترها و زن‏ها ترسیده بودند وگرنه توی دستشویی قایم نمی‏شدند. البته نیروی انتظامی عملیات پارتیزانی خفنی دارد انجام می‏دهد و آدم را یاد دستگیری تروریست بین‏المللی «مارکوس» می‏اندازد. اما آن روز در پارک، پلیس تنها هنگامی به آنجا رسید که پارک خلوت شده بود. و «کی بود؟ چی بود؟ خبری نبود!». البته من جوگیر این حادثه خاص نشده‏ام. ازین حوادث بارها دیده ام و گاهی خودم هم بنوعی درگیری داشته‏ام. اما مساله اینجاست که امنیت در ایران بنظر من وضع خرابی دارد. اگر با بدحجاب مبارزه می‏کنید و قداره‏کش‏ها و باندهای کوچه به کوچه را به حال خودش می‏گذارید، در واقع پشه‏ها را کشته‏اید و گرگ‏ها را رها کرده‏اید. امروز کدام آدم عاقلی جرات دارد دست زن و دخترش را بگیرد و به پارک محل ببرد؟‏

اگر فکر می‏کنید این وضعیت درد بی‏درمان است یادآوری کنم که در اسلام، کسی که سلاح بکشد بر روی بی‏سلاح، چه از آن سلاح واقعا استفاده کند چه نکند و فقط بترساند، حکمش این است که دست و پایش را ببرند و مصلوبش کنند تا بمیرد. آن روزها راهزن‏ها در بین راه چنین می‏کردند. الان هم دسته‏های جوانان چنین می‏کنند. وگرنه فی‏نفسه تفاوتی میان آنها نیست. حالا کاری نداریم که کدام یک از حدود الهی الان اجرا می‏شود که راجع به سنگین‏ترینش بخواهیم بحث کنیم؟ مگر کسی انگشت دزد را می‏برد؟‏ بگذار تمام کشور را دزد بردارد. اصلا ما هنوز مشکل تئوریک داریم که «بالاخره کسی که یک میلیارد تومان اختلاس بکند دزد محسوب می‏شود یا نه؟». البته بستگی دارد این سوال را از کدام جناح پرسیده باشید. بگذار بگذریم مساله عمیق‏تر از این حرف‏هاست.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

    کمونیستهای خلق الساعه (شنبه 86/2/22 ساعت 3:59 عصر)

    گزارش اخیر رجانیوز درباره حضور پررنگ گروه‏های به اصطلاح کمونیستی دانشجویی در ناآرامی‏های یک ساله اخیر دانشگاه‏ها هشدار بموقعی بود. چیزی که هست رویکرد قدرتهای بزرگ بر این است که هر جریان اصیل را با خلق یک جریان موازی و قلابی تضعیف کنند و همین حرکت از ابتدای روی کار آمدن دولت مردمی احمدی‏نژاد نیز پیگیری شده است. سرویس‏های اطلاعاتی غربی وقتی دیدند که مردم بسمت عدالت‏ اسلامی روی آورده‏اند دست بکار ساختن نسخه‏های بدلی آن شده‏اند. البته شبکه جایی است که همیشه اولین اتفاقات را بازتاب می‏دهد. وبلاگ‏هایی که برای هتاکی به نظام و زیر سوال بردن آن تاسیس شده بود و توسط حرفه‏ای‏ها اداره می‏شد در یک چشم بهم زدن تبدیل به مبارزان راه توده و طرفداران چگوارا و غیره شدند و البته نشریات و گروه‏های رنگارنگی نیز در دانشگاه‏ها تحت این عنوان شکل گرفت. در حالی که مردم و حامیان اصیل اصولگرایی هیچ وقت بفکر تجدید سازمان حول آرمان‏های جدید نیفتادند این گروه‏های خلق‏الساعه ظاهرا زودتر از همه پیام سوم تیر را درک کردند. احزاب اصلاح طلب که حامیان سوپر سرمایه‏داری بانک جهانی و صندوق بین‏المللی پول بودند یک شبه دفتر رسیدگی به مطالبات صنفی کارگران باز کردند. مدافعان سینه‏چاک اختصاصی‏سازی تبدیل به سخنگوی کارمندان دولت و معلمان شدند و غیره. بنابراین آنچه باید درباره حوادث دانشگاه‏ها بگوییم این است که چنین تحرکاتی بطور کاملا ضایعی مهر اجنبی بر پیشانی دارد.

    البته دوستان تصدیق می‏کنند که دیگر آب از سر ما تقریبا گذشته است! وقتی رده بالاترین مذاکره کنندگان هسته‏ای‏مان و وزیر فرهنگ سابق‏مان که مدیریت بخش استراتژیک فرهنگ و خط‏دهی به رییس جمهور وقت را در دست داشتند الان در آغوش دشمن یا در ایران و در زندان به اتهامات امنیتی هستند دیگر خداوکیلی تحکیمی‏ها مگر چه چیزی کم دارند؟ وقتی سند سری نظام درباره راهبرد مقابله با غرب تحویل دیپلمات‏های غربی شده است دیگر چه اهمیتی دارد که فلان دانشگاه شلوغ بشود یا نشود؟ وقتی آنها بفهمند که ته دل ما چه ‏می‏گذرد و آخرین تیر ترکش ما چه خواهد بود و الگوی رفتاری ما تا رسیدن به آنجا چگونه است چه باید کرد؟ زمانی می‏گفتند بیت آقای فلانی مرکز تجمع ضدانقلاب و جاسوسان شده است. الان ظاهرا همان قضیه برای بیت آقای بهمان اتفاق افتاده است. آن وقت آمریکاییها در جلسات اعترافات‏شان می‏نشینند و می‏گویند ما در جمع‏آوری اطلاعات از ایران شکست خورده‏ایم. بی‏خود شکست خورده‏اید پس اینها چیست؟ و فلان روزنامه هم با خوشحالی اعترافات آمریکایی‏ها را تیتر می‏کند. متوجه نیستیم که خودزنی دشمن نگران کننده است. دستورالعمل دشمن این است که زمانی که دست و پایش بسته است رجز بخواند و زمانی که در آستانه پیروزی است اظهار شکست کند.

    سید حسن تقی زاده 

    بهر حال آنچه در این میان می‏توان گفت تکرار غم‏بار تاریخ ایران است. اگر تا دیروز پس از گذشت اندی سال می‏فهمیدیم فلان رجل سیاسی دستش در دست انگلیسی‏ها بوده و این را در کتاب‏های تاریخ برای کودکان‏مان مینوشتیم. فکر می‏کردیم ازین مراحل گذشته‏ایم. فکر می‏کردیم دیگر معاهده پاریس (درباره واگذاری افغانستان) و امتیاز فلان و بهمان تکرار نشدنی است. اکنون اما واقعیت با تلخی خود را نشان می‏دهد. بله آن روز مساله نفت بود و الان انرژی هسته‏ای، پس ما پیشرفت کرده‏ایم؟‏ خوب دنیا هم جلو رفته است. اگر امروز هم اراده سیاسی لازم برای حتی چند روز حبس کردن فلان آدم درجه دوم و سوم را هم نداریم باید با دیروزمان مقایسه کنیم. زمانی که تقی‏زاده آخوند را علما حکم به ارتدادش دادند و مجبور شد ایران را ترک کند. امروز کجا هستند آنها که بدون زد و بند بتوانند حکم خدا را درباره خائنین به حرکت تاریخی مسلمانان بیان کنند؟


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

    آخر و عاقبت غربزدگان (شنبه 86/2/15 ساعت 3:53 عصر)

    در چند روز گذشته شاهد چنان صحنه‏های عجیب و غریبی از انواع عملیاتهای انتحاری غربزدگان بوده‏ایم که حقیقتا انسان نمی‏داند چه بگوید و همان بهتر که این جماعت راه خود را بروند که صاف به قعر دره می‏رود. اینها در کشوری به چادر دختر مسلمان و با ایمان دست می‏برند که در برابر رضاخان قلدرش ایستاد و دست‏آخر چادر را به او تحمیل کرد اینها که کسی نیستند. آن روز حتی به قیمت سوراخ‏سوراخ کردن مامور دولت هم که بود نگذاشتند حجاب دختر خانواده از بین برود و حالا کسانی با پاک کردن حافظه تاریخی خود فکر می‏کنند ملت نیز عوض شده است. خودشان دائم مشغول تجاهر به فسق در محیطهای دانشگاهی هستند کافی‏شان نیست، تحمل چادر یک دختر محجبه را نیز ندارند. آقا مگر همه باید زغال تریاک شما باشند؟ .... همه جامعه را فاسد کرده‏اید از باقیمانده آن هم دست برنمی‏دارید؟‏

    اگر چه جلال آل احمد معتقد است روشنفکران (غربزدگان) همیشه به اشتباه برای اصلاح امور فکر کرده‏اند باید در دین مردم دست برد و از آنها امثال کسروی‏ها برخواست و به سزایش رسید اما من معتقدم موضوع عمیقتر از این حرفهاست.  مساله این است که آنها اصولا اسلام را قبول ندارند و به آن ایمان ندارند. بنابراین وقتی می‏بینند که ملت تابع اسلام است دیوانگی بسراغشان می‏آید و دست به حرکات جنون‏آمیزی می‏زنند که با هیچ منطقی قابل توجیه نیست. از همین قماش بود حرکتهای زننده اخیر در نشریات دانشگاه امیرکبیر. آخر یکی نیست به این افراد بگوید که هیچ نتیجه‏ای بر عمل شما مترتب نیست چرا که اتفاقا وقوع این رویدادها وحدت ملی حول اسلام را به موضوع اول جامعه تبدیل کرد و موضع حاکمیت برای لزوم اصلاح جامعه از فسق و فجور را بشدت تقویت کرد، گواینکه قبل از آن هم به اندازه کافی قوی بود و اصلاح‏طلبها فقط با مخالفتها آبروی خودشان را بردند. اکنون باید گفت پس از گذشت دو سال از دولت طیبه احمدی‏نژاد جامعه به آرامش کافی رسیده و دولت مستقر، ریشه‏دار و باثبات شده است و این نوع خودسوزیها نیز تنها بازتابی از ناامیدی شیطان ازین ملت است.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

    ضمیمه‏ای بر مساله شهرام جزایری (چهارشنبه 86/2/12 ساعت 1:58 عصر)

    پس از دستگیری شهرام جزایری و انتقال وی به کشور یادداشتی نوشتم و در آن فرضیاتی را مطرح کردم. بیشتر دوستان نظر من را کاملا مردود شمردند و آنرا توطئه‏اندیشی دانستند. اکنون پس از گذشت بیش از یک ماه از این ماجرا برخی زوایای مساله روشنتر شده است بنابراین نگاهی خواهم داشت به شواهد جدید و همچنین یک مورد تجدید نظر در یادداشت قبلی:

    1- چند روز پس از دستگیری شهرام جزایری، وزیر اطلاعات در رسانه‏ها ظاهر شد و مطالبی را گفت که قلب آن این جمله بود: «صبح روز بعد جزایری با صدای ماموران اطلاعاتی ایران از خواب بیدار شد». البته این جمله قصد القاء این مطلب را داشت که ایران راسا اقدام به بازداشت وی کرده است و مساله به هیچ وجه نوعی استرداد نبوده است.

    2- با این حال چند روز بعد سخنان یک مقام قضایی بر ابهامات قبلی افزود: «24 ساعت پس از ورود جزایری به مخفیگاهش ایران محل اختفای وی را یافت و تا زمان دستگیری چنان عرصه را بر وی تنگ کرد که قادر به خروج از خانه نبود». این جملات اولا تایید می‏کند که مسئولین ایرانی تمام مدتی که مشغول تبلیغات درباره زیر سوال رفتن صداقت قوه قضاییه درباره مبارزه با مفاسد اقتصادی بودند کاملا از محل جزایری باخبر بودند. سوال بعدی این است که اگر اینچنین بود چرا بازداشت وی یک ماه دیگر نیز طول کشید؟ این گذشت زمان تایید می‏کند که مساله استرداد جزایری به هیچ وجه ساده نبوده و مستلزم مذاکرات و بده بستان سیاسی بوده است.

    3- اکنون پس از گذشت مدت نسبتا طولانی از این مساله با نگاهی به سیاست آمریکا می‏توان پیش‏بینی دقیقتری از انگیزه آمریکا برای صدور اجازه تسلیم جزایری به ایران داشت. چند روز پیش سرمقاله روزنامه کیهان می‏پرسید «آیا آمریکا در تغییر لحن خود نسبت به ایران صداقت دارد؟». این سوال کلیدی است. حقیقت این است که آمریکا مدتهاست مترصد بازگشایی باب روابط با ایران است و این دقیقا در چارچوب پروژه نفوذ از درون است. مانع اصلی آمریکا بدبینی شدید مقامات ایرانی نسبت به اهداف تاریخی آمریکا است. همگان شاهد بودیم در ماه‏های اخیر مقامات ایران بارها درخواست‏های ملتمسانه آمریکا برای حداقل مذاکره را رد کردند. بنابراین آمریکا برای خروج ازین بن‏بست تلاش کرد دیپلماسی را از جایی که باید آغاز کند. تکیه کلام این روزهای علی لاریجانی این است که «ما به دیپلماسی رسانه‏ای معتقد نیستیم. بعید می‏دانم آمریکاییها راه اصلی دیپلماسی را ندانند». خوب من می‏گویم نقطه شروع هرگونه دیپلماسی بین‏المللی کجاست: همکاری امنیتی. اگر شک دارید نگاه کنید به ماجرای آزادسازی ملوانان انگلیسی. وزیر اطلاعات که کاملا تصادفا در جلسه مصاحبه مطبوعاتی رییس جمهور حضور داشت در یک مصاحبه تصادفی با خبرنگاران اعلام کرد که «ما آماده‏ایم برای برقراری امنیت در منطقه و فراتر از آن با انگلیس همکاری کنیم». نیازی به یادآوری نیست که همکاری در برقراری امنیت با انگلیس معنایش همان همکاری با سازمان سیاه «اداره ششم» امنیتی انگلیس است، سازماندهنده کودتای رضاخانی. آمریکاییها همانطور که دفعه قبل اشاره کردم با استرداد قاتل قاضی مقدس شروع کردند و این بار شهرام جزایری را هم به ایران تحویل دادند. اما رییس جمهور ایران آدم عجیبی است. وقتی لبخند کفار را ببیند با کشیده جواب می‏دهد و سربازان انگلیسی را دستگیر کرد. با این حال، امروز که دیپلماسی در راه دراز خود حتی به رسانه‏ها هم رسیده و شاهد کاهش حجم حملات سی‏ان‏ان به ایران هستیم و پیام‏های مثبت دائم روی نوار رسانه‏هاست تذکر یک نکته خالی از لطف نیست. حیف که رایس زن است وگرنه خطاب به متکی می‏نوشتیم: برادر اجرت با امام حسین (ع)، فقط یادت باشد وقتی با مقامات دولت آمریکا و انگلیس دست می‏دهی از سالن که بیرون آمدی دستت را آب بکشی. هر چه باشد یه صد هزار تایی از ارتش اونها الان یکی از سرزمینهای اسلامی را اشغال کرده و مصداق کفار حربی و بقول مقام معظم رهبری پس از فاجعه فلوجه «دولت نجس فلانی» هستند.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

    آمریکای دیگر (شنبه 86/2/8 ساعت 3:36 عصر)

    یا «فقر در ایالات متحده» عنوان کتابی است نوشته مایکل هرینگتون، با ترجمه ابراهیم یونسی و چاپ سال 1353 شمسی در قبل از انقلاب. نویسنده عمر خود را در میان فقرای آمریکا گذرانده است. با آنها زندگی کرده به آنها کمک کرده و با آنها از نزدیک دمخور بوده است. وی از پنجاه میلیون آمریکایی فقیر سخن می‏گوید که عمدتا دور از دیده‏ها قرار دارند:

    « فقر اغلب بیرون از مسیرهای عادی و معمولی است، همیشه اینطور بوده، سیاح معمولی هرگز شاهراه را ترک نمی‏کرد، امروز هم ناگزیر از بزرگراه‏های بین ایالتی می‏گذرد. از دره‏های پنسیلوانیا که شهرهای آن چون صحنه‏های سینمایی ولز سالهای سی است عبور نمی‏کند. ردیف خانه‏هایی را که کمپانیها ساخته‏اند نمی‏بیند، به راههای شیارخورده برنمی‏خورد، همه چیز را کثیف و غبارگرفته نمی‏بیند.» ...... « سابقا اگر هم طبقه متوسط فقر و کثافت را دوست نداشت دستکم از آن آگاه بود. فاصله فیمابین راهی نبود. در ایام عید میلاد، رفت و آمد به محلهای فقیرنشین زیاد بود. گاه تقریبا همه، خواه برای رسیدن به محل کار یا مراکز تفریح از محله سیاهان می‏گذشتند.» ... اما اکنون ... «درماندگان، ناتوانان، پیران، غیرمتخصصان و افراد اقلیتها در همین جا، و در محدوده همین محل مقررند، و همیشه هم بوده‏اند. اما جز آنها کس دیگری نیست ....».

    نویسنده سخنی از شهرهای پنسیلوانیا به میان آورد .... باید آن را تایید کنم .... زمانی من هم به پنسیلوانیا سفری کردم. زمان رفتن بلیط هواپیما داشتم و از بالا منظره‏ها نسبتا زیبا بود، نمایی از جنگلهای سبز کهنه .... زمان برگشت با اتوبوس برمی‏گشتم و چیزهای دیگری دیدم .... از آن دختر جوانی که مدام با تلفن صحبت می‏کرد و نمی‏دانم چرا ضجه میزد. ساعتها در ترمینال گریه کرد و کسی هم حریفش نبود .... تا آن سیاهپوستی که در ازای پنج دلار یک جعبه خالی نوشابه در اختیار من گذاشت تا چند ساعت باقیمانده از شب را روی آن نشسته بخوابم و بشرط آنکه بموقع برای اتوبوس بیدارم کند. بله من شهرهایی را در سر راه دیدم که با شهرهای توریستی تفاوت بسیار داشت .... بزبان نویسنده، در آنها فقر را هنوز از جلوی چشم جارو نکرده بودند ......

    « من خانواده‏هایی را می‏شناختم که نمی‏توانستند کودکانشان را به مدرسه بفرستند چون کفش آنقدر نبود که همه بپوشند. خانواده‏ای کفش را طوری بین بچه‏ها تقسیم می‏کرد که لااقل هر روز یکی دو تا از بچه‏ها در مدرسه باشند.» نویسنده می‏گوید که من رمان‏نویس نیستم و برای توصیف حقیقی فقر باید مثل چارلز دیکنز رمان‏نویس بود اما صحنه‏های حقیقی که در این کتاب با زبانی ساده و گویا روایت می‏کند تا جایی اوج می‏گیرد که صفحه‏ای از آن را نمی‏خوانید مگر همراه با اشک ..... «مرد سالمند چیز حقیری بیش نیست .... پالتوی ژنده‏ای است بر تن چوبی» .... «پیرزنی در نیویورک به مامور رفاهی که با وی تماس داشت تلفن کرد: زن می‏گریست، زیرا بخش رفاه، چک حاوی مبلغ کمک را در روز مقرر نفرستاده و او بیمناک بود از این که مبادا اسمش را قلم زده باشند و از آن پس باید گرسنگی بخورد. زندگی او نیز مانند زندگی بسیاری از کسانی که در وضع و موقعیت او هستند با رشته ضعیفی از دستگاه اعانه شهر آویخته بود. یگانه مایه امیدش مامور رفاه بود.» ..... و تو چه میدانی گرسنگی چیست؟ .... گرسنگی آنی نیست که وقتی شام آدم دیر میشود احساس میکنی ..... گرسنگی مربوط به روح است .... وقتی است که چیزی را که تا دیروز میخوردی امروز نمی‏توانی بخوری .... وقتی است که بدانی دیگر نخواهی توانست آنرا بخوری .... گرسنگی آن است که چیزی که دیگری می‏تواند بخورد تو نتوانی بخوری ..... گرسنگی معنایش به بی‏عدالتی نزدیکتر است ... تا به خالی بودن بطن ..... و تو! .. هرگز نمی‏توانی ادعا کنی آنرا می‏شناسی .. تا زمانی که ... امیدت ناامید شده باشد ..... تازه نگاهی از سر نافهمی به کتاب خدا می‏اندازی و می‏گویی چرا مدام از گرسنگان می‏گوید؟! بازار گرمی است برای دین خدا؟! .... همان، تو نمی‏فهمی .....

    در پی گسترش رکود اقتصادی در سال 1960 گزارشها از سراسر آمریکا بازتاب‏دهنده بحران بزرگ فقرا بود : ..... « شیکاگو، ایلی نویز: بعضی‏ها تقاضای کمک می‏کنند. ... این مردم اینک که دیگر قادر به تامین معاش خانواده خود نیستند خوار و سرافکنده‏اند ..... هفت ساعت پیش مرد سی ساله‏ای که با دستگاه ما (اداره رفاه شیکاگو) سر و کار داشت خود را حلق آویز کرد. غرامت بیکاری‏اش ته کشیده بود ..... اسکنک تدی، نیویورک:  دانش آموزان در برابر پرداخت شهریه مقاومت می‏کنند، برای خرید آب نبات و ذرت بوداده و رفتن به سینما پول توجیبی ندارند ..... لورن، اوهایو: خانواده‏ها بعلت نداشتن پول ویزیت پزشک و دارو از مراجعه به پزشک واهمه دارند. کودکی نزدیک بود بر اثر ابتلای به ذات‏الریه تلف شود و ازین بابت خانواده را به سهل انگاری متهم کردند. پدران خانواده‏ها برای اینکه خانواده زودتر به دریافت کمک نایل آیند ناگزیر آنرا ترک می‏کنند ...... شیکاگو: بنابر گزارش گروه کار، کودکان برای رفتن به مدرسه کرایه اتوبوس ندارند و دختران کلاس خیاطی از خرید پارچه برای دوخت عاجزند ...... دیترویت، میشیگان: اعضای باشگاه خردسالان نتوانسته‏اندنیم دلار حق عضویت سالانه خود را بپردازند.»

    « (دولت رفاه) در بدترین وجه خود سوسیالیسم است برای اغنیاء و بازار کار آزادی است برای فقراء .... اعتبارات دولتی را به کمک به ساختمان‏ خانه‏های تجملی اختصاص می‏دهند، در حالیکه کویهای فقیرنشین را به خود می‏گذارند ..... این مردم عجیب‏ترین مستمندان تاریخ نوع بشرند .... زیرا فقرشان در حالی دوام داشته است که اکثر مردم همین جامعه از خود بعنوان جامعه مرفه یاد می‏کنند و نگران اختلالات عصبی مردم ویلانشین‏اند ....

    به این ترتیب ده‏ها میلیون انسان نادیده می‏مانند. اینها چون در دیده نیستند از دل هم رفته‏اند، و در سیاست سخنگویی ندارند.»


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

       1   2      >
    اردیبهشت 1386 - پیاده رو خاطرات
    فرزان حدادی
    فرزان حدادی، 29 ساله، ساکن تهران. دانشجوی مهندسی برق، گرایش مخابرات، دانشگاه شریف.

  • بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 32 بازدید
    دیروز: 14 بازدید
    کل بازدیدها: 235680 بازدید

  • پیوندهای روزانه
  • » تمامش کن اوباما ! (فارس) [121]
    » نگاه میر حسین به اقتصاد (فارس) [117]
    » راز تونل‏های غزه (فیگارو) [204]
    » بمب گوگلی برای غزه [85]
    » تنها ایران می‏تواند به برتری غرب خاتمه دهد (رابرت بائر) [111]
    » جراحی قلب گرانتر از متوسط جهانی (الف) [318]
    » درباره اجتهاد، تقلید و مرجعیت (هاشمی) [112]
    » حملات بمبئی عملیات مخفی سرویس‌های اطلاعاتی (بارنز) [89]
    » مهاجرین و قدرت آینده اروپا (الف) [62]
    » تحلیلی بر شکل‏گیری حزب‏الله (فارس) [84]
    » مبانی قحط‏الرجال (واژگون) [90]
    » توسعه ویکی‌پدیای فارسی، وظیفه ملی (الف) [142]
    » نقدی بر فیلم کنعان (الف) [68]
    » تلفن همراه خطرناکتر از سیگار (الف) [93]
    » کالبدشکافی بحران موسسات مالی امریکا (الف) [179]
    [آرشیو(48)]

    " style="width:110" onfocus="this.select()" autocomplete=off contenteditable=true />

  • اخبار و تحلیل

  • کیهان
    خبرگزاری فارس
    خبرگزاری مهر
    رجا نیوز
    الف

  • لینک دوستان

  • خاطرات خصوصی من
    پاسداران
    خاکریز
    عقل سرخ
    مطالعات فرهنگی
    واژگون
    بیم موج
    خبرنگار مسلمان
    اشراق
    سیاست خارجی
    حریم یاس
    دولت اسلامی
    پیاده رو خاطرات در پرشین بلاگ
    کلمه

  • مطالب بایگانی شده