جورج بوش با بکار بردن عبارت «جنگ جهانی سوم» اثر بیزار کنندهای بر افکار عمومی جهان گذاشت. اکنون زمانه بگونهای است که هیجانها در میان ملل مختلف برای جنگ بالا میگیرد و کلهها داغ میشود اما کسی نمیتواند پیامد چنین وضعیت پرشتابی را انکار کند. دنیا هیچ گاه بدون جنگ اداره نشده است. همیشه سایه سنگین جنگ و تهدید به نابودی، محرک نهایی بشر برای انطباق با شرایط مختلف محیطی بوده است. از سوی دیگر نیز معمولا هیچگاه غیر از جنگ راه دیگری برای ایجاد تغییرات ریشهای در محیط بینالمللی وجود نداشته است. ملتهای بالادستی همواره آمادگی داشتهاند که برای بهبود تغذیه خود دیگران را تا سرحد مرگ در گرسنگی نگه دارند، بنابراین فاصله شرایط موجود با ریسک مرگ مدام در حال کاهش بوده است تا جایی که دست زدن به جنگ برای نفی سلطه اقدامی منطقی جلوه کرده است.
اکنون پس از رقیق شدن ابرهای سیاه جنگ سرد که یکسره دنیا را به نابودی همگانی تهدید میکرد عامل تنظیم رفتارهای بینالمللی از بین رفته است، کشور بزرگی وجود ندارد که قادر به موازنه اقدامات ابرقدرت فعلی باشد تا دستکم بصورت نظری یک چارچوب رفتاری بر عملکرد قدرتها حاکم کند. بنابراین زنگی مست تیغ در دست آنقدر خواهد تاخت تا به یک دیواری ولو کمتوان برخورد کند و جنگ سرد تازهای را آغاز کند. نظامیگری پس از یک دوره خوشبینی پس از فروپاشی بلوک شرق سربرآورده است و اگر چه در ابتدا تحت عناوین محترم سازمان ملل و جلوگیری از نسلکشی و با نیت حقیقی باز کردن جا برای ارتشها در افکار عمومی جهان آغاز کرد اکنون هویت درونی خود را که همانا دنبال کردن اهداف سیاسی (اگر نگوییم اقتصادی و اگر نگوییم نژادپرستانه و فاشیستی و اگر نگوییم با هدف نسلکشی) با ابزار نظامی یعنی از طریق کشتن مردم برملا کرده است. قدرتطلبی اپیدمی جهانی تازهای است که مرزها را یکییکی درمینوردد و با بر تن کردن لباس مشروعیت قانونی «دمکراسی» همه صداهای مخالف را نیز خاموش میکند. آمریکا از آنجا که بیشترین آمادگی جنگی را داشت اولین کسی بود که با ترتیب دادن یک نمایش مضحک و خونبار لشکرکشی جهانی خود را آغاز کرد. نقاط استراتژیک و منابع بزرگ نفتی با کمترین هزینه به تصرف درآمدند و این اگرچه قرار بود دشمنان بعدی آمریکا را در لیست سیاه بترساند بگمانم بیشتر آنها را خوشحال کرد. ایران و کره شمالی در میدان نظامی شده راحتتر به بازی خود ادامه دادند و سربلند از منازعه روانی بیرون آمدند. اکنون روند نظامیگری بشدت تند شده است، در ماههای گذشته اولین کشوری که به وسوسه زور تسلیم شد روسیه بود که یک رشته عملیات نظامی تهدیدآمیز را در مرزهای اروپا به نمایش گذاشت. کشور بعدی فرانسه بود، دمکراسی به جنگطلبی رای داد و در این راه از آمریکا هم تا حدی پیش افتاد که آمریکا برای حفظ تعادل در عرصه بینالمللی بناچار انفعال موقتی در پیش گرفت. کشور بعدی که اکنون روی بورس است ترکیه است که معلوم نیست بیتشر از کردها عصبانی است یا از مقابله آمریکا با این کشور، که با سروصدای بسیار درپی حمله زمینی به عراق به بهانه سرکوب تروریستهاست. لابد ما هم اگر مثل عراق بدبخت بودیم بالاخره یک تروریستی در خاک ما پیدا میکردند که لازم باشد به او حمله کنند. البته ترکها از بوش بهترند چون اول با مجلس دمکراتیک خود مشورتهای لازم را انجام دادهاند. از لوکاشنکو نیز بشنوید که اظهار میدارد استقرار سپر موشکی در اروپا موجب تولید سلاح هستهای در این کشور خواهد شد. اکنون آمریکا باد کاشته است و جوانههای طوفان در راه را بخوبی مشاهده میکند و ازینروست که بوش در واکنش به مواضع جدید پوتین با هراس به جنگ جهانی سوم اشاره میکند.
|
سیاست داخلی |
|
سیاست داخلی |
باید یک چیزی باشد که غرب اینقدر به یک حادثه تاریخی علاقمند است. هولوکاست تا حد یکی از مقدسات غرب بالا رفته تا حدی که اگر چه در آنجا حتی اهانت به مسیح (ع) آزاد است اما کار پژوهشی و حتی یک سوال درباره هولوکاست مجاز نیست و پیگرد سفت و سخت قانونی بهمراه دارد. احمدینژاد هر جا که میرود اولین خواهششان این است که لطفا هولوکاست را زیر سوال نبر!
اولین کسی که ماجرای هولوکاست را شروع کرد چرچیل بود که در اوج جنگ جهانی در یک سخنرانی مدعی شد اخبار موثقی دریافت کرده است مبنی بر اینکه هیتلر در حال نسلکشی یهودیان است. پس از جنگ در دادگاه نورنبرگ سران نازی «اعتراف» کردند که چنین کاری کردهاند. همچنین برای افزایش اعتبار ادعای چرچیل گفته شد که این تنها باری بود که وی اطلاعات حاصل از شکستن رمز سیستم مخابراتی آلمانها، «انیگما» را علنی میساخت. اگر چه ما در ایران تابو شدن هولوکاست را نشانی از نفوذ بیحد و حصر لابی یهودی در غرب میدانیم اما ممکن است مساله فراتر ازین هم باشد.
«هولوکاست»، «هیتلر»، «فاشیست»، «ضد یهود»، «دیکتاتور» و .... اینها عناصر اصلی تبلیغات پس از جنگ جهانی را تشکیل میدهند. هیتلرسازی از روسای جمهور مخالف نظم نوین جهانی (نظم پس از جنگ دوم بینالملل)، فاشیست خواندن حکومتهای دینی، قرار دادن اسلام در وضعیتی که بدلیل مقالبه با اسراییل متهم به یهودستیزی بشود و دیکتاتور نامیدن رهبران مردمگرا در سراسر جهان فرآیندهای اصلی تبلیغاتی غرب برای حفظ نظم ناعادلانه جهانی و حق وتوی پیروزمندان جنگ دوم است. در این میان نقش هولوکاست عاطفیتر از بقیه است، اگر هولوکاستی وجود نداشت، اگر تا این حد چهره آلمان به لجن کشیده نشده بود مشروعیت سلطه متفقین براحتی پس از مدت کوتاهی زیر سوال میرفت. اگرچه آلمان با تجاوزات نژادپرستانه خود میلیونها انسان را به کام مرگ فرستاد اما خوب است بدانیم از پایان جنگ دوم به این سو نیز در اثر جنگهای منطقهای به اندازه جنگ دوم تلفات انسانی وجود داشته است و کیست که از نقش اصلی متفقین در براه انداختن این جنگها آگاه نباشد؟ اما هولوکاست فرصتی برای مقایسه باقی نمیگذارد. متفقین هر چقدر هم ستمگر باشند از کسی که هولوکاست براه انداخت پاکترند. هولوکاست در این معنا چیزی جز چک سفید امضا برای جنایت نامحدود در دست متفقین نیست.
|
بینالمللی |
توافق ایران و آژانس برای حل و فصل مناقشه اتمی جلوههای تازهای از رفتار بازیگران بینالمللی در رابطه با ایران را آشکار کرد. زمانی فکر میکردیم مشکل غرب با ما این است که ما به فعالیتهای خطرناکی روی آوردهایم و این بیچارهها را در معرض تهدید نابودی قرار دادهایم، پس باید اعتمادسازی میکریدم، فعالیتهای خطرناکمان را تعطیل میکردیم و اصلا شک میکردیم که انگیزه ما از دنبال کردن برنامه هستهای چیست و چرا «19 سال به دنیا دروغ گفتهایم»؟ همه این کارها را انجام دادیم ولی با کمال تعجب رفتار غرب تغییری نکرد، تهدیدها هر روز پررنگتر، تحریمها نزدیکتر و جوسازی تبلیغاتی قویتر میشد. دولتی که نتوانست رفتار غرب در پرونده هستهای را پیشبینی و کنترل کند لاجرم سقوط کرد .......
فرد دیگری بر سر کار آمد، اجماعی ملی شکل گرفت که متاثر از ضعف و ذلت دیپلماسی هستهای در دوره قبل به این نتیجه رسیده بود که دلیل زیادهخواهی غرب دقیقا ابراز ضعف ما است و اشکال این است که ما گفتمان غرب را در این پرونده پذیرفتهایم و در نتیجه پیش از شروع مذاکره دست بالای غرب را پذیرفتهایم. نتیجه این که اگر ما محکم بایستیم غرب کوتاه خواهد آمد. تاسیسات هستهای راهاندازی شد و قدمبهقدم در این علم پیشرفت کردیم. اما اگرچه غرب نشانههایی از تزلزل در برابر ایران از خود نشان داد، بزودی غرب نیز رویکردی مرحلهای در برابر ایران در پیش گرفت، هر گام هستهای ایران با یک گام تحریمی-انزوایی از طرف غرب روبرو شد. در مرحلهای تصور میشد تحریمهای غرب مقدمهای برای رویارویی نظامی است، همانطور که در مورد عراق روی داد و این که قطعنامههای شورای امنیت تنها جنبه زمینهسازی برای تند کردن جو بینالمللی در اطراف ایران و شروع فاز نظامی را دارد. بنابراین راهبرد ایران این بود که بیتوجه به قطعنامهها برنامه بازدارنده هستهای را به پیش ببرد. هیچگاه نخواهیم دانست تا چه حد چنین دیدگاهی درست بود، آیا حقیقتا آمریکا بدنبال حمله به ایران بود؟ به هر حال از آنجا که ایران به توان بازدارندگی دست یافت فرصتی فراهم نشد تا تصمیم حقیقی آمریکا در این زمینه آشکار شود. در چند ماه اخیر پس از اقدام ایران به توافق با آژانس با کمال تعجب آمریکا به رویه مرحلهای خود برای تنگتر کردن حلقه محاصره ایران ادامه داد ولو اینکه در تلاش خود ناموفق بود. چنین رفتاری نشان داد هدف آمریکا از فشارهای اقتصادی وادار کردن ایران به شفافسازی اتمی هم نیست.
آمریکا در راس هرم قدرت جهانی نشسته است. نظامی بشدت نابرابر که در آن بالاییها از اپیدمی چاقی میمیرند و پایینیها از لاغری مفرط. مهمترین دغدغه قدرتمندان جلوگیری از اتحاد ضعفا برای دگرگونی اوضاع عالم است. انقلابها اگرچه مقیاسی ملی دارند اما از دیدگاه قدرتهای بینالمللی (که بیشتر آنها کشورهای بلوک غرب هستند) این انقلابها میتوانند بسرعت بعدی جهانی پیدا کنند. زمانی که ساندنیستها انقلابیون نیکاراگوئه بطور مسالمتآمیزی قدرت را در این کشور در دست گرفتند و برنامههای عدالت اجتماعی را در پیش گرفتند، زمانی که این برنامهها موفقیتهای شگرفی بدست آورد، قیمت خانه نصف شد، علیرغم رکود اقتصادی سراسری در آمریکای لاتین اقتصاد این کشور رشد مناسبی را تجربه کرد، در این زمان آمریکا چارهای ندید جز اینکه ضدانقلابیون کنترا را برای ایجاد جنگهای ایذایی در مرزها تجهیز کند، پس از آغاز جنگ 30 درصد تولید ناخالص ملی کشور صرف جنگ میشد، وضع اقتصاد وخیم شد و بتدریج ساندنیستها محبوبیت خود را از دست دادند، نهایتا در یک انتخابات آزاد کنتراها قدرت را در دست گرفتند.
آمریکا برنامه تغییر نظام در ایران را در یک چارچوب جهانی برای براندازی انقلابهای امیدبخش دنبال میکند. اگر نتواند در مرحله اول با دخالتهای پنهانی سیا براندازی را انجام دهد در مرحله دوم آتش جنگ را بقیمت خون صدها هزار نفر و بقیمت سرکوب امید تاریخی ملتها میافروزد. انقلاب اسلامی اگرچه این بزنگاهها را پشت سر گذاشت، اکنون که آمریکا از استحاله نظام از طریق نیروهای داخلی نیز ناامید شده است، اکنون که مرحله تازهای از جهانی شدن انقلاب اسلامی در فلسطین، لبنان و سایر جاها آغاز شده است، دور تازهای از تلاشهای تغییر نظام را آغاز کرده است. هدف از تحریمها این است که با بهانه قرار دادن پرونده هستهای، بتدریج از نظر اقتصادی ایران را در تنگنا قرار دهند تا رونق اقتصادی از بین برود، برنامههای اصلاحی شکست بخورد و در بلندمدت انقلاب اسلامی پژمرده شود و قدرت الهامبخشی خود را از دست بدهد. ازین رو آمریکا بنحو مضحکی میکوشد با ربط دادن هر نوع فعالیت اقتصادی (مثل واردات آلومینیوم!) با برنامه هستهای جامعه جهانی را در گسترش دامنه تحریمها همراه کند. اما با این وجود باید گفت که آمریکا در بازی بلندمدتی که با ایران آغاز کرده است در موقعیت مناسبی قرار ندارد، نه آن موقعیت جهانی سابق را دارد نه ایران آن ایران سابق است، جهان هم تغییر کرده و بعید است شرایط جدید جهانی اجازه پیروزی را به آمریکا بدهد. چه بسا آمریکا با تزلزل در پادشاهی جهان زمینه وقوع انقلاب جهانی را از بهم پیوستن جویبارهای کوچک تحولخواهی فراهم کند.
|
بینالمللی |
پس از گذشت یک نسل از آغاز حرکت تمدنسازانه ملت ایران که با یکی از معدود انقلابهای حقیقی جهان بر علیه نظم موجود جهانی آغاز شد، اکنون این ملت کمکم دورنمای پیروزی را به چشم خود میبیند. مردمی که با اقتدا به سلف صالح در راه اصلاح امور جهان از جان خود گذشتند و آخرت و هدف نهایی هستی را بر زندگی کوتاه دنیوی ترجیح دادند با سینههای باز جلو گلوله رفتند و بار شکست ابرقدرتها را همان روزها در میدان ژاله و جاهای دیگر به تنهایی بر دوش کشیدند. انقلاب اسلامی ایران جهان را تکان داد، در بسیاری از کشورها دوران جدیدی از مبارزه برای عدالت و خدا آغاز شد، خاورمیانه تکان سختی خورد، چند سالی هنوز نگذشته بود که اسراییل در لبنان شکست خورد، مسجدالحرام به تصرف شورشیان درآمد، آمریکا مجبور شد به شوروی برای تهاجم به افغانستان چراغ سبز بدهد، شوروی هم در افغانستان شکست خورد، پاکستان با مطالبات اسلامخواهانه به لرزه درآمد، عراق تنها با حاکم کردن وضعیت جنگی بر کشورش از تغییر مصون ماند، دنیا تکان خورد.
جنگی که آغاز شد تنها راه نظام ظالمانه بینالمللی برای آرام کردن تحولات بود چرا که اگر ایران موفق میشد به همان آرامی که انقلاب کرده بود انقلابش را حفظ کند دیگر کسی در تبعیت ازین الگو تردیدی به خود راه نمیداد، پس باید این ملت را درگیر میکردند ولو منجر به شکست نهایی خودشان بشود. اما مقاومت ایران تبدیل به جلوهای تازه از تمدن تازه اسلامی شد. معلوم شد اسلام نه تنها میتواند مبارزه سیاسی کند، انقلاب کند، بلکه میتواند در طولانیترین جنگ کلاسیک پس از جنگ دوم جهانی در مقابل تمام ابرقدرتها بایستد. پس از آن نیز حجم مخالفتهای قدرتها با انقلاب اسلامی نشان داد تا چه حد مبانی آنها بر اثر این تحول تاریخی زیر سوال رفته است. اما این فشارها هیچگاه نتوانست پیام ایران را خاموش کند، حتی باعث پرفروغتر شدن آن هم شد. چرا که هیچ ملتی تا در سختی و فشار قرار نگیرد پیشرفت حتی مادی هم نمیکند، ما اگر یک نسل را تحت تحریمهای ابرقدرتها سپری نکرده بودیم هرگز نمیتوانستیم اعتماد بنفس فعلی را در عرصههای مختلف بدست آوریم، هرگز نمیتوانستیم ادعای استقلال و راه جایگزین برای دنیا را داشته باشیم. بنابراین همانطور که امام فرمود ما در جنگ انقلابمان را به دنیا صادر کردیم، نشان دادیم اسلام میتواند مقابل سهمگینترین فشارهای نظامی بایستد. اکنون نیز مقابله سراسری جبهه کفر، جبهه طاغوت، به صلابت پیام ایران افزوده است.
اگر چه «کارشناسان سیاسی» همواره به ما توصیه کردهاند که برای کسب قدرت بینالمللی باید زیر سایه ابرقدرتها بروید و ریزهخوار سفره ظلم بینالمللی آنها باشید، اکنون ایران با قیام بر ضد طاغوت جهانی قدرت جهانی کسب کرده است. نفوذ فرهنگی ایران مرزها را درنوردیده، از خاورمیانه گذشته و ملتهای عالم را دربرگرفته است. مساله فقط احمدینژاد نیست، رییس جمهور مظهر شهادتطلبی شهدای جنگ است. آنچه پیش میرود روح اسلام انقلابی است. ابرقدرتها نیز بخوبی باخبرند که پایه اصلی قدرت جهانی نفوذ فرهنگی است و ازینرو تمام تلاششان لجنمال کردن ایران است، کاری که خود ضعف حریف را به بیننده ظاهر میکند. اکنون الگوهای سیاسی-اجتماعی-اقتصادی ایران مورد رشک بسیاری در سراسر جهان است. گسترش صادرات غیرنفتی ایران نشان میدهد زمینه برای پذیرش ایران بعنوان یک قدرت تکنولوژیک رو به فراهم شدن است. ایدههای سیاسی ایران همچون سفرهای استانی در کشوری مثل فرانسه توسط سارکو آمریکایی به مرحله اجرا درمیآید و حتی سخنگویش در توضیح این سیاست دقیقا همان حرفهای احمدینژاد را با عوض کردن واژه «تهران» با «پاریس» طوطیوار تکرار میکند، گویی غربیها هم بالاخره تقلید کردن را آموختند. در آخرین حادثه ازین نوع، مواجهه بیهراس و رودرو با افکار عمومی که عادت سیاستمداران در ایران است در دانشگاه کلمبیا چنان افکار عمومی را تحت تاثیر قرار داد که تشویقهای مکرر دانشجویان را باید بیشتر تحت تاثیر فضای کلی گفتگو و فلسفه سیاسی موجود در آن دانست تا گفتارها. مردم آمریکا از دمکراسی غیرپاسخگو و گردنکش و «لیبرالیسم عضلانی» خسته شدهاند و نیم نگاهی به الگوی ایران در ذهنشان سوسو میزند.
|
بینالمللی |