پطر، امپراطور و حاکم مطلق تمام روسیه به کلیه اعقاب و جانشینان خود در تاج و تخت و دولت روسیه اظهار میداریم:
چون خدای بزرگ که حیات و تاج خود را از او داریم دائما ما را با نور خود روشن کرده و از ما پشتیبانی فرموده است چنین میگوییم:
1- نگاهداشتن ملت روسیه در حالت جنگ دائمی تا سربازان همیشه ورزیده و آماده باشند و به آنها فقط برای بهبود وضع مالی دولت و تجدید نیروی ارتش و انتخاب فرصت مناسب برای تعرض استراحت داده شود. تا به این ترتیب بمنظور توسعه و آبادانی روزافزون روسیه صلح در خدمت جنگ و جنگ در خدمت صلح باشد.
2- به هر وسیله ممکن از میان پیشرفتهترین ملتهای اروپا افسرانی در زمان صلح دعوت شوند تا ملت روسیه بدون از دست دادن مزایای خود از مزایای سایر کشورها بهرهمند شود.
3- در هر فرصت مناسب در هر گونه امور و اختلافات موجود در اروپا مخصوصا آلمان (زیرا نزدیکتر و بنابراین مورد توجه مستقیم میباشد) مداخله شود.
4- ایجاد اختلاف در لهستان بوسیله ایجاد کشمکش و حسادت دایمی و جلب بزرگان این کشور بوسیله طلا و تحت نفوذ قرار دادن مجالس و تطمیع آنها بمنظور نفوذ در امر انتخاب سلاطین و روی کار آوردن طرفداران روسیه و حمایت از آنها. وارد کردن نیروهای روسیه به لهستان و نگه داشتن آنها تا زمانی که فرصتی بدست آید که بکلی در آنجا بمانند. چنانچه قدرتهای مجاور اشکالاتی ایجاد کنند، باید آنها را بطور موقت با تقسیم این کشور ساکت کرد تا زمانی که پس گرفتن آنچه که داده شده میسر گردد.
5- حداکثر اراضی ممکن از سوئد گرفته شود و تدابیری اتخاذ گردد که سوئد روسیه را مورد تعرض قرار دهد و بهانهای برای مطیع کردن این کشور بدست آید.
6- همواره همسران شاهزادگان روسیه بجز شاهزاده خانمها از میان آلمانیها انتخاب شوند تا پیوندهای خانوادگی افزایش یابد و اشتراک منافع ایجاد گردد. آلمان بخودی خود بوسیله توسعه نفوذ ما به طرفداری از روسیه برخواهد خواست.
7- در امور بازرگانی باید حتیالامکان برای اتحاد با انگلستان کوشید زیرا کشوری است که بیش از همه برای ناوگان ما نیز مفید میباشد. چوب وسایر محصولات ما باید با طلای انگلستان مبادله و روابط دایمی میان بازرگانان و ملوانان انگلستان و روسیه ایجاد شود تا افراد ما برای بازرگانی و کشتیرانی آماده باشند.
8- در طول سواحل دریای بالتیک بطرف شمال و همچنین در امتداد سواحل دریای سیاه بیوقفه پیشروی شود.
9- نزدیک شدن هرچه بیشتر به قسطنطنیه و هند. کسی که به آنجا تسلط یابد حاکم واقعی جهان خواهد بود. بنابراین باید گاهی با ترکیه و گاهی با ایران جنگهای دایمی برپا شود و کارخانجات کشتیسازی در کنار دریای سیاه تاسیس و تدریجا بر این دریا و دریای بالتیک تسلط برقرار گردد و این امر برای موفقیت این نقشه ضروری است. باید در انحطاط ایران تسریع شود و باید تا خلیج فارس نفوذ کرد و در صورت امکان راه بازرگانی قدیم شرق را از طریق سوریه احیا نمود و تا هند که انبار و بارانداز جهان است پیشروی کرد. پس از رسیدن به آنجا دیگر احتیاجی به طلای انگلستان نخواهد بود.
10- برای اتحاد با اتریش و حفظ آن باید تلاش شود و در ظاهر از نیات آن درباره سلطنت بر آلمان حمایت گردد ولی این کار باید با تحریک حسادت سایر سلاطین علیه آن کشور در خفا انجام گیرد. کوشش شود هر یک از آنها کمک روسیه را بطلبند و نوعی حمایت از آن کشور بعمل آید که زمینه را برای تسلط آینده هموار خواهد ساخت.
11- خاندان سلطنتی اتریش به اخراج ترکها (عثمانی) از اروپا علاقمند شود و هنگام فتح قسطنطنیه حسادت آن کشور خواه بوسیله ایجاد جنگ بین اتریش و کشورهای قدیمی اروپا و خواه با واگذار کردن قسمتی از اراضی فتح شده که بعدا پس گرفته خواهد شد خنثی شود.
12- جلب نمودن و گردآوری کلیه یونانیان پراکنده و جداییطلب از نظر دینی که در مجارستان، ترکیه و جنوب لهستان متفرق هستند و تبدیل روسیه به حامی و مرکز آنها و ایجاد زودهنگام یک رهبری جهانی از طریق نوعی سلطنت یا رهبری دینی برای آنها. به این ترتیب ما دوستانی در میان هر یک از دشمنان خود خواهیم داشت.
13- هرگاه سوئد تجزیه شد، ایران مغلوب گردید، لهستان مطیع شد، ترکیه فتح گردید، ارتشهای ما به هم پیوستند و دریای سیاه و دریای بالتیک تحت مراقبت ناوگان ما قرار گرفت، آنگاه باید بطور جداگانه و خیلی محرمانه ابتدا به دربار ورسای (فرانسه) و سپس به دربار وین پیشنهاد تقسیم حکومت جهان را نمود. اگر یکی از آنها پیشنهاد را پذیرفت و این امر قطعی است، باید با تحریک جاهطلبی و غرور آن از این عامل برای خرد کردن دیگری استفاده نمود. سپس اولی را بنوبه خود باید شکست داد و در این امر تردیدی نیست زیرا در آن موقع روسیه بر تمام شرق و قسمت بزرگی از اروپا تسلط خواهد داشت.
14- چنانچه هر دو کشور پیشنهاد روسیه را رد کنند و این احتمال بسیار کم است، لازم خواهد شد بین آنها کشمکش ایجاد شود تا یکدیگر را خسته کنند. در آن موقع با استفاده از یک لحظه حساس روسیه باید با نیروهای خود که قبلا متمرکز شده باشند به آلمان هجوم آورده و در یک زمان واحد دو ناوگان بزرگ حامل نیروهای بیشمار آسیایی یکی از دریای آزوف و دیگری از بندر آرخانگل تحت حفاظت نیروی دریایی مستقر در دریای سیاه و دریای بالتیک حرکت نموده و با پیشروی بطرف مدیترانه و اقیانوس اطلس از یک طرف فرانسه را مورد هجوم سیلآسا قرار دهند و از طرف دیگر به آلمان حمله کنند. پس از شکست این دو کشور بقیه اروپا به آسانی و بدون جنگ تحت سلطه روسیه قرار خواهد گرفت. اروپا بدین ترتیب میتواند و باید مطیع شود.
(منبع: اتحاد شوروی آنگونه که هست، ترجمه و تالیف: محمدرضا ابراهیمی)
|
بینالمللی |
از زمان رنسانس در اروپا که افکار جدیدی درباره همه چیز از علم و فناوری گرفته تا علوم انسانی پدید آمد، جامعه دستخوش یک جبههبندی دوقطبی تمامعیار شد. مدافعین این افکار تازه «نوگرا» نامیده شدند و مخالفین «کهنهپرست» و بعضی وقتها مودبانهتر «سنتگرا» نام گرفتند. فلسفه تاریخ بدست همان نوگرایان (متجددین، مدرنها) تفسیری جبری پیدا کرد که عمدتا روایتگر کهنه شدن تدریجی سنت و شکست محتوم و عقبنشینی آن در برابر امر تازه و مدرن بود. این تقسیمبندی بقدری در جوامع و فکر سیاسی نفوذ کرد که مخالفین هم سنتگرایی خود را پذیرفتند و آنرا تئوریزه نمودند.
با این وجود شاید بررسی تاریخچه برخی ازین نوگراییها جالب باشد. این قول مشهوری است که تحول فرهنگی رنسانس در ابتدا در دربار دولتشهرهای کوچک ونیز ایتالیا آغاز شد، جایی که دانشمندان بسیاری شروع به ترجمه آثار یونان باستان به زبانهای روز خود کردند (گو اینکه منبع آنها نسخههای عربی این کتابها بود). بازگشت تمام و کمال به فرهنگ یونان باستان همان تحول تند و تیز فرهنگی است که نام رمز رنسانس (تجدید حیات فرهنگی) را به خود گرفته است. بازگشت به برهنگی در آثار هنری و حتی تعمیم آن به پیامبران الهی، نشر گسترده آثار فلسفی یونانی، اسلامزدایی از علوم و فنون عصر و رویگردانی از معماری قرون وسطایی اهداف درجه اول این انقلاب فرهنگی را تشکیل میداد. این پروژه بقدری خوب پیش رفت که پیشرفتهای بعدی علمی در غرب بطور دربست مرهون رنسانس دانسته شد، در حالی که پیشرفت مداوم علمی پیش از آن قرنها در سرزمینهای اسلامی در جریان بود.
روند این تحول فرهنگی به همینجا ختم نشد و بزودی تمامی عرصههای انسانی از هنر تا سیاست را دربرگرفت. دولتهای مدرن به تاسی از عوامل الهامبخش یونان و روم باستان شکل گرفتند. نظام رایگیری پارلمانی از یونان اخذ شد و حتی از آنجا که نظام رومی کمی متفاوت بود ترجیح دادند دو مجلس ایجاد کنند که نام یکی همان «سنا»ی روم باشد و دیگری مجلس نمایندگان. ورزش در سطح بینالمللی شبیه به مسابقات سالانه یونانیها و بصورت مسابقات المپیک پایهگذاری شد و حتی در ساخت استادیومهای ورزشی الگو از کلوزیوم روم گرفته شد. در معماری رجعت به گذشته مثل سایر رشتهها بود، ساختمانهایی با ستونهای زیاد در اطراف آن، کاخ سفید را در نظر بگیرید که چقدر شبیه بناهای یونانی است. انگاره ذهنی باستانگرایی چنان در اذهان مدرنها رسوخ کرده که هنوز حتی آیندهنگریشان بر مبنای سرنوشت روم باستان است. کاهش تدریجی قدرت آمریکا به دوران افول تدریجی امپراطوری روم باستان در اثر حملات اقوام «بربر» شمالی تشبیه میشود. کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» اثر کارل پوپر که بروزترین مرجع سیاسی آنهاست اساسا یک شرح طویل از تفاوت دو جامعه یونانی اسپارت (بعنوان سمبول جامعه بسته) و آتن (جامعه باز) و مقایسه جنبههای مختلف زندگی در این دو دولتشهر یونانی است.
از گذشتهگرایی این قوم مدرن هر چه بگوییم کم است. اما مساله این نیست. نمیخواهیم اصولا از گذشتهگرایی و الگوگیری از گذشته انتقاد کنیم. ما به هر حال درد آنها را خوب میدانیم، آنها بدنبال راه گریزی از تسلط دین بر عالم انسانی بودند و بخوبی تشخیص دادند که تنها با یک پروژه بزرگ فرهنگی چندقرنی میتوانند با دین مبارزه کنند. اما مشکل اینجاست که همینها وقتی با دینگرایانی روبرو میشوند که آرزو دارند فرهنگ خود را، نهادهای سیاسی خود را و خلاصه عالم خاص خود را بر اساس دین و مدینه فاضله دینی بسازند ساز «سنتگرایی» و کهنهپرستی برایشان کوک میکنند. اگر قرار باشند کهنهپرستی را بد بدانیم شما که از ما کهنهپرستتر هستید، باز ما به الگوهای 1400 سال قبل رجوع میکنیم، شما که به 2500 سال قبل دل بستهاید!
|
بینالمللی |
وضعیت اقتصاد ایران چندان خوب نیست. مردم در تنگنای اقتصادی هستند، گرانی هست و کسی خیالش از فردای خودش راحت نیست ..... اما من میخواهم طور دیگری به قضایا نگاه کنم. مساله این است که چشمانداز مثبتی در اقتصاد پدید آمده است که در قیاس با آن وضع کنونی چهره بدی پیدا کرده است. در اثر تغییرات مثبت، انتظارات بالا رفته و وضع موجود غیرقابل تحمل شده است. درآمدهای نفتی بشدت افزایش پیدا کرده و این پولها از طریق راهاندازی پروژههای جدید عمرانی به میان مردم تزریق شده است. حجم نقدینگی جامعه افزایش پیدا کرده و مردم «ثروتمندتر» شدهاند. اکنون بخش مهمی از مردم را در اطراف خود میبینیم که بنظر میرسد نسبت به چند سال قبل خیلی پیشرفت کردهاند. خانههای مردم (80 درصد خانوادهها خانه دارند) متری چند میلیون قیمت پیدا کرده است، اگر تا چند سال قبل مردم اکثرا ماشین چهار پنج میلیونی پیکان یا پراید سوار میشدند امروز اکثرا ماشینهای بالای 10 میلیونی سوار میشوند. یخچالهایشان مستقیما از آمریکا میآید و قیمت آن چند برابر یخچالهایی است که قبلا استفاده میکردند. تلویزیونشان از خارج میآید و قیمتش ده برابر تلویزیون قدیمی خانواده است، و این لیست را میتوان به همین شکل ادامه داد. مسکن هم اگر گران شد چارهای غیر ازین نداشت، با تصویب وامهای خرید مسکن همه مردم یکشبه آماده خرید مسکن شدند، یعنی چون قدرت خرید بالا رفته بود. بگذریم.
از منظر اخلاقی چگونه میتوان چنین مصرفزدگی در مقیاس انبوه را توجیه کرد؟ وقتی بخش بزرگی از جامعه در فقر بسر میبرند وقتی در روستاها یک نفر با ماهی 10 هزار تومان گذران میکند، نه اینکه در آنجا ارزانی باشد بلکه اصولا امکاناتی نیست که در مقابل آن پولی (که آن هم موجود نیست) پرداخت شود. وقتی با اندکی سرمایه میتوان تعداد زیادی شغل تولید کرد با کدام منطقی این سرمایهها به حلقوم آمریکا ریخته میشود؟ روشن است که پیامد افزایش شدید قیمت نفت رشد شدید بیعدالتی در ثروت میان افراد جامعه است چرا که به هر حال افراد خاصی به پروژههای دولتی دسترسی دارند و راه آنرا هم خوب میدانند. جامعه دچار تب ثروت شده است چرا که ثروت نفت در بهترین وضع بطور تصادفی و انبوهوار در حال توزیع است و این آدمها را دیوانه میکند. نشانههای مصرفزدگی در اقتصاد هم افزایش شدید واردات است. اگر چه دولت ادعا دارد بیشتر این واردات ماشینآلات است اما مشاهدات روزمره ما چنین چیزی را تایید نمیکند گو اینکه تقصیر دولت هم نیست.
آیا به جامعهای را که پول دارد و آنرا خرج میکند و بهترین کالاها را از سراسر جهان دستچین میکند باید انگ مصرفی بودن زد؟ اگرچه زیربنای اقتصاد بهر حال مصرف است اما بنظر من جامعهای که باید به او انگ زد جامعهای است که بدون اینکه توان تولید چنین کالاهای پیشرفتهای را داشته باشد تنها با اتکای به فروش مواد خام به این مسابقه مصرف ادامه میدهد. ما اگر پیکان میخریدیم حق داشتیم چون خودمان آنرا تولید میکردیم. در نفس خود احساس خواری نمیکردیم حتی اگر سالی یک میلیون پیکان هم تولید و مصرف میکردیم. اما ما هرگز تلاش نکردهایم تلویزیونهای پیشرفته، یخچالهای پیشرفته و سایر کالاهای با فناوری بالا را تولید کنیم بنابراین مصرف چنین کالاهایی تنها موجب تخدیر ما و وابستگی به طرفهای خارجی خواهد بود. این درست است که صادرات غیر نفتی ایران در چند سال گذشته رشد جهشی را تجربه کرده است، اما چنان که آمارها نشان داد بیشتر این صادرات را مواد خام مثل پتروشیمی، فولاد و سایر فلزات تشکیل داده است. مثل این است که ما بخشی از داراییهای خود را فروخته باشیم تا پولی برای گذران زندگی تهیه کنیم. البته غرض این نیست که مواد خام را نباید فروخت، بلکه مساله اینجاست که چنین اقتصادی همواره روی لبه پرتگاه نیستی حرکت میکند و توان رقابت ندارد. بمحض اینکه کوچکترین تغییری بوجود بیاید ضربه اساسی خواهد خورد.
این درد دیرین ماست. زمانی که سلسله صفویه بر سر کار آمد مهمترین بخش صادرات ایران صادرات ابریشم خام از گیلان و مازندران به اروپا بود (جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات ایران). برای یک قرن این سیستم خیلی خوب کار کرد، اما به یکباره کشورهای دیگری با نیروی کار بسیار ارزانتری شروع به تولید ابریشم کردند، قیمت جهانی ابریشم به یک چهارم کاهش یافت و دولت صفوی (و همراه آن تمدن ایرانی) دوره نزولی یک قرنی را آغاز کرد که به انحطاط کل ایران انجامید. تازه این قبل از آن بود که با یک جهش بزرگ، ابریشم مصنوعی در اروپا اختراع شود و صنعت نساجی اروپا و مخصوصا انگلستان جهان را فتح کند و پیشقراول استعمار بینالمللی بریتانیای کبیر بشود. بنابراین برای ما اصلا افتخاری نیست که از سرمایه بفروشیم در حالی که دیگران «مزد زحمت خود را میخورند». زحمت دیگران تا ابد میتواند ادامه یابد در حالی که سرمایه ما لاجرم پایان خواهد یافت. خوب است که در یک اقتصاد مبتنی بر مواد خام از تک فروشی نفت به چند کالایی رسیدهایم اما تنها هنگامی میتوانیم به خودمان تبریک بگوییم که در عرصه فناوری پیشرفته حرفی برای گفتن در میان ملل جهان داشته باشیم. در سالهای اخیر کشورهای توسعه یافته کارخانههای صنایع سنتی خود را تعطیل میکنند و آنها را با حفظ مالکیت به کشورهای دیگر منتقل میکنند و اقتصاد خود را بر پایه صنایع با فناوری بالا و دانشبنیاد قرار دادهاند. ما تا زمانی که در تازهترین فناوریها نتوانیم با آنها تا حدودی رقابت کنیم همواره در جهان شهروند درجه دوم محسوب خواهیم شد و شاید حق هم همین باشد، چرا که ما ملتی هستیم که کمتر به خودمان سختی دادهایم تا بتوانیم از عهده کارهای خودمان برآییم. ترجیح دادهایم کارهای سخت را به دیگران واگذار کنیم، پول بدهیم و بخریم تا اینکه بسازیم. بنابراین ما مقام فعلی که در جامعه بینالملل داریم را خود برای خود برگزیدهایم، مقام یک مصرفکننده صرف، با همه بار منفیای که واژه مصرف دارد.
|
بینالمللی |
چند روزی بیشتر از مصوبه کنگره آمریکا برای تامین مالی طرح ساخت نسل جدیدی از سلاحهای هستهای نمیگذرد. سلاحهای جدید اساسا بمبهای هستهای تاکتیکی کوچکی هستند (در اندازه بمب هیروشیما) که قادرند پناهگاههای زیرزمینی را منهدم کنند. توافق برای ساخت این سلاحها در میان سیاستمداران آمریکایی را میتوان نوعی پیروزی برای تفکر سنتی نظامی در برابر اندیشه بازدارندگی هستهای که متاخرتر است دانست. در تفکر سنتی، سلاح هستهای هم یکی از سلاحهاست، تنها قدرت بیشتری دارد، بنابراین باید برای کاربست آن در میادین نبرد برنامهریزی و اقدام کرد. باید آنرا بر روی هیروشیما و ناکازاکی آزمایش کرد حتی اگر همزمان رهبران ژاپن مشغول بحث درباره تسلیم شدن باشند. اگر چه نبردهای آمریکا پس از جنگ دوم جهانی عمدتا فاقد شرایطی بودند که کاربرد بمب هستهای را توجیه کند، و فراتر از آن استفاده از سلاحهای هستهای میتوانست پای شوروی را بمیان بکشد اما این موضوع باعث نشد ارتش آمریکا از اورانیوم ضعیف شده در سلاحهای متعارفش استفاده نکند. ایالات متحده بدون توجه به پرتوزا بودن این ماده، صرفا برای سنگین کردن سلاحهای ضد تانک خود از اورانیوم که سنگینترین عنصر شناخته شده طبیعی است بجای سرب استفاده کرد. مهم نبود که بر اثر چنین کاری میلیونها نفر در عراق و حتی خود سربازان آمریکایی حاضر در صحنه دچار انواع سرطان (از جمله سندروم خلیج فارس) خواهند شد. در کوران جنگ عراق نیز هنگامی که نیروهای آمریکایی در حال سرازیر شدن بسمت بغداد بودند هیچ چیز مانع از آن نشد که کاخ سفید بطور غیررسمی امکان استفاده از سلاح اتمی برای درهم شکستن هرگونه مقاومت را گوشزد نماید. هر چه باشد اکنون دیگر خطری دست کم از نوع هستهای از جانب روسیه احساس نمیشد. نوانجیلیها هم در آمریکا بشدت مشغول تبلیغ برای یک نبرد هستهای آخرالزمانی هستند که گویا وعده پیامبران بنیآسراییل است و با این کار عملا مقاومتها را برای عملی ساختن کاربرد سلاح هستهای در جنگها از میان بردهاند.
با این وجود سلاح هستهای تنها هنگامی بکار رفت که هیچ قدرتی در دنیا از توانایی تلافی هستهای برخوردار نبود، هنگامی که تنها آمریکا آن را داشت. هنگامی که سلاح میان بازیگران بینالمللی پخش شد نظریه بازدارندگی متولد شد. روشن بود که سلاح هستهای نیروی نهایی طبیعت است و قدرت آن میتواند بدلخواه افزایش یابد. در عرض چند سال بمبهایی ساخته شدند که قدرت انفجاری آنها 1000 بار بیشتر از بمب هیروشیما بود. بنابراین تنها کاری که میبایست انجام میشد جلوگیری از باز شدن پای سلاح هستهای به جبهههای نبرد بود. با این حال اگر چه دکترین نظامی رسمی شوروی استفاده از نیروهای متعارف بود اما ناتو به رهبری آمریکا به این دلیل که در برابر نیروهای متعارف شوروی احساس ضعف میکرد دکترین نظامی خود را بر پایه پاسخ هستهای به حمله متعارف احتمالی شوروی قرار داد. روشن بود که تا زمانی که یک کشور سلاح هستهای در اختیار دارد هیچ کس نمیتواند آنرا به درجه ای از ضعف بکشاند که در یک نبرد نظامی تسلیم شود، بنابراین مطلوبیت جنگ میان قدرتهای هستهای بطور کامل از بین رفت، چرا که هیچ کس تصور نمیکرد بتواند با جنگ خواستههای خود را به طرف دیگر تحمیل کند. بدینسان نظریه بازدارندگی سلاح اتمی را اسلحهای برای نجنگیدن میدانست. غایت سلاح هستهای بازداشتن دشمن از وارد آوردن ضربه نخست هستهای بود. با این وجود راهبرد بازدارندگی دچار نقصی بنیادی است. اگر تهدید به نابودی متقابل هستهای هدفش جلوگیری از وارد آمدن ضربه نخست باشد، چه خواهد شد اگر واقعا این ضربه نخست وارد شود؟ تلافی کردن و کشتن میلیونها غیرنظامی چه نفعی به حال قربانیان بیشمار حمله هستهای خواهد داشت؟ سوال اینجاست که حتی اگر کشوری سلاح هستهای در اختیار داشته باشد آیا از آن برای تلافی یک حمله اتمی استفاده خواهد کرد؟ البته همه چیز تنها به وضعیت روانی رهبران این ملت بستگی خواهد داشت ...
بنابراین نظریه بازدارندگی ناتوان از تضمین عدم تعرض هستهای است مگر اینکه کاربرد عقل متعارف را در تلافی کردن بطور کامل کنار بگذارد (جاناتان شل، سرنوشت زمین). نقص اساسی نظریه بازدارندگی اکنون به پیروزی مجدد نظریه سنتی انجامیده است. سلاحهای تاکتیکی هستهای که بنابر پیمانی در دوران جنگ سرد نابود شده بودند دوباره به صحنه میآیند. با این وجود باید دانست کهتنها رهبران دیوانه ای مثل رهبران آمریکا قادرند چنین حماقتی را مرتکب شوند. انفجار یک سلاح هستهای در سطح زمین گودالی به عمق 180 متر ایجاد میکند بنابراین چندان مهم نیست که شما سلاحی را چند متر زیر زمین منفجر کنید یا اساسا در جو. اگرچه انفجار در سطح زمین باعث کاهش برد تخریب ناشی از پرتوزایی اولیه و موج انجار میشود اما انفجارهای زمینی باعث برخواستن ابر عظیمی از گرد و غبار رادیواکتیو میشود که در چند روز پس از انفجار بصورت باران رادیواکتیو بر سطح زمین میبارد. گوی آتشین ناشی از انفجار هستهای به ابعاد صدها متر با درجه حرارتی در حد سطح خورشید نه تنها تا کیلومترها هر چه زیر پایش باشد میپزد و سرخ میکند بلکه باعث ترکیب نیتروژن و اکسیژن موجود در جو شده خطرناکترین آلایندهها یعنی اکسیدهای نیتروژن را پدید میآورد، این آلاینده ظرف چند روز لایه ازن جو را بسته به شدت انفجار هستهای تخریب خواهد کرد. بعنوان شاهدی بر این موضوع میتوان از سوراخ شدن لایه ازن در دهه 90 نام برد. اگرچه این موضوع عمدتا به گاز فلوئور موجود در اسپریها نسبت داده میشد اما احتمالا انفجارهای هستهای که بدفعات در آغاز جنگ سرد در اتمسفر زمین انجام شده بود نقش مهمی در آن داشته است. امری که پس از تصویب معاهده منع آزمایش هستهای در جو تخفیف یافت. وقوع یک جنگ گسترده هستهای حتی با سلاحهای نسبتا کوچک قادر است با تخریب لایه ازن، افزایش شدید تابش ماوراءبنفش خورشید و وقوع بارانهای پرتوزا نه تنها میلیاردها نفر را راهی دیار عدم کند بلکه چه بسا به برچیده شدن کلی نسل بسیاری از گونهها (از جمله انسان) ظرف مدت کوتاهی بینجامد. کافی است در نظر بگیریم که بلافاصله پس از آسیب دیدن لایه ازن تنها ده دقیقه کافی است تا «همه» موجودات زنده از شدت تابش کور شوند.
هرگونه راهحل برای مساله هستهای بینالمللی باید امکان انقراض نسل بشر بر اثر کاربرد سلاحهای هستهای در جنگ را مد نظر قرار دهد. تا زمانی که رهبران دیوانهای مثل جرج بوش وجود دارند که حاضرند برای منافع یک ملت (در خوشبینانهترین فرض) ملت دیگری را به خاک و خون بکشند چنین چشماندازی بیش از آن جدی است که نادیدهاش انگاریم. پای گذاردن بشر به مرحلهای از دانش که او را بر آزاد ساختن انرژی محبوس در هسته اتم قادر کرده است زنگ خطری جدی برای سازمان سیاسی ناکارآمد جهانی است. آنچه سلاح هستهای را خطرناک میسازد قرار داشتن آن در دستان «ملتها» است که حتی تا سرحد مرگ حاضرند از منافع «ملی» خود در برابر دیگران دفاع کنند. بنابراین تنها راه حل برای خروج از وضعیت «پیش از نابودی کامل» که در آن قرار داریم یک راه حل سیاسی است که به منازعات جهانی پایان دهد یا دستکم آنها را از حالت حیثیتی خارج سازد. با توجه به پاسخگویی هر یک از دولتهای مدرن فعلی به تنها ملت خود باید گفت تنها راهحل تشکیل دولت واحد جهانی است (جاناتان شل، سرنوشت زمین). تشکیل چنین دولتی همراه با متمرکز ساختن نیروهای نظامی در دستان قدرت مرکزی میتواند مناقشات فعلی را از حالت مسلحانه خارج ساخته به آنها بعد سیاست داخلی بدهد. بدیهی است در درون یک کشور واحد هیچ گاه نیروهای سیاسی بر علیه یکدیگر از سلاح هستهای استفاده نخواهند کرد چرا که همیشه راهکارهایی سیاسی مبتنی بر مذاکره، اقناع و تقسیم صلحآمیز منافع وجود دارد. دمکراسی در ابعاد جهانی هرگز به ملت کوچکی چون آمریکا اجازه نخواهد داد بر گرده میلیاردها انسان سوار شود و همگان را به نابودی دستهجمعی و ابدی تهدید نماید.
|
بینالمللی |
روز گذشته بازار بورس ایران رکورد جدیدی برجای گذاشت که طی آن 5% سهام فولاد خوزستان که برای کشف قیمت عرضه میشد ظرف 2 دقیقه به فروش رسید. با وجودی که بورس ایران هماکنون در دوره حضیض خود قرار دارد و بسیاری از سهام شرکتها دچار افول شدید شدهاند شاید سخن گفتن از حباب قیمتی بیجهت بنظر برسد اما دلایل زیادی برای بدبینی و همینطور خوشبینی وجود دارد:
دلایلی برای بدبینی: سهامداران انتظار داشتند با توجه به میزان سود انتظاری اعلام شده (حدودا 50 تومانی) شرکت فولاد خوزستان قیمت عرضه آن در حدود 250 الی 300 تومان باشد. موید این مطلب اینکه سهام فولاد مبارکه نیز با وجود ترقی روزانه در همین محدوده قیمتی قرار دارد. با این وجود عرضه 335 تومانی سهام فولاد خوزستان آب سردی بر این انتظار بود. سهامداران فکر میکنند دولت برای جمع کردن سرمایههای کشور در بورس و در نتیجه اجرای موفق اصل 44 (که مستلزم پرداخت حجم عظیمی پول از سوی مردم به دولت جهت خرید صنایع دولتی است) دست به سیاستهای حمایتی خصوصا از اولین سهمهای در حال عرضه (فولاد مبارکه و خوزستان) زده و خواهد زد. به این ترتیب خیال سهامداران از سودآوری این شرکتها به پشتوانه دولت راحت است و اشتیاق عظیم بازار برای جذب این سهام نیز از همینجا ناشی میشود. حمایت دولت عمدتا میتواند شامل حمایت تبلیغاتی ازین شرکتها و تعیین نرخ سود انتظاری بالا برای آنها باشد. با این وجود باید هشدار داد که دولت قادر نیست حمایتهای خود را برای همیشه و برای همه سهام در حال عرضه در آینده نزدیک ادامه دهد. در صورت کاهش یا قطع حمایتها همزمان با عرضه حجم بزرگ سهام اصل 44 ناتوانی در جذب این سهام میتواند منجر به سرازیری شدید و سقوط بازار بشود. بنابراین بنظر میرسد ضمن رعایت احتیاط در سرعت عرضه سهام اصل 44 باید در ارائه اطلاعات شرکتها، تبلیغات و تعیین سود انتظاری تا جای ممکن واقعی عمل کرد.
دلایلی برای خوشبینی: بنظر میرسد صنعت فولاد آینده درخشانی در افق دست کم پنج سال آینده داشته باشد. در بازار جهانی بدلیل رشد اقتصادی بالای چین و هند که عمدتا مبتنی بر صنایع با تکنولوژی متوسط و نیازمند مواد خام فراوان (از جمله فولاد) است تقاضا برای فولاد بشدت افزایش یافته و باعث افزایش قیمت جهانی شده است. در بازار داخلی اگرچه خودروسازان امسال قادر به افزایش بیش از پیش تولید نشدند و بازار خودروی داخلی به نوعی اشباع شده است اما برنامههای زیربنایی دولت نویدهای مهمتری برای صنایع فولاد ایجاد کرده است. بحران مسکن در چند ماه گذشته دولت را وادار کرد برای نخستین بار با قدرت وارد بخش مسکن بشود و برنامهای برای تولید سالانه یک و نیم میلیون خانه در کشور ارائه دهد. چنین حجم عظیمی از ساخت و ساز قطعا نیاز برای محصولات آهن را بشدت افزایش خواهد داد. از سوی دیگر برنامه دولت برای احداث سالانه 700 کیلومتر راهآهن و پس از سه سال سالانه 1200 کیلومتر نویدبخش دورانی از توسعه اقتصادی است که باید آن را نهضت راهآهن نامید. چنین کاری مستلزم مصرف مقادیر انبوهی فولاد در کشور است که پرکشش بودن بازار را برای دست کم یک دهه آینده تضمین میکند.
بعنوان یک مثال تاریخی توجه کنید که در کل دوران رضاشاه سرمایهای معادل 270 میلیون دلار وقت صرف احداث راهآهن شد که برابر با کل سرمایهگذاریهای انجام شده در تمامی بخشهای دیگر صنعت در کل این دوره بوده است (جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات ایران). رضاشاه برای بدست آوردن چنین حجم عظیمی از پول که برای خرید فولاد مورد نیاز از خارج از کشور مورد نیاز بود کل تجارت خارجی کشور را در انحصار دولت درآورد تا از محل درآمد حاصل از آن به ساخت راهآهن بپردازد. با این وجود راهآهن رضاخانی منجر به صدمه شدید به اقتصاد ملی شد. تولید ناخالص داخلی افت کرد و مردم فقیرتر شدند. صنایع مهمتر از سرمایهها محروم شدند در حالی که راهآهن رضاخانی-انگلیسی تنها در خدمت منافع انگلیس بود. از آنجا که بتازگی نفت کشف شده بود انگلیس خطوط آهن را در امتداد میادین نفتی (خوزستان) احداث کرد تا بتواند براحتی نیروی نظامی را برای کنترل میادین نفتی جابجا کند و محصولات را به بندر برساند. ادامه این خط آهن تا مرزهای شمالی ایران بدون هیچ گونه توجیه اقتصادی و تنها بمنظور ایجاد امکان رساندن نیروهای انگلیسی در مواقع لزوم برای جلوگیری از نفوذ بیشتر روسیه به ایران و تهدید هند مستعمره مهم انگلیس انجام شد. این راهآهن تقریبا از هیچ راه مهم بازرگانی داخلی ایران عبور نمیکرد و حتی از بسیاری از مسیرهای مسافرتی مردم نیز کاملا بیگانه بود. با این وجود راهآهن جدید تنها از محل صرفهجویی در مصرف بنزین و بدنبال طرح انقلابی احمدی نژاد احداث میشود و هدف احداث آن وصل کردن تمام ایران به هم و رونق اقتصادی است. چنین طرحی علاوه بر گسترش صنایع فولاد قادر خواهد بود دوران جدیدی از شکوفایی اقتصادی برپایه راهآهن را برای کشور به ارمغان آورد.
|
بینالمللی |