سوال خیلی سادهای است اگر بپرسیم آمریکا هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای خودش چرا حضور نظامی دارد؟ در این مورد دو جواب وجود دارد. اولا آمریکا بقول کالین پاول گردن کلفت جناح غربی است. به این معنی که ارتش آمریکا به نمایندگی از کل غرب میجنگد و در ازای آن دولتهای اروپایی از واشنگتن پیروی سیاسی و فرهنگی دارند. ثانیا ممکن است به منافع ملی آمریکا در اقصی نقاط جهان اشاره شود. این عبارت رایج بسیار شگفاانگیز است که مقامات آمریکایی بعنوان مثال میگویند که ما در خاورمیانه دارای علائق ملی National Interest هستیم و به این بهانه به خود اجازه حتی دخالت نظامی میدهند. مناقشه فعلی بر سر گرجستان نیز بخوبی نشان میدهد که یکی از مهمترین مسایل مورد مناقشه، تلاش غرب برای اولا تحدید مسکو و ثانیا دسترسی آزاد به منابع انرژی است. اما چرا غرب به بهانه نفت به شرق لشکرکشی میکند؟ آیا تصادفا همه منابع انرژی را خدا در شرق آفریده و تصادفا غرب آنقدر پیشرفتهتر از شرق است که نیاز بمراتب بیشتری به نفت دارد و بنابراین «حق دارد» برای دستیابی به نفتی که ساکنان بومی عرضه استفاده از آن را ندارند به مداخله نظامی روی بیاورد؟
خوب است نظری به تاریخ بیفکنیم. میدانیم که اولین بار استخراج نفت بشکل صنعتی در آمریکا انجام شد اگر چه از ابتدای تاریخ بشر کمابیش این ماده شناخته شده بود. با این حال مصرف بالای آمریکا بسرعت منابع نفتی این کشور را تحلیل برد. در این شرایط بود که آمریکا بسمت استفاده از منابع سایر کشورها مخصوصا کشورهای ضعیفی رفت که توانایی محافظت و استفاده از منابع طبیعیشان را نداشتند. اگرچه راه درست استفاده از منابع دیگران این است که پول آنرا پرداخت کنند، آمریکا معمولا این کار را پر زحمت یافته است. راه سادهتر این است که آنها را مغلوب کنید و نفتشان را به ثمن بخس ببرید. اگر این کار را نکنید آنها ممکن است وقتی نیاز شدید شما را ببینند قیمت را بالا ببرند و اگر شما نپذیرید ممکن است از فروش نفت خودداری کنند. در اینجاست که دنیای آزاد ادعا میکند هدفش از حضور نظامی تضمین جریان آزاد نفت به جهان است. این یعنی جلوگیری از هرگونه تلاش صاحبان دارایی جهت فروش عادلانه ثروت خود. در حالی که غرب بیباکانه از توانایی خود برای محدودیت فروش هر فناوری که انحصارا در اختیار دارد به هر دلیلی از اقتصادی گرفته تا سیاسی استفاده میکند کشورهای ضعیف با اجبار نظامی مجبور میشوند از حق خود برای فروش عادلانه تنها ثروتشان چشمپوشی کنند.
|
سیاست داخلی |
حوادث قفقاز را باید آغاز دوره جدیدی در روابط بینالملل دانست، همانطور که پایان جنگ دوم جهانی دوره جدیدی را رقم زد و همانطور که فروپاشی بلوک شرق عالم سیاست را تغییر داد. از فردای فروپاشی شوروی جهان تک قطبی شد، اگر چه بسیاری از ما هرگز تمایل نداشتیم این حقیقت را بپذیریم و در رد آن بعنوان مثال به آمارهایی که کاهش نقش آمریکا در اقتصاد جهانی را نشان میداد استناد میکردیم، امیدوار بودیم اروپا و ژاپن راهی مستقل از آمریکا در پیش بگیرند و در مقابل او بایستند. اما حقیقت این بود که اروپا دست کم برای یک سده است که از دوران اوج خود گذشته است و دیگر نه یارای ابرقدرتی دارد و نه چنین شخصیتی از خود در ذهنش باقی مانده است.
جهان تک قطبی که در آن آمریکا در راس نظم نوین جهانی قرار گرفته بود و در رده بعدی قدرتهای سابق حضور داشتند تبدیل به یک نظام پلیسی جهانی شد. یک دیکتاتوری بینالمللی که در آن آمریکا تلاش داشت سلطه بلامنازع خود را بر دنیا تامین کرده جاودانه سازد. ازینرو همانطور که در کشورهای دیکتاتوری صادق است، قدرتهای میانی در قدرت شریک شدند و همکاریشان خریده شد و در عوض توده محروم بینالمللی بار این تقسیم غنایم و مالیاتهای جهانی را به دوش گرفت. ملل جهان سوم آماج سرکوب قرار گرفتند. آمریکا نوک پیکان تهاجم خود را بسوی ضعیفترینها گرفت. ما اغلب با خشم و ناباوری شاهد این بودیم که ابرقدرت به ضعیفترینها از جمله سومالی، افغانستان و عراق بیدفاع حملهور میشود در حالی که میان قدرتهای برخوردار سازش و همکاری و تقسیم غنایم حکمفرما بود. در جهان تک قطبی ضعفا له میشدند، کشورشان اشغال میشد، با تیراژ بالا مورد هدف ماشین کشتار تروریسم غرب قرار میگرفتند و این همه بخاطر این بود که کسی به خودش جرات ندهد ضربهای هر چند کوچک به هرم ناپایدار قدرت جهانی وارد کند.
بالاخره آمریکا کار را از حد گذراند، تصور کرد دیگر حتی به قدرتهای رده دوم هم نیازی ندارد و بسمت مهار بلند مدت قدرتهایی مثل روسیه گام برداشت. این اشتباه در نهایت به تغییر نظام تک قطبی و بازگشت به یک دوقطبی نامتعادل منجر شد. در نظام دوقطبی جهانی، رای ضعفا مهم فرض میشود، آنها را یا نمیکشند یا هر دو ابرقدرت با هم میکشند، فضایی هر چند اندک برای تنفس باز میشود و اگر کشوری در یکی از دو اردوگاه جای بگیرد میتواند خود را از نزاعهای کوچک کنار بکشد و در انتظار نزاع بزرگ جهانی (احتمالی) بنشیند. بیچاره آن کشورهایی که نخواهند یا نتوانند در یکی از دو قطب جذب شوند، چون مثل گرجستان و اوستیا بزودی صحنه جنگ و خونریزی خواهند شد. نمونه تاریخیاش ویتنام بود که محل جنگ دو ابرقدرت شده بود. در دنیای جدید اگر مورد تجاوز یکی از قدرتها قرار بگیری قدرت مخالف از تو دلجویی خواهد کرد همین است که احتمالا دوران ابوغریبها را پشت سر خواهیم گذاشت و دوباره قدرتها تبلیغاتی از قبیل حقوق بشر را شروع خواهند کرد تا از خود وجهای اخلاقی ارائه دهند.
برای ما خوب است اگر قاطعانه به قطب در حال تشکیلی بپیوندیم که دیگر بر محور کمونیسم قرار ندارد و هدفش و نتیجه کارکردش اندکی عادلانهتر کردن نظام بینالمللی است. فکر نمیکنم کسی در ایران هنوز به فلسفه عدم تعهد پایبند باشد چرا که زمانه تغیر کرده و همه ما از نظم تک قطبی جهانی بشدت لطمه دیدهایم. ما باید در کنار روسیه و چین باشیم تا آنها قادر باشند تا حدودی جلوی آمریکا را بگیرند. اگر چه یک نظام دو قطبی مخصوصا در اوایل شکلگیری خود میتواند منشا خطراتی هم باشد. در تمام طول دوران جنگ سرد هیچگاه یک سرباز آمریکایی با یک سرباز روسی رودررو نشد چرا که رویارویی مستقیم نظامی میتوانست به نابودی اتمی بینجامد اما امروز شاهدیم که آمریکا حتی وقتی درگیری بوضوح در درون حوزه نفوذ مسکو قرار دارد اقدام به لشکرکشی و حتی ارسال نیروی زمینی میکند، آمریکا هنوز سر عقل نیامده و امیدواریم بزودی واقعیت را بپذیرد.
|
سیاست داخلی |
این روزها بحث اول دنیا ناآرامیهای قفقاز است، حادثهای که تغییرات راهبردی که در یک ده اخیر انباشته شده بود را عیان کرد. انحصار استفاده از زور در سطح بینالمللی که در دو دهه گذشته در اختیار آمریکا بعنوان پلیس جهانی قرار داشت شکسته شد و حرکت تانکهای ارتش روسیه (که مورد حمایت افکار عمومی بینالمللی نیز قرار گرفت) تنها رسمیت بخشیدن به اتفاقاتی است که سالها در جریان بوده است.
مهمترین جنبه ابرقدرتی آمریکا همواره انحصار نظامیگری و تفوق این کشور در «عدم موازنه وحشت» با سایر کشورها بوده است. از این زاویه درگیری دیپلماتیک اخیر آمریکا با کره شمالی و ایران نیز تنها در چارچوب جلوگیری از ظهور قدرتهای بازدارنده نظامی (اتمی) بوده است که در دراز مدت منافع واشنگتن را بشدت در معرض خطر قرار میدهد. و همانگونه که آمریکا نتوانست قدرت این دو کشور را مهار کند قادر به جلوگیری از پیشتازی نظامی خود در جهان نیز نشد. عملیات 11 سپتامبر بیش از هر چیز نقطه شروعی برای مشروعیت دادن به اقدامات نظامی یکجانبه آمریکا در سراسر جهان با توسل به خطر موهوم (خودساخته) تروریسم بود. از آن پس حمله به افغانستان بیدفاع و نمایش خیمه شب بازی حمله به عراق (با حفظ احترام به مقاومت مردم ناصریه) تنها از آن جهت برگزار شد که از آمریکا چهره یک قدرت مهاجم آماده به شلیک را ترسیم کند و نهایتا این تصویر سود درخشانی هم برای این کشور به ارمغان آورد. انقلابهای مخملی نمونهای از برداشت آمریکا بودند، جایی که قدرتهای دیگر با ناراحتی تسخیر کشورها بدون یک قطره خون را پذیرفتند.
اما از چند سال گذشته سیاست ابرقدرتی آمریکا بوضوح شروع به ترک برداشتن کرد. شکستها در افغانستان و ناتوانی در تامین امنیت عراق بتدریج چهرهای شکست خورده از آمریکا به نمایش گذاشتند، روسیه بتدریج قدرت گرفت و تحولاتی در مرزهای اروپا و روسیه بوقوع پیوست. اما بازتاب این تحولات در خاورمیانه بسیار واضح بود. شکست اسراییل از حزب الله لبنان در سال 2000 و عقب نشینی از خاک لبنان پرده اول ماجرا بود. پرده بعدی ظهور ایران بعنوان یک قدرت اتمی بازدارنده در برابر سلطه منطقهای آمریکا و حفظ موفقیت آمیز فناوری هستهای، گام سوم برخوردهای نظامی کوچک میان ایران و نیروهای ائتلاف مثل دستگیری تفنگداران دریایی انگلیس و برخوردهای گاهوبیگاه میان نیروهای دریایی ایران و آمریکا بود. نباید ازین موضوع غافل بود که شجاعت ایران در این برخوردها زمینهساز تحقیر نظامی جبهه غرب بود همنطور که جسارت کره شمالی روزگاری الهام بخش دیگران بود. گام قاطع بعدی تحمیل شکست همه جانبه نظامی بر اسراییل در جنگ 33 روزه بود. برای اولین بار یکی از همپیمانان آمریکا وارد جنگی رسمی شد و شکست خورد بدون اینکه از دست غرب کاری بربیاید. از آن زمان همگی شاهدیم که موضع جناح غربی بشدت تضعیف شد و هیمنه ابرقدرتیاش شکست. آخرین پرده این زورآزمایی نظامی را در گرجستان اکنون شاهد هستیم. برای اولین بار روسیه به خودش جرات داد ارتش خود را وارد درگیریای کند که در آن احتمال برخورد با ابرقدرت وجود دارد. اگر چه هر روز تنش میان روسیه و آمریکا بالا میرود اما آمریکا باید خیلی ناشی باشد که در شرایط فعلی بخواهد وارد جنگ سرنوشتساز با کشور قدرتمندی چون روسیه شود، اینجا دیگران افغانستان نیست، پوتین هم صدام دست نشانده نیست، آمریکا بهتر است اول سعی کند ببیند میتواند در لبنان کاری از پیش ببرد، اگر ناوهایش در سواحل لبنان غرق نشدند شاید فرستادن آنها به سواحل روسیه قابل بررسی باشد.
|
سیاست داخلی |
دولت احمدینژاد مرحله تازهای در بلوغ اجتماعی-سیاسی ایران است. دولتی که مردم آنرا علیرغم فشارهای شدید سیاسی و روانی در جریان انتخابات سوم تیر 84 برگزیدند و با این کار توانایی بسیج خودسازماندهشان را برای مقابله با اشکال مختلف قدرت سیاسی، رسانهای و مالی نشان دادند. احمدی نژاد در شرایطی به قدرت رسید که تنها دو هفتهنامه کمتیراژ از وی حمایت میکردند (یالثارات و پرتو) و همگی روزنامهها و رنگیننامهها بر علیه وی متحد شده بودند. مساله این بود که مردم می®واستند با رای خود پیام محکمی به صاحبان قدرت (مشخصا رفسنجانی) برسانند و قدرت خود را به رخ بکشند.
اما اکنون اوضاع به شکل متفاوتی درآمده است. دولت زمانی را صرف تثبیت خود کرد و در این مدت یاد گرفت نیروهای اجتماعی خود را برای مقابله با حملات کانونهای قدرت بکار گیرد و بتدریج قدرت خود را گسترش داد. اکنون دولت تثبیت شده است و تبدیل به کانون جدید قدرت شده است. اگر چه دولت نهم در اثر ضربات شدیدی که خورده است فروتنتر از دولتهای قبلی است اما نشانههایی از غرور سیاسی در این دولت نیز کمکم بروز میکند. منتقدین اصولگرای دولت اکنون از نظر سیاسی در وضعیت بسیار خوبی قرار گرفتهاند چرا که دولت بارها نشان داده است که از قدرت خود در عرصه داخلی سوءاستفاده کرده است. مورد قبلی توقیف خبرگزاری فارس به دلایل واهی بود که با واکنش منفی زیادی مواجه شد. توقیف این خبرگزاری به بهانه انتشار یک خبر به نقل از محافل غیر رسمی بود اما دلیل واقعی توقیف آن احساس ضعف شدید دولت در برابر حجم بالای انتقادات از تحولات مدیریتی در دولت بود. دولت با این ضرب شست خواست صداها را فقط ساکت کند. اکنون نیز مساله مدرک آقای کردان بلای جان دولت شده است اما رییس دولت مجددا موضع ناصحیحی اتخاذ نموده و مدرک دکترای جعلی را تنها یک کاغذپاره مینامد که ارزشی ندارد. البته فکر نمیکنم مردم هم همینطور فکر کنند. مردم انتظار دارند بتوانند قدرت سیاسی را کنترل کنند و به همین دلیل هم به امثال احمدی نژاد رای دادند. بنابراین کمترین احترام برای افکار عمومی این است که لااقل دولت بپذیرد اگر یکی از وزرایش دروغگو و شیاد از آب درآمد باید دست از حمایت از وی بردارد. آقای کردان نه تنها باید استعفا دهد بلکه بدلیل خریدن مدرک جعلی باید بطور کلی از مصادر دولتی کنار گذاشته شود چرا که نشان داده است آدم امانتداری نیست. واقعا انسان غصهدار میشود که وزیر توانمند و محبوبی مثل پورمحمدی بدلایل واهی کنار گذاشته میشود و بجایش کسی مثل کردان منصوب میشود.
البته مجلس نیز خالی از انتقاد نیست. اکنون همه می دانند که کردان به این دلیل معرفی شد که به لاریجانی بسیار نزدیک بود. اما انتظار مردمی که نمایندگان را برگزیدند این نبوده است که حق رای مجلس یکجا به لاریجانی واگذار شود. لاریجانی باید دست از اعمال اقتدار بر مجلس بردارد و اجازه دهد مجلس روند طبیعی خود را طی کند. احمدی نژاد و لاریجانی باید توجه داشته باشند که نظرات افکار عمومی همیشه توطئه نیست. و اگر این دو نفر بخواهند در مجموعه تحت نظر خویش برخوردهای نظامی انجام دهند با واکنش افکار عمومی مواجه خواهند شد.
|
سیاست داخلی |
نتیجه مذاکرات ژنو را میتوان به این صورت خلاصه کرد: آمریکا و انگلیس: «ایران نباید وقت تلف کند وگرنه ...»، اروپا قارهای: «ایران خواهشا وقت تلف نکند»، آسیا: «ایران هنوز وقت برای تلف کردن دارد»، ایران: «اصولا مذاکره کار زمانبری است». بنابراین عجالتا تمام طرفهای مذاکره کننده بر سر یک موضوع توافق دارند و آن «وقت تلف کردن ایران» است. اگر از این زاویه به مذاکرات هستهای نگاه کنیم بنظر چیز بیهودهآی میآید چرا که هر طرفی که دست بالا را داشته باشد بدنبال اتلاف وقت است تا بتواند برتری فعلی خود را به حریف تحمیل کند، اروپا بعد از سعدآباد و ایران بعد از احمدینژاد هر دو همین کار را کردند و میکنند.
چالش هستهای بیش از آنکه یک مناقشه فنی باشد آزمونی برای ارادههاست. وگرنه چه کسی باور دارد هیچ نوع نظام کنترلی احتمالی که از درون مذاکرات دربیاید بتواند حقیقتا جلوی نیات ایران (حتی اگر ساخت سلاح هستهای باشد) را بگیرد؟ یا چه کسی باور میکند که غرب به دادن چیزی فراتر از آنچه ما خودمان بدست آورده ایم به ما راضی شود؟ بعنوان مثال اگر کره شمالی ده سال بعد اراده کند سلاح هستهای بسازد با توجه به تجربهای که در این زمینه بدست آورده است آیا کسی فکر میکند این کار بیش از چند ماه زمان خواهد برد؟ البته در عالم سیاست همیشه اسراییلیها واقعبینتر هستند. آنها در مورد عراق فهمیدند که تنها راه از میان بردن تمام دانشمندان هستهای است. اما حتی چنین رویکردی نیز درباره ایران قابلیت پیادهسازی نخواهد داشت. نیروی انسانی ما ثروت اصلی هستهای ماست. حتی اگر تمام تجهیزات هستهای ما با بار کشتی کنند و تحویل دشمن بدهند تا زمانی که این نیروی انسانی زنده است ما همچنان هستهای هستیم. بنابراین مذاکرات هستهای کاری بیهوده بنظر میرسد هم برای غرب هم برای ما. مهم این است که آنها به این نتیجه رسیدهاند که نمیتوانند با ایران وارد جنگ بشوند بقیه مسایل دیگر جزییات است. تازه فرض کنید جلوی ایران را گرفتید، فردا باید بروید سراغ سوریه و پس فردا لبنان، مساله این است که دانش را نمیتوانید حبس کنید بقول آلوین تافلر غول هستهای از چراغ خارج شده است بفکر فناوریهای بعدی باشید شاید بتوانید آنها را در انحصار خودتان نگه دارید.
|
سیاست داخلی |