جنایات اسراییل در غزه هرگز بی سابقه نیست. آنچه از اسراییل در ابتدای شکل گیری خود در ترور گسترده فلسطینیان و سپس براه انداختن جنگ های متعدد با همسایگان، نسل کشی در لبنان در دهه 1980 و آنچه در جنگ 33 روزه از کشتار مردم بی دفاع شاهد بودیم نشان از ماهیت پلید این رژیم دارد. با این حال حوادث اخیر غزه را باید فراتر از خوی ددمنشی اسراییل دانست. اسراییل در شرایطی عملیات نظامی بر علیه مردم در غزه را آغاز کرده است که بدلیل شکست در جنگ 33 روزه با حزب الله لبنان از نظر سیاسی و نظامی در موضع ضعف مطلق قرار گرفته است. تحت تاثیر این شکست راهبردی مقامات اسراییلی ژستی صلح طلب اختیار کردند، زمزمه هایی از عقب نشینی از اراضی اشغالی سال 1967 و بلندی های جولان بگوش رسید و مذاکرات صلح با سوریه آغاز شد. اسراییل که برتری نظامی خود را از دست داده بود، چاره ای بجز صلح نداشت.
با این حال آنچه مقامات اسراییلی را نگران ساخته تسری الگوی مقاومت لبنان به فلسطینیان و بویژه جنبش مقاومت اسلامی حماس است. این الگو که مبتنی بر حرکت سیاسی اسلامگرایانه، مردم گرایی، شهادت طلبی و استفاده از فناوری های روز برای مبارزه است برتری ماشین سیاسی نظامی صهیونیست ها را کاملا به چالش طلبیده و بارها آن را به شکست کشانده است. صهیونیست ها نیک می دانند خطر اصلی برای سلطه جهنمی شان نه در دولت های رنگارنگ و ثروتمند عرب بلکه در الگوی مقاومت جایگزین شده در ذهن مردم پابرهنه فلسطین است. ازین رو با وجود تلاشی که برای تبلیغات صلح طلبانه در یکی دو سال اخیر انجام داده اند اکنون به قصد سرکوب مقاومت دست به حملاتی زده اند که مشابهتی شگفت با حمله 33 روزه به لبنان دارد. حملات هوایی پی درپی و کشتار، بدون توانایی برای دستیابی به یک نتیجه ملموس و با نتیجه ای کاملا فاجعه آمیز.
اسراییل روز بروز شاهد اوج گیری محبوبیت مردمی حماس در نوار غزه، نهادینه سازی مقاومت در میان فلسطینیان و مردم منطقه و افزایش قدرت راهبردی نظامی حماس بوده است. چنین روندی فرجامی جز فروپاشی نهایی اسراییل نمی توانست داشته باشد. جنگی که میان یک دولت غاصب با صاحبان اصلی سرزمین بناچار درمی گرفت با افزایش روزافزون قدرت طرف مقابل بهتر بود هر چه زودتر اتفاق بیفتد. تا زمانی که هنوز برد موشک های حماس تمام سرزمین اشغالی فلسطین را نپوشانده باشد و تا زمانی که تحولات سیاسی و مردمی هنوز به حذف کامل جناح سازشکار در حاکمیت فلسطینی نینجامیده باشد امکان موفقیت اسراییل در حذف مقاومت بیشتر خواهد بود. با این حال اسراییل در این جنگ نیز شکست خواهد خورد و این شکست نه در تعداد تلفات انسانی و نه در پرستیژ و اعمال قدرت سیاسی نظامی، بلکه در ناکامی در خشکاندن تفکر مقاومت و از آن بالاتر تقویت این تفکر خواهد بود. اسراییل نخواهد توانست در کنار مردمی که وحشیانه مورد حمله قرار گرفته اند مدت طولانی دوام آورد، مردمی که از جان گذشته اند و بزرگتر از آنی هستند که اسراییل قادر به حذف آنها از جغرافیای سرزمین مادری شان باشد.
|
بازیگران عرصه اجتماع برای رسیدن به اهداف خود در جستجویی دایمی برای راهبردهای کارآمد هستند. در این میان آنها که از توان بیشتری برای خلق و بکار بستن راهبردهای بهتر برخوردارند در رقابت موجود در جامعه موفقترند و بتدریج برتری کسب میکنند. با این وجود هر راهبردی از سوی یک بازیگر همواره با یک راهبرد پاسخ از سوی طرفهای دیگر روبرو میشود که موفقیت آنرا دچار مشکل میکند. بنابراین اگر تعاملات اجتماعی را مدلی رقابتی فرض کنیم که در آن یک عده پیروز میشوند و دیگران شکست میخورند، آنچه از اهمیت بنیادی برخوردار است میزان اطلاعات بازیگران از یکدیگر است. اگر در یک مناقصه دولتی شما بدانید که شرکت رقیب قرار است چه رقمی را پیشنهاد دهد براحتی با دادن یک پیشنهاد پایینتر میتوانید برنده شوید، اطلاعات حرف اول را میزند.
اکنون تحولات منطقهای آشکار ساخته است که بازیگران ائتلاف جهانی غرب از چه روشهایی برای رسیدن به اهداف خود سود میجویند. مبتذلترین روش ایجاد حوادث تروریستی ساختگی برای متهم ساختن دشمنان و تنگ کردن عرصه بر آنهاست. نخستین بار که این حربه در مقیاسی بزرگ بکار گرفته شد در حوادث 11 سپتامبر 2001 بود. آن زمان افکار عمومی جهانی بدلیل تازگی راهبرد مورد استفاده غرب فریب خورد، همه کشورها با قربانیان همدردی کردند و ائتلافی جهانی برای مبارزه با تروریسم شکل گرفت. در واقع با این مظلومنمایی گسترده آمریکا بدون پرداخت هزینه بالا رهبری یک ائتلاف بزرگ نظامی بینالمللی را بدست آورد و برای سالها هم حفظ کرد. حداکثر این بود که برخی کشورهای اسلامی تلاش میکردند بگویند همه مسلمین اینگونه تروریست نیستند. که این خود عذر بدتر از گناه بود، زیرا بمثابه پذیرش اصل ادعای غرب بود. از آن پس دستگاه سیاسی آمریکا و غرب آنقدر از موفقیت این حربه سرمست شد که بارها آنرا تکرار کرد. حوادث تروریستی اسپانیا (پیش از برگزاری انتخاباتی که مخالفین آمریکا را به قدرت رساند)، انگلیس، ترکیه، هند و ... ازین دست بود. با این حال زمانی که یک راهبرد تکرار شد اثربخشی خود را از دست داد، دیگر نه تنها کسی وجود تروریستها را نپذیرفت، بلکه کمکم به گذشته نیز شک کردند. افکار عمومی متوجه شد که حادثه 11 سپتامبر نیز چیزی جز یک فریب بزرگ نبوده است. اینگونه بود که دولت بوش "دولت دروغگو" لقب گرفت، لقبی که تا آخر با بوش ماند.
در سال های پس از یازده سپتامبر تاکتیک دیگری نیز توسط غرب بکار گرفته شد. ترور شخصیتهای سیاسی و سپس به بهانه آن مداخله بینالمللی در یک کشور یا دستکم ایجاد جنگ سیاسی داخلی، بیثباتسازی آن کشور و کسب حمایت بزرگ داخلی و خارجی توسط نیروهای غربگرا یکی از کاراترین حربههای غرب بوده است. نمونه بارز آن ترور رفیق حریری توسط موساد و سپس سوق دادن تحولات بسمت قدرت گرفتن جریان غربگرای لبنان و مبارزه همزمان به این بهانه با سوریه و ایران بوده است. نمونه دیگر آنرا باید در ترور بینظیر بوتو که این روزها در سالگرد آن هستیم جستجو کرد. تروری که منجر به بقدرت رسیدن یک تازه بدوران رسیده یعنی آصف علی زرداری شد که میراثدار مظلومیت خاندان بوتو است و مهمتر از آن از بقدرت رسیدن نواز شریف و ایجاد یک دولت مقتدر در پاکستان جلوگیری کرد، امری که میتوانست نقشه آمریکا برای آینده پاکستان را با دشواری روبرو کند.
اکنون این راهبرد نیز کهنه شده است و تکرار آن نه تنها برای آمریکا سودی نخواهد داشت بلکه دستاوردهای گذشته را نیز برباد خواهد داد. به شیوه تحلیل 11 سپتامبر، اکنون میتوانیم به گذشته نگاه کنیم و دریابیم که اگرچه در ماجرایی مثل قتلهای زنجیرهای پاییز سال 77 هیچ کس باور نمیکرد که دستهای خارجی در کار باشد تا مملکت را به آشوب بکشد و ماجرایی شبیه لبنان بعدی بیافریند که بالقوه بتواند منجر به سقوط حکومت یا دستکم تغییر ماهیت آن بشود، اما این رهبر انقلاب بود که همان روزها با تیزبینی ریشه قتلها را در خارج از کشور یافت و با مدیریت صحیح کشور را از بحرانی شدید عبور داد. همان دستهایی که به قتل چهرههای سیاسی غربگرا (وبعضا گمنام) داخلی آلوده شدند، برای «خودکشی» سعید امامی نیز بگونهای برنامهریزی کردند که سرنخهای ماجرا برای همیشه پنهان باقی بماند. اگرچه سودی بحالشان نداشت، آنها راهبرد خود را که بسیار موفق میپنداشتندش از سر عجله در سایر کشورها به اجرا گذاشتند، بنابراین اجرای آن برای چندمین بار لااقل در آیندهای نزدیک امکانپذیر نخواهد بود.
|
چیزی که پس از مدتها وادارم میکند درباره یک فیلم سینمایی بنویسم این است که با وجود صراحتی که در موضع ضد اسلامی فیلم موجود است بدلیل برخی ظاهرسازیها فیلم با استقبال رسانههای اصولگرا روبرو شده است حتی تا حدی که چند روز پیش ویژه برنامهای تلویزیونی درباره آن پخش شد که طی آن با عوامل فیلم گفتگو شد. فیلم را تا حدی بالا بردهاند که گویی یک حاتمیکیای جدید ظهور کرده است. نفس این موضوع نشاندهنده این است که دستاندرکاران اهل فیلم دیدن نیستند تا جایی که حتی نمیدانند برای اسلام بهتر بود از فیلم چارچنگولی تقدیر کنند نه آتش سبز.
تبلیغلات فیلم بیانگر فیلمی بیتوجه به گیشه است که در پی جذب مخاطب به هر قیمتی نیست، فیلمی تاریخی که عنوانش تلمیحی به تاریخ شیعه در این سرزمین دارد. در شروع فیلم یک باستانشناس ایرانی به همراه خانوادهاش در جستجوی آب به یک قلعه متروک پناه میبرند. دختر در قلعه را باز میکند و وارد میشود، در حالی که پدر (باستانشناس) و مادر او را در درون قلعه گم میکنند. دختر ازین دالان وارد تاریخ گذشته قلعه میشود و دورههای تاریخی مختلف را به چشم میبیند. در همین صحنه نوآوری جدیدی در عرصه سینمای ایران انجام میشود و آن هم نشان دادن یک دختر با دامن در نماهای درشت است که بهانه آن هم خارجی بودن آن دختر است، اگرچه در ادامه هیچ اثری از خارجی بودن وی در فیلم دیده نمیشود بلکه وی نمونه زن ایرانی در دورههای مختلف تاریخی معرفی میشود. اولین مقطع تاریخی عهد باستانی است. گروهی دختر که از صحرا بازمیگردند و یکی از آنها در جوی آب سیبی گاز زده شده پیدا میکند که کرمی روی آن نشسته است. همه به او میگویند که بختت باز میشود. اصولا فیلم سراسر مشحون از خرافات است. خلاصه این کرم برای این خانواده خوشبختی و ثروت و بزرگی میآورد. «کرمات پاینده باد» شعاری است که در سراسر فیلم شنیده میشود. این خانواده جهانگیر میشود و قلعه مورد نظر را بر سر کوه میسازد و نام آنرا «کرمان» میگذارد. بدینگونه اولین سلسله تاریخی شکل میگیرد.
سلسلهای که بشیوه هخامنشیان و سایر حکومتهای باستانی پرداخته شده است. در آنها زن (در هیات همان دختر) به مقام فرمانروایی میرسد. و در این کار از خود چیرهدستی فراوانی نشان میدهد و در مملکتش عدل و داد و حل مخاصمات فراوان میشود. رعیت راضی، فرمانروا راضی و دورهای پرشکوه .... اگرچه فیلم با ابهام آفرینی تلاش دارد پیام اصلی خود را پوشیده نگاه دارد و خود را دارای لایههای مختلف وانمود کند اما خط سیر اصلی فیلم بر مخاطب پوشیده نمیماند. سپس در گذر زمان، گویی به دوره اسلامی میرسیم. زنی پوشیه زده از خانه خارج میشود و دست دخترک خردسال خود را گرفته و بجای بردن وی به مکتبخانه که در آن احتمالا قرآن و علوم اسلامی تدریس میشود وی را به پیش استاد موسیقیدانی میبرد تا از وی ساز یاد بگیرد. دختر بتدریج بزرگ میشود و عاشق استاد میشود. استاد بسیار پاکنهاد است اما ...
در صحنهای از یک یخچال قدیمی درون قلعه (که بصورت یک دخمه تاریک درآمده است) گروهی مردم بشکل تظاهر کنندگانی با لباسهای دوران اسلامی (شبیه اعراب) بیرون میآیند، هر یک در دامن خود سنگهایی دارند، پرداخت آنها بشدت شبیه مراسم رمی جمرات در حج است. و آنها نوازنده را سنگسار میکنند. فیلم از وی مثل یک شهید تجلیل میکند. از آن پس دختر در یک خانه با دیوارهایی بلند محبوس است. این خانه که دختر در آن تنهاست هیچ دری به بیرون ندارد و کنایه از زندانی شدن زنان در درون خانه در دوره اسلامی است. تنها وسیله ارتباطی با بیرون زنبیلی است که از پشت بام به بیرون بالا و پایین فرستاده میشود. زن، کنیزی میخرد، با زنبیل وی را به درون منزل میآورد. ازو میخواهد امور منزل را بعهده بگیرد و از چاه آب بکشد، ختر پاسخ میدهد «بانو، من جان رقص دارم نه جان آب کشید!». اگر هنوز «جانمایه» فیلم مورد تردید است در صحنه بعدی دختر و بانو با لباسهای قرمز (به سبک مراسمهای قاجاری)، دختر شراب به بانو تعارف میکند، بانو میخواهد بخورد ولی یادش میاآید که «روزه» است، پس دختر میخورد و بعد هم موسیقی رقص شروع میشود. از آنجا که هنوز خیلی مملکت به فنا نرفته، رقص بصورت تئاتری به نمایش درآمده است یعنی با عکسهای پیدرپی و نشان دادن دفزنی بانو.
آتش سبز یک نمونه تمام عیار از باستانگرایی به سبک پهلوی است، البته از آنجا که تاریخ مثل تانک از روی ایدههای بی ربط عبور کرده است،این مرده دیگر زنده نخواهد شد و شاهد آن هم سالنهای بشدت خالی سینما در زمان پخش این فیلم بیمعناست. چیزی که به غلط مسئولین را به این اشتباه انداخته است که اگر مردم از این فیلم استقبال نکردهاند پس حتما فیلم ضد گیشه و «ارزشی» باید باشد. با این حال هنوز امیدمان به مردم بیش از مسئولین است.
|
مدیریت اجرایی کشور طی سالیان پس از انقلاب و جنگ رویه های مختلفی را تجربه نموده است. اگر چه همواره مردم به امید رفع مشکلات و پیشبرد امور به کاندیداهای ریاست جمهوری رای داده اند و در انتظار تغییر و تحولی عینی و ملموس در نظام اداره کشور بسوی کشورداری مطلوب بوده اند، با این وجود هر دولت تازه ای که بر سر کار آمده است در گام اول توجهش را معطوف توجیه مردم درباره این "واقعیت" کرده است که تغییر سریع نظام اجتماعی- اقتصادی کشور نه ممکن است و نه مطلوب. توقعاتی که پیش از انتخابات بشدت تهییج می شد پس از انتخابات یا به فراموشی سپرده می شد یا مورد انتقاد دولتمردان جدید قرار می گرفت. دلیل اصلی اتخاذ چنین رویکردی را باید در محافظه کاری بسیاری از جریان های سیاسی حاضر در صحنه کشور دانست که اساسا فاقد موضع انتقادی جدی نسبت به نظم موجود در عرصه ملی و بین المللی هستند. برنامه سیاسی آنها بیشتر گرایش به همکاری با بانیان و نفع برندگان از وضع موجود و پذیرش نرم های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و علمی پذیرفته شده در میان طبقات مسلط جامعه در سطح ملی و جهانی دارد. این نوع فعالیت سیاسی لاجرم هدفی جز کسب قدرت ندارد و اگر چه بنا به مقتضیات دمکراسی ناچار است بر مطالبات مردمی سوار شود اما بمحض دستیابی به قدرت آمادگی آنرا خواهد داشت که از هر گونه "تندروی" و به هم زدن نظم موجود خودداری کند.
در این میان، دولت نهم از جمله استثناهاست. دولتی که از سیاسیون باسابقه طولانی تشکیل نشد، بلکه دولتی جوان بود که بدلیل انتقاد شدیدی که به وضع موجود در عرصه های مختلف داشت وارد صحنه انتخابات شد و از سوی مردم نیز درست به این دلیل مورد استقبال قرار گرفت که بنظر می رسید دارای شجاعت و انگیزه لازم برای برخوردی سخت و براندازانه با بی عدالتی های نهادینه شده در تاروپود جامعه خواهد بود. برنامه های نوگرایانه، حرف های صریح و طرح هایی که خوشایند بسیاری در داخل و خارج نبود رییس جمهور را در میان کاندیداها متمایز می ساخت. نگرش انقلابی دولت نهم چیزی نبود که با رسیدن به بستر نرم قدرت رنگ ببازد، برعکس با حضور مداوم در متن توده مردم هر روز شعله جدیدی می گرفت و خود را در اقدامات ریشه ای دولت در عرصه های داخلی و خارجی نشان داد.
دولت وفاداری خود را در این چند سال به نارضایتی مردم از وضع موجود حفظ کرده است و برای اصلاح امور مهمترین برنامه ای که در دستور کار قرار داده است قاطعیت درعرصه اجراست. سال ها بود که عادت کرده بودیم از سیاستمداران بشنویم که اقتصاد ایران بیمار است و برای علاج آن برنامه های طولانی مدت یا به کار فرهنگی نیاز است. اینها کلیدواژه هایی بودند برای طفره رفتن. دولت های گذشته با تکیه بر این شعارها فقدان اراده جدی خود را رنگ و لعابی علمی و واقعگرایانه دادند و باری به هر جهت روزگار را با تدابیر کوچک تسکینی گذراندند. دولت نهم اما حتی به قیمت متهم شدن به شتابزدگی، بیماری اصلی نظام اجتماعی کشور را که چیزی جز سنگینی و کرختی نهاد دولت نبود بسرعت رفع کرد و قدم در عرصه اقدامات اجرایی پرشتابی گذاشت که بسرعت آثار حیاتبخش خود را نشان دادند.
مثال بارز این پیشرفت اقدام قاطع دولت در سهمیه بندی بنزین بود. سالهای متمادی آلودگی هوا، ترافیک شدید و حجم عظیم واردات بنزین را با خون دل ناظر بودیم و می پنداشتیم از کسی در این مورد کاری برنخواهد آمد. با این وجود دولت نهم طرح بر زمین مانده سهمیه بندی بنزین را با قاطعیت و سرعت به معرض اجرا گذاشت، طرحی که دولت های گذشته به بهانه های مختلف از آن با بی عملی عبور کرده بودند. در ماه های ابتدایی پس از اجرای این طرح شاهد بهبود شدید معضلات آلودگی هوا و ترافیک و همچنین کاهش شدید مصرف بی رویه بنزین در کشور بودیم. اکنون اگر چه دولت با افزایش سهمیه ها و دیگر تدابیر، فشار این طرح را کاهش داده است و دوباره برخی از مشکلات پدیدار شده اند اما دست کم یک چیز روشن است: اکنون دیگر یقین داریم که می توانیم، اگر روزی به این اجماع برسیم که باید مساله آلودگی هوا را در اولویت کشور قرار دهیم توانایی حل آنرا داریم چرا که یک بار این کار را انجام داده ایم.
اکنون نیز دولت طرح اصلاحات دامنه دار اقتصادی را در دستور کار خود قرار داده است که اگر اجرا شود سهمیه بندی بنزین در مقابل آن طرحی کوچک جلوه خواهد کرد. دولت در این چند سال همواره تلاش کرده است از دیدگاه های کارشناسان در این موضوع بهره گیرد. اگر چه بحث و گفتگو و بیان نظرات انتقادی بسیار بجاست اما باید توجه داشته باشیم که در زمینه لزوم اصلاح نظام یارانه ها دست کم به مدت بیست سال اجماع نسبی میان نخبگان در کشور وجود داشته است و اگر این طرح تاکنون اجرا نشده ضعف در حوزه اجرا بوده است نه تردید در اصل مطلوبیت موضوع. بنابراین نمی توان انتظار داشت در برابر اقدامات پرشتاب دولت برای اجرایی شدن این طرح ملی باز هم به انتقادات نظری بعدی سیاسی بدهیم و بخواهیم اکنون که دولت تصمیم خود را برای اجرای این قانون گرفته است مانع آن شویم و ازو بخواهیم حرکت خود را آهسته کند. بی شک نواقص این طرح در اجرا خود را نشان خواهد داد و در آن زمان به اندازه کافی فرصت برای اصلاحات احتمالی خواهد بود. شکر نعمت دولتی انقلابی ، مکتبی و با اراده آن است که حتی المقدور همراهش شویم و بدون کاستن از سرعتش به رفع نواقص کمک کنیم.
|
اسراییل تصور میکند در غزه به چه هدفی میتواند برسد؟ آیا گرسنگی دادن به مردم غزه را بعنوان نوعی سلاح کشتار جمعی بکار گرفته است؟ اگر اسراییل تصور میکند با تحت فشار قرار دادن مردم فلسطین میتواند در دراز مدت آنها را از روی زمین محو کند سخت در اشتباه است. از بس که مادی فکر میکنند به این نتیجه رسیدهاند. حقیقت اما درست برعکس این است. چرا که گرسنگی در دراز مدت عاملی برای گسترش جمعیت است نه کاهش آن. نگاه کنید به کشورهای دارای بالاترین رشد جمعیت در جهان: هند، چین یکی دو دهه قبل، آسیا، آفریقا ... در هر کشوری این فقرا هستند که بالاترین نرخهای رشد جمعیت را به خودشان اختصاص دادهاند. ثروتمندان چه در مقایسه بین کشورها و چه در مقایسه بالای شهر و پایین شهر همیشه دارای فرزندان کمتر و نرخ رشد جمعیت کمتری هستند. این کشف من نیست، مساله شناخته شدهای است. علت آن روشن نیست، گاهی میگویند فقیران چون از نظر فرهنگی در سطح پایینی قرار دارند یا چون مذهبیتر هستند رشد جمعیت بالاتری دارند، اما شواهد نشان میدهد دقیقا همان «فقر» و حتی به ادعای برخی «گرسنگی»آنهاست که موجب افزایش میانگین تولید مثل میشود. آدم فقیر چیزی برای از دست دادن ندارد. بنابراین دست به زایش بزرگترین سرمایه شناخته شده در این دنیای مادی یعنی انسان میزند و چه کار درستی هم میکند! چرا که نهایتا منابع انسانی بالاتر از همه انواع منابع اقتصادی و سیاسی عمل میکند، بنگرید که امروز کاندیداهای قدرتهای بزرگ آینده چه کسانی هستند: هند و چین.
پس اسراییل در کوری خود چکار میکند؟چرا فکر میکند تحت فشار قرار دادن مردمی به وسعت یک شهر بزرگ، امنیت بیشتری برایش بوجود میآورد؟ واقعیت درست برعکس این است. مردم در حالت عادی مشغول کسب و کار و زندگی خودشان هستند. اما اگر برایشان اثبات بشود که مورد تجاوز قرار گرفتهاند آنوقت تمام سرمایههای انسانی یک میلیونی غزه در خدمت «جنگ» قرار خواهد گرفت. و آن وقت اسراییلیهای رفاهزده دنبال کدام سوراخی برای فرار باید بگردند؟ مگر برای یک میلیون جمعیت دشوار است تمام خطوط مرزی را بشکافند چه در غرب چه در شرق؟ اگر هر کدام یک سنگ پرتاب کنند اسراییل و مصر هر دو با خاک یکسان خواهند شد. مساله این است که هنوز به چنین جمعبندیای نرسیدهاند و امیدوارند اسراییل و مصر آنقدر احمق نباشند که آنها را به چنین نتیجهای برسانند. شما فکر میکنید بدست آوردن سلاح برای مردم دشوار است؟اگر پدری فرزندش را در تحریم از دست داد آیا برایش دشوار است که سلاحی بدست آورد و انتقام بزرگی از اسراییل بگیرد؟ تمام تلاش غرب بر آرام کردن مساله فلسطین بوده است اما شرایط فعلی درست بسمت مقابل آن پیش میرود.
بلحاظ سیاسی چنین شرایطی به افزایش قدرت حماس، حزبالله، سوریه و ایران میانجامد، شرایط منطقهای را برای مقابله خشونتبار با نیروهای اشغالگر فراهم میکند و نیرویی را آزاد خواهد کرد که بزرگترین دشمن اسراییل را در درون مرزهایش شکل خواهد داد. همانطور که حمله 1982 اسراییل به بیروت نیرویی بنام حزب الله را شکل داد این محاصره نیز ارتش آزادیبخشی را خواهد ساخت که ایمان دارد باید اسراییل را ریشهکن کرد تا به نجات رسید. تمام مردم جهان این روزها کمکم به این باور میرسند، حتی خود اسراییلیها هم خواهند پذیرفت.
|