در چند ماه گذشته که بدلیل کاهش مصرف جهانی نفت بدنبال بحران اقتصادی جهان، قیمت نفت رو به کاهش گذاشته است، تمایل طرفهای غربی برای نشستن سر میز مذاکره با ایران نیز کاهش یافته است. با ادامه این روند اکنون در گوشه و کنار میشنویم که کارتهای غرب در مناقشه هستهای با خوشبینی تازهای دوباره مورد بررسی قرار میگیرد و مخصوصا اکنون دوباره تمایلی جدی برای اعمال تحریمهای اقتصادی پدید آمده است چرا که گمان میرود پایین آمدن قیمت نفت ایران را از لحاظ اقتصادی آسیبپذیر کرده است. هشدار رییس جمهور درباره اینکه مملکت را بدون نفت هم اداره میکنیم تلاش داشت این خوشبینی غربیها را کمرنگ کند که البته از طرف برخی جریانات داخلی با سوءتعبیری کاملا ضدملی مواجه شد.
اگر چه کارتهای برنده ایران بسیار فراتر از صرفا قیمت بالای نفت بوده است اما واقعیت این است که غرب توان تاثیرگذاری زیادی در قیمت نفت ندارد که اگر داشت آن روزها که قیمت سر به فلک میکشید کاری صورت میداد. طرفهای غربی خصوصا آمریکا و انگلیس و صهیونیسم بینالملل، عموما بدست کارتلهای بزرگ نفتی اداره میشوند و بنابراین حتی اگر هم در گوشهای از سیستم سیاسی کسی در تخیل خود بفکر کاهش قیمت نفت باشد هرگز چنین چیزی تبدیل به یک سیاست کلی قدرتها نخواهد شد. سودآوری کمپانیهای نفتی منوط به قیمت بالا یا دستکم متوسط نفت است و در این میان تنها کسی که از قیمتهای بالای نفت ضرر میکند مردم اسرافکار این کشورها هستند، بنابراین انتظار اینکه لابیهای نفتی اجازه چنین سیاستگزاریهایی را بدهند کاملا بیجاست. چنین کاری تا جایی که من بخاطر میآورم تنها در یک مورد انجام شده است و آن هم در سالهای پایانی جنگ تحمیلی بود. با همکاری عربستان تولید نفت آنقدر افزایش یافت و قیمت آنقدر پایین آمد که ایران برای تامین ارز مورد نیاز خود دچار مشکل شد. شاید این موضوع یکی از دلایل پذیرش قطعنامه 598 نیز بود. اما امروزه چندان امیدی نباید به شیوخ عرب داشته باشند. در روزگار گذشته دو بازار مستقل نفت وجود داشت: 1- کشورهای بلوک شرق که عمدتا از نفت تولیدی شوروی به بهای اندک و در ازای وابستگی به اردوگاه کمونیستی بهرهمند میشدند و 2- بقیه جهان که تابع مکانیسم عرضه و تقاضا برای تعیین قیمت نفت بودند. اگرچه همواره عربستان بزرگترین تولید کننده نفت لقب میگرفت اما در حقیقت این شوروی سابق بود که اگر چه خارج از بازار تولید میکرد اما تولیدی فراتر از عربستان داشت. بنابراین امکان داشت بدون اینکه بازار بلوک شرق تحت تاثیر قرار بگیرد، با هماهنگی عربستان قیمتها را بالا و پایین برد. اما پس از پایان جنگ سرد بازارها یکی شدند. بنابراین اگر آمریکا و عربستان روزی تصمیم بگیرند بطور آگاهانه و عمدی قیمت را پایین نگهدارند با عکسالعمل یکی از بزرگترین تولید کنندگان نفت یعنی روسیه و حتی جمهوریهای تازه استقلال یافته مواجه خواهند شد. و این چیزی است که این روزها در همکاری روسیه با اوپک برای کاهش تولید شاهد آن هستیم. کارت نفت سوخته است و روسیه منافعش مخصوصا در این اوضاع مالی ایجاب میکند که در کنار ایران باشد نه در برابر آن.
|
غرب در سالهای اخیر با وجود تمام تلاشی که برای بازداشتن ایران از دستیابی به انواع توانمندیها بخصوص دانش هستهای کرد عمدتا در این راه موفقیتی کسب نکرد. یکی از دلایل این عدم موفقیت کارت برنده ایران در کنترل مخازن بزرگ نفتی در خلیج فارس و شاهراه عبور 37 درصد نفت جهان از تنگه هرمز بود. اکنون پس از چندین سال تلاش بینتیجه، آمریکا بعنوان حریف اصلی در یک انتخابات مردمی تسلیم شده و پرچم مذاکره را بالا برده است، با این وجود این ماجرا درسهای فراموشنشدنی برای غرب دربرداشت. درس نخست این است که راهها به غرب نباید بسته شود. به اتفاق صاحبنظران تاریخی، رنسانس و خیزش غرب از زمانی شروع شد که نیروی دریایی متهور آن راه شرق را از طریق تنگه جنوب آفریقا پیدا کرد. تا پیش از آن دولت عثمانی با تسلطش بر یک امپراطوری پهناور، درست در کناره شرقی اروپا، راه تعامل اروپا با ربع مسکون بسته بود، اروپا خودش کوچک بود، در گوشهای هم محصور شده بود. اکنون با اکتشاف راه دریایی به هند از طریق جنوب آفریقا، حماسهای تاریخی برای غرب رقم خورد که افتخار کاشفانش را هنوز هم پاس میدارند، راه مستقلی گشوده شده بود برای تجارت، نظامیگری، و انتقال تمدن و فرهنگ. زین پس بود که اقتصاد اروپا اوج گرفت و در همین راستا بود که بدنبال کشف راه غربی هند بودند و آمریکا را یافتند.
درس اول ماجرای ایران این است که نگذاریم راه تنفستاریخیمان بسته شود. درست که تنگه جنوب آفریقا هنوز امن و امان است اما کانال سوئز بهمراه باب المندب (حد فاصل سومالی و یمن) و تنگه هرمز، در وضعیت فعلی رگ حیات تمدن غرب محسوب میشود که آنرا با بخش مهمتر جهان (از نظر جمعیت و مساحت) مرتبط میکند. بنابراین کاملا تز آشنایی است اگر این روزها میشنویم که «دزدان دریایی در باب المندب روزی یک کشتی میدزدند». اتفاقا این کشتیها از آن کشورهای مختلف است و هدف آن ایجاد نوعی همبستگی بینالمللی برای لزوم مبارزه با دزدان دریاییست. «بلافاصله پس از دزدیده شدن کشتی ایرانی حامل گندم، نیروی دریایی ناتو در حال تعقیب دزدان دریاییست»!!! «تاجران اروپایی خواستار برخورد نظامی با دزدان دریایی شدند». مساله اینجاست که چندیست نیروهایی بنام محاکم اسلامی به تاسی از انقلاب اسلامی نیرویی سیاسی تشکیل دادهاند و قدرتنمایی کردهاند. البته نیروهای اتیوپی سریعا «فتنه» را سرکوب کردند اما از آنجا که بنظر میرسد این رشته سر دراز داشته باشد، پسندیدهتر آن بود که بهانهای برای حضور مستقیم نظامی در دریای این منطقه فراهم شود.
درس دوم این است که اگر ایران توانسته نیروهایش را در نقاط استراتژیک منطقه مثل اطراف اسراییل بکارد، چرا این کار را در کنار بابالمندب نکند؟ اگر اتحادیه محاکم اسلامی در سومالی بدلیل خواست مردمی به قدرت برسد، و یک اتحاد استراتژیک دیگر به متحدین ایران افزوده شود، آن وقت کوچکترین تهدیدی برای ایران میتواند تمام تنگههای مهم دنیا را به تعطیلی بکشاند و این چیزی است که کسی در غرب خریدارش نیست. اکنون که غرب مراحل گذشته بازی را به ایران باخته، لختی اندیشیده، و در رویکردی عاقلانهتر میکوشد روی دورهای بعد تمرکز کند، گذشتهها گذشته.
|
درخواست مردم آمریکا برای تغییر در کشورداری در جریان انتخابات اخیر کاملا واضح و رسا به گوش جهانیان رسید. اوباما نیز در این میان بیشتر یک بهانه بود تا هدف. اگر چه انتخاب یک رییسجمهور سیاهپوست تا حدی زخم جانکاه نژادپرستی در جامعه آمریکا را لااقل در ظاهر کاهش میدهد اما علت اصلی شادی مردم این کشور از انتخاب وی، چیزی جز نه گفتن به گذشته نبوده است. با این حال سیستم سیاسی موسوم به «دمکراسی» دخالت مردم را به موسم انتخابات محدود میکند و تازه در جریان این انتخابات هم با انواع ابزارهای روحی-روانی آراء مردمی را تا جایی که ممکن باشد با خواستههای طبقه اصلی حاکم در هر جامعه وفق میدهد. نتیجه این است که مردم تنها تاثیر محدودی بر نظام سیاسی دارند. از سوی دیگر حتی اگر مردم با نهایت پایمردی و تشکل خودجوش به نامزدی رای دهند که منادی و نماینده تغییر در مناسبات جامعه است باز هم امید چندانی به کارایی رای مردم وجود نخواهد داشت مگر اینکه نامزد مورد اشاره از جنسی باشد شبیه احمدینژاد که یکتنه به جنگ یک لشکر برود و احتمال پیروزیاش هم باقی باشد. مساله اساسی این است که سیستم سیاسی یک کشور متشکل از انبوهی از مدیران میانی، طبقه جا افتاده و صاحب تجربه سیاسی یا مدیریتی، رویههای جا افتاده، علوم جهتدار تولید شده و یک ساختار جهتدار نهادینه شده است. این ساختار سیاسی همراه خود یک طبقه حاکم قدرتمند تولید کرده است و در عوض تعداد کثیری از افراد جامعه را در رده بیقدرتها جای داده است. ازینرو، هر مقام منتخب جدیدی که به قدرت میرسد هر چقدر هم که شعارهای بنیادی سر داده باشد در مواجهه با این ساختار سنگین حاکم در جامعه یا کاری از پیش نخواهد برد یا بقول یکی از مشاوران کلینتون «ریگان سیستم سیاسی آمریکا را حداکثر 5 درجه به راست تغییر جهت داد، کلینتون حداکثر آنرا 5 درجه به چپ برخواهد گرداند»، داستان حداکثر همین است. مثال ملموسترش این است که مهمترین شعار اقتصادی احمدینژاد مبارزه با ربا در اقتصاد کشور بود. همه نظام سیاسی در رده بالا و مراجع دینی هم از وی حمایت میکردند اما توانست؟ پرهزینهترین تغییرات مدیریتی را احمدی نژاد در بانک مرکزی به این علت انجام میداد که مدیران را مجبور به پرهیز از رباخواری کند اما حاصل چه شد؟ مقبولیت سیاسی وی از بین رفت و کاری هم از پیش نبرد. چه امید باطلی! حتی بحران بزرگ بینالمللی که میرود بحران سده لقب بگیرد هم معلوم نیست بتواند اندکی از حرص رباخواری بکاهد حتی اگر به صراحت اعتراف کنند که مشکل از سیستم مبتنی بر نزول است. خلاصه سرتان را درد نیاورم. انقلاب، تنها میتواند انقلاب دینی باشد. انقلاب سیاسی اگر چه دستاوردهایی از جنس 5 درجه به راست ممکن است داشته باشد اما بشر منتظر اگر میخواهد تحولی بیافریند تنها با استعانت از خداوند و با ایدئولوژی نجاتبخش دین و اسلام ممکن است. آن هم نه اینکه منتظر پیامبر بعدی باشیم یا امام بعدی. خودمان باید آستین بالا بزنیم و از خودمان هم باید شروع کنیم. من اگر متحول شوم حتی لازم نیست تو را هم متحول کنم، جهان خودبخود متحول خواهد شد.
|
اقدام هفته گذشته آمریکا در حمله کور به یک ساختمان نیمهکاره در سوریه شگفتی همه را برانگیخت. معلوم نیست چرا دولت آمریکا اصرار دارد ماهیت جلاد صفت خودش را دائم جار بزند، مگر کسی مانده است که این خبر بگوشش نرسیده باشد؟ این اقدام آمریکا بضرر تلاش این کشور برای انعقاد توافقنامه امنیتی با عراق بود. چرا که نشان داد آمریکاییها حتی در صورت قول صوری برای استفاده نکردن از خاک عراق برای حمله به کشورهای همسایه هم به آن در عمل پایبند نخواهند بود. این اقدام با تحریک سوریه تاثیر منفی بر مذاکرات به اصطلاح صلح میان سوریه و اسراییل گذاشت. در حقیقت اکنون تراز سوریه بدلیل اینکه تا حدی با نفر اصلی طرف شده است در مذاکرات بالاتر رفته است و نشان به آن نشان که قرار است آمریکا نیز در مذاکرات بعنوان بزرگتر اسراییل وارد شود. این اقدام از دیدگاه افکار عمومی بینالمللی کاملا محکوم شد و نشانهای خطرناک از ماهیت جنگطلب آمریکا محسوب شد. حتی نزدیکترین همپیمانان اروپایی نیز آنرا محکوم کردند. با این اوصاف چرا دولت دیوانه بوش که میرود به زبالهدان تاریخ بپیوندد دست به چنین اقدامی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا زد؟ با اینکه میدانست این اقدام احتمال پیروزی مککین را که دنبالهروی بوش محسوب میشود بشدت کاهش میداد. به گمان من این حمله را باید پاسخ متقارن ابرقدرت تنهای سابق به ابرقدرت در حال ظهور روسیه دانست. دخالت نظامی روسیه در گرجستان تلاشهای آمریکا برای نفوذ به سرحدات روسیه را با شکست روبرو کرده بود. اقدام روسیه بسیار موفق بود و حمایت افکار عمومی جهانی را نیز بدست آورد. آمریکا با نمایش نوعی عملیات نظامی محدود در سوریه خواست پرستیژ ابرقدرتی خود را در سطح جهانی حفظ کرده باشد. این هشداری به روسیه بود که به تجهیز سوریه بعنوان دشمن اسراییل پایان دهد وگرنه بلایی که بر سر گرجستان آمد ممکن است بسر سوریه نیز بیاید. آمریکا تلاش میکند با عقب کشیدن از قفقاز مرزهای استراتژیک دو ابرقدرت را در خاورمیانه ترسیم کند. تلاش میکند با روسیه بر سر نوعی تقسیم جهان به حوزههای نفوذ به توافق برسد. اما زهی خیال باطل. آن هم در حساسترین نقطه جهان و بر سر یکی از سرسختترین مخالفان غرب. حتی اگر روسیه نیز به سوریه کمک نکند جبهه مقاومت منطقهای آنقدر قوی است که آمریکا نمیتواند روی این منطقه بعنوان بخشی از حوزه نفوذ خود حساب کند. به همین دلیل هم بود که اقدام آمریکا با عکسالعمل جهانی روبرو شد.
|
سیاست داخلی، بینالمللی |
هر جا که کوهی از پول دیدید یقین داشته باشید بیعدالتی و ظلمی در کار است، حتی اگر در مقدسترین پوششها پیچیده شده باشد. دستمزدهای بالا نتیجه گفتمانهایی است که توسط ثروتمندان تولید شده است تا ضامن حفظ نظم ناعادلانه موجود به نفع آنها باشد. کارکرد این گفتمانها خاموش کردن اکثریت مردم یا حتی قانع کردن آنها به این مساله است که گروه نخبه حاکم بر سازمانها و نهادها حق دارند و حتی باید دستمزدهایی چنین بالا دریافت کنند و به این وسیله بر تسلط آنها مهر مشروعیت و ثبات ذاتی میزند. گفتگویی که با دوست پزشکم داشتم انگیزهای شد برای پرداختن به یکی از زشتترین بیعدالتیهای حاکم بر جامعه ما، آنجا که درد جانکاه انسانها وسیلهای میشود برای زندگی غرق در رفاه برخی پزشکان. البته پزشکان تنها قشری نیستند که بر اسب بیعدالتی سوارند، مثال بهتر شاید مدیران صنایع و بخش خصوصی باشند. آنها که در مجامع عمومی سهامداران برای خود پاداشهای صدها میلیونی «تصویب» میکنند انگار سود شرکت بیش از هر چیز محصول عرق جبین آنهاست. و تازه اگر هم شرکت سودی نداد یا ضرر کرد نه تنها پاداشها را پس نمیدهند بلکه حداکثر کمی مبلغ پاداش خود را کاهش میدهند آخر آنها همیشه همه تلاش خود را کردهاند.
اما موضوع بحث ما یک صنف اخیرا برکشیده بنام جراحان است. جراحی در ابتدا مربوط به شکستهبندی و معالجه زخمها بود و از رشته پزشکی جدا بود. طبعا جراحان نیز جزء طبقات پایین پزشکان بودند و دستمزدهای کمی نیز دریافت میکردند. آنها دورهگردهایی بودند که از روستایی به روستای دیگر در سفر بودند و بسیاری اوقات مورد اعتماد مردم نیز نبودند. تا اینکه در یکی دو قرن پیش پس از مبارزات بسیار و با پیشرفت علم پزشکی و جراحی، آنها تبدیل به یک صنف بسیار قوی و این روزها حتی قویتر از پزشکان شدهاند. علت این است که غالبا مهلکترین بیماریها تنها بکمک جراحی قابل درمان است. با این وجود جراحان امروزه سمبول قشر متمول جامعه هستند، ثروتمندانی که بدلیل منتی که بر نجاتیافتگان خود دارند کسی را یارای انتقاد از آنان نیست و رفاهطلبی آنها کمتر مورد مناقشه قرار میگیرد. در دفاع از جراحان گفته میشود که کسی که جراحی را بعنوان یک شغل برمیگزیند عملا از زندگی خود میگذرد و در خدمت جامعه قرار میگیرد. چنین شخصی نه خواب دارد نه تفریح نه تعطیلات. خانهای نزدیک بیمارستان میخرد و دائم منتظر تماس تلفنی است که نیمهشب او را برای یک عمل اضطراری به بیمارستان فراخواند. وی شخصی است که بطور میانگین تا 36 سالگی فقط درس خوانده و حالا حق دارد چندین برابر دیگران درآمد داشته باشد. اما چند سال بیشتر درس خواندن و مقداری بیخوابی کشیدن باید با چند درصد افزایش حقوق جبران گردد؟ یک نفر دکترای مثلا فنی معمولا تا 30 سالگی مشغول تحصیل است. آیا او حق دارد درآمدی نزدیک به جراحان را مطالبه کند؟ برای شب نخوابیدن چقدر پول باید پرداخت شود؟ آیا جراحان از استرس زیادی در نتیجه در دست گرفتن جان بیماران رنج میبرند؟اگر این طور است چرا تا بحال ندیدهایم اشتباه جراحی که به فوت یا نقص عضو یک بیمار منتج شده مورد پیگرد قرار گیرد؟ نه آنها کارشان را انجام میدهند و اگر مریض مرد هم مرد. مدافع جراحان شاید در گام آخر به مکانیسم عرضه و تقاضا پناه ببرد. آنها این مقدار میگیرند، میلیونها تومان تنها برای دستمزد یک عمل چند ساعته، و بیمار بدلیل اهمیتی که برای جان خویش قایل است با رغبت این مبلغ را میپردازد. اما یک لحظه صبر کنید. بیایید برای یک لحظه به بازار آزاد حتی برای جان مردم هم معتقد باشیم. قاعده بازار این است که اولا قیمتها بطور آزاد تعیین شوند و منعی برای اشتغال افراد در حرفههای مختلف وجود نداشته باشد. اما این بسیار دور از شرایط واقعی بازار سلامتی است. برای ارائه خدمات سلامتی شما باید سالها درس بخوانید و مهمتر از آن حتی پس از فارغالتحصیلی نیز زیر سایه نهادی بنام سازمان نظام پزشکی فعالیت میکنید. تشکیل صنف پزشکان تنها یک معنی دارد و آن ایجاد اتحادیه برای ابال نگه داشتن دستمزدها بطور مصنوعی است. و چقدر هم موفقیت جراحان رویایی بوده است. آنها دهها برابر یا بگوییم صدها برابر آنچه استحقاق آنرا دارند دستمزد دریافت میکنند. اگر دنبال قدرتمندترین اتحادیهها میگردید راهآهن و صنایع سنگین را فراموش کنید. جامعه پزشکان و حقوقدانان در بیشتر جوامع از پرقدرتترین سازمانهای نفوذ هستند. مهمترین ابزار کار جراحان برای بالا نگه داشتن دستمزدها تنگ کردن ورودی به بازار کار است. قبول شدن در آزمون ورودی جراحی در مشکل بودن زبانزد است. بهانهشان برای این کار بالا نگه داشتن کیفیت است اما آیا واقعا کسانی که بیرون از دایره میمانند فاقد سختکوشی لازم برای احراز صلاحیت کیفی بودند؟ وقتی عرضه کنندگان خدمات محدود شدند و همان تعداد محدود نیز برای جلوگیری از رقابت تحت امر اتحادیه قرار گرفتند نتیجه پولدار شدن به بهای خون مردم است. نتیجه انصراف بیماران فقیر از معالجه بدلیل نداشتن پول است. وقتی کسی به مسجد میآید و میان دو نماز میگوید که مریض دارم و برای خرج عمل درماندهام همه کمک میکنیم اما هیچ گاه نمیپرسیم این پول کلان را چه کسی برای مداوا از تو خواسته است؟
|
سیاست داخلی |