در سالهای اخیر در اطراف مرزهای ایران اتفاقات مهمی بوقوع پیوسته است و این اتفاقات تاثیرات مهمی بر فضای سیاسی ایران نیز داشته است. اگر بخواهیم درک روشنتری از فضای سیاسی ایران داشته باشیم بخشی از آن شامل تاثیرپذیری از محیط سیاسی منطقهای و گاهی جهانی است که ناچار از بررسی آن خواهیم بود.
عمیقترین تاثیرپذیری سیاسی ایران از شکلگیری یک نظام سیاسی جدید در عراق بوده است. نظام سیاسی کنونی عراق را میتوان نوعی دولت سکولار زیر سایه مرجعیت دینی دانست. به این معنی که اگرچه بدلیل سلطه بیچونوچرای ارتش آمریکا بر عراق، نیروهای دینی در عراق موفق به ایجاد یک جمهوری اسلامی دیگر با نظارت ولی فقیه نشدند (و شاید برای آن مقدارش حتی آمادگی هم نداشتند) ، اما قدرت بیبدیل مرجعیت شیعه خصوصا آیت الله سیستانی عملا دولت را به زیرمجموعهای از مرجعیت نجف تبدیل کرد. نمونه این تسلط مراجع بر دولت عراق در استمداد ضمنی دولت عراق از مراجع برای پشتیبانی از دولت در رد توافقنامه امنیتی با آمریکا بود. جایی که آیت الله سیستانی سخنی بگوید حتی از جرج بوش هم کاری ساخته نیست. متعاقب شکلگیری این نظام سیاسی در عراق مرجعیت در ایران نیز بعنوان نهادی سیاسی رو به احیاء میرود. بارزترین نشانه محیط جدید سیاسی، داستان کاندیداتوری لاریجانی از قم بدرخواست علما و سپس ریاست وی بر مجلس بود. اگرچه در قانون اساسی ایران نظارت مراجع بر حکومت از طریق ولایت فقیه تضمین شده است اما در سالهای گذشته دخالت سایر مراجع در سیاست امری کماهمیت بود که بتدریج در حال پررنگ شدن است. این مساله ممکن است در بلند مدت روندی تقابلی میان دین حکومتی و دین غیر حکومتی ایجاد کند که چالش دائمی سیاسی در ایران بوده است، دوباره ممکن است دین از حکومت جدا شود. البته چه بسا چنین تقابلی تا حدودی اجتناب ناپذیر باشد. وقوع انقلاب اسلامی که وجه مشخصه آن اتحاد دین و سیاست بود را باید مرهون وجود شخصیتی مانند امام خمینی بدانیم که جامع وجه دینی و سیاسی بود اما بتدریج با به تاریخ پیوستن مردان انقلاب حفظ این ویژگی در نظام سیاسی دشوار خواهد شد. مراجع حوزه معمولا فاقد کفایت درجه اول سیاسی برای اداره امور خواهند بود و مردان سیاست هم بتدریج در امر سیاست تخصص خواهند یافت. همین حالا میتوان نشانههای این موضوع را در کاهش شدید تعداد روحانیون در امور سیاسی (مخصوصا ریاست جمهوری، ریاست مجلس و ...) مشاهده کرد و بنظر میرسد این جریانات ادامه داشته باشند.
|
سیاست داخلی |
لابد مستحضر هستید به اینکه قیمت کتاب هم مثل سایر چیزها الان از تورمی از مرتبه چند برابر شدن قیمت تبعیت میکند. اگرچه، بنظر من هیچ چیز جای کتابهای جدید را نمیگیرد چون بازتاب دهنده آخرین تحلیلها و نتایج هستند که تاکنون خلاف آن ارائه نشده است. اما بحسب وضعیت اقتصادی خواندن کتابهای دست دوم صرفه بیشتری دارد. کتابهای قدیمی اگر چه از موضوعات حساس روز دور هستند و زبان تالیف و ترجمهشان نیز اغلب ناآشناست دستکم ازین حسن برخوردارند که واجد ارزش تاریخی هستند. با مطالعه کتابی که در دهه 60 نوشته شده میتوان با جو جامعه جنگی آن دوران آشنا شد و بهتر مفهوم تاریخ سیاسی آن عصر را درک کرد. قضاوت کردن درباره تاریخ از دور و بدون همکلام شدن با متفکرین آن عصر صرفا به تکرار «مشهورات زمانه» میانجامد.
عقیده عمومی درباره اصلاحات ارضی شاه (انقلاب شاه و ملت) تا چند سال پیش این بود که شاه زیر پوشش تقسیم زمینها بین کشاورزان قصد داشت تغییرات اساسی در حوزه هویت دینی جامعه ایرانی ایجاد کند (حق رای زنان، حذف شرط مسلمانی مقامات). از چند سال پیش به این طرف، با باب شدن بحثهای اقتصادی نسخه جدیدی از تحلیلها بمیدان آمد (مثلا تحلیل شهبازی) که شاه با هدایت تئوریسینهای اقتصادی آمریکا قصد داشت با بهم ریختن سازمان مالکیت روستاها بنیاد کشاورزی ایران را از بین ببرد (خواسته یا ناخواسته) کما اینکه آمارها کاهش شدید تولید گندم از فردای اصلاحات ارضی را نشان داد.
بنظر من اما بهترین راه برای فهم اقدام شاه رجوع به ادبیات اقتصادی دوران پس از جنگ دوم جهانی است. در این ادبیات دو جریان عمده قابل تشخیص است. جریان ضد سلطه جهان سومی که تازه سر از انقلابهای بزرگ استقلالطلبانه درآورده است و در جو داغی قرار دارد. آماج حملات این جناح، بزرگ مالکان روستایی هستند بعنوان نماد تجمع ثروت و نیرویی که از پیشرفت فنی جلوگیری میکند و موجب ادامه گرسنگی در زمین میشود. جریان دوم شامل متفکرین غربی است. آنها هم اگر چه وجوه ضد غربی تحلیلها را نمیپذیرند اما فکر میکنند برای بهبود اوضاع کشاورزی جهان سوم باید ساختارهای سنتی و قدرتهای روستایی شکسته شوند تا مدرنیزاسیون امکانپذیر گردد. این قدرتها شامل مردسالاری (با اعطای حق رای به زنان)، مالکین بزرگ (اصلاحات ارضی) و روحانیت دینی میشد. نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که اگر چه تردیدی در همراهی شاه با نظریهپردازان غربی برای درهمشکستن بنیادهای سنت در جامعه ایرانی نیست، اما در مورد خاص اصلاحات ارضی، اجماع جهانی وجود داشته است. همانگونه که امروز در ادغام مجدد زمینهای کشاورزی برای مکانیزاسیون آن اجماع جهانی وجود دارد و همانگونه که امروز درباره خصوصی سازی اجماع شکننده وجود دارد. بنابراین شاید شاه به اصلاح حتی میخواست خودش را به صف جلو روشنفکران و اصلاحطلبان بیندازد گو اینکه بعدها فهمید اصولا حنای روشنفکران رنگی ندارد.
|
سیاست داخلی |
اعتقاد دارم تنها زمانی میتوانیم بدون ایجاد تنش و درگیری حکم اسلام را اجرا کنیم و ربا را از جامعه حذف کنیم که ادبیات علمی در این زمینه تولید شده باشد و موضع ما به اندازه کافی قابل دفاع باشد. دوستم «غدیر نبیزاده» یکبار که با هم صحبت میکردیم (در جریان کار سایت «اقتصاد پنهان») میگفت باید اخبار را بصورت اصولگرایانه بازتاب داد یعنی باید رعایت مصالح سیاسی را کرد. اما من تندتر ازو معتقد بودم بسیاری از اخبار تولیدی در غرب در جهت تضعیف مخالفان و اساسا دروغ است و نباید آنها را انعکاس داد. از جمله اخباری که همیشه من را متعجب کرده و بفکر فروبرده است آمار اقتصادی جهانی است. چند وقت پیش آمار تورم جهانی را که نگاه میکردم در راس آن زیمبابوه با تورم چند هزار درصدی! قرار داشت و ایران هم در ردههای بالا بود. در واقع کشورهایی که تحت فشار غرب هستند تورم شتابناکی نیز دارند. مشکل چیست؟ آیا واقعا مخالفین آمریکا کشورهایی بیکفایت و غیردمکراتیک هستند و به همین دلیل اقتصادشان روبه نابودی میرود؟ اما یک خبر بیسروصدا در ذهن من ارتباطی ایجاد کرد. بوش به سازمانهای اطلاعاتی دستور داد برای بیاعتبار کردن پول ملی ایران برنامهریزی کنند. آیا برای یک کشور خارجی با پشتوانده مالی خوب امکان دارد نرخ تورم در یک جامعه را تا حدی بالا ببرد که منجر به کاهش ارزش پول ملی بشود؟
فرض کنید نرخ بهره غیر رسمی در ایران 30 درصد باشد. حال اگر یک کارگزار اقتصادی با حمایت مالی نامحدود خارجی وارد بازار ربا شود و نرخ بهره 40 درصدی پیشنهاد کند چه اتفاقی در اقتصاد خواهد افتاد؟ اگر بتواند به مشتریانش بقبولاند که ریسک پایینی دارد و خوشحساب باشد بسرعت سرمایههای خرد و کلان را بسوی خود جذب خواهد کرد. وی میتواند تنها از محل جذب سرمایههای جدید بهرههای اولیه را بپردازد، فرض کنید اگر هم این کار ممکن نشد از حامی مالی قدرتمند خارجی خود «دلار» دریافت میکند. دیر یا زود تمام فعالین بازار ربا مجبور خواهند شد نرخ 40 درصدی را بپذیرند و البته آنرا از طریق گرفتن بهرههای بالاتر از متقاضیان اعتبار تامین کنند. حرف من این است که گویا مکانیسمی جهت متعادلسازی نرخ بهره وجود ندارد. با جذابتر شدن سرمایهگذاری مالی در بخش ربا، سرمایههای جامعه به این سمت حرکت میکند و در نتیجه تولید کاهش مییابد. ممکن است در نتیجه ربا حجم پول ملی تغییری نکند اما با کاهش تولید، تورم افزایش خواهد یافت. یا بهترست بگوییم با تحمیل سود انتظاری 40 درصد، تمام فعالین اقتصادی بسمت افزایش سود خود با افزایش قیمت حرکت خواهند کرد حتی اگر این کار تنها بواسطه کاهش حجم تولید و مدیریت عرضه ممکن باشد. بدینسان کشور بدست خود ظرفیت تولیدیاش را کاهش میدهد و نرخ تورم بالا میرود.
|
سیاست داخلی |
وقتی دهه 60 میلادی فرارسید جنبشهای ضدفرهنگی جوانان (هیپیها، پانکها و غیره) اوج گرفت، تحلیلگران فکر کردند دوران تازهای از بیثباتی یا نوآوری فرهنگی آغاز شده است. نفوذ این جنبشها بقدری بالا بود که بازتاب آن در سراسر جهان قابل مشاهده بود (دستکم زمانی که من بچه بودم هنوز آثارش باقی بود). دهه 70 میلادی اما آغازگر موج تحول جدیدی بر مبنای گسترش سریع فناوری اطلاعات و الکترونیک بود. با بوجود آمدن میکروپروسسورها و افزایش سرعت دائمی آنها بهمراه کاهش دائمی قیمت، چشمانداز تازهای از تحول صنعتی برپایه اتوماسیون و آنچه آن روزها دانش انفورماتیک نامیده میشد بوجود آمد. امثال آلوین تافلر که با شوک فرهنگی دهه 60 و بوجود آمدن سبکهای جدید زندگی کتاب «شوک آینده» را نوشته بود، اکنون تحلیل خود از افزایش سرعت زندگی را و سایر جنبههای زندگی جدید را در کتاب «موج سوم» گردآوری کرد. خط سیر داستانی همه تحلیلها این بود که با افزایش روزافزون سرعت و کارایی میکروها تحول بنیادی در تمام جنبههای زندگی انسان رخ خواهد داد. اما این اتفاق نیفتاد! درست که کامپیوتر وسیلهای جذاب بود اما واژه «ابتر» خیلی برای آن مناسبتر بود تا کارآمد! وسیلهای بود که پتانسیل بالایی داشت اما توان استفاده ازین پتانسیل را نداشت. گام بعدی اتصال کامپیوترها به همدیگر بود تا بتوانند اطلاعات را با یکدیگر منتقل کنند. وقتی اینترنت متولد شد تازه تحول واقعی آغاز شد.
هر موجود زندهای بنا به تعریف یک سیستم درهمتنیده است که قادر است با محیط خود ارتباط برقرار کرده مبادله اطلاعات بنماید و خود را با اطلاعات دریافتی تطبیق دهد. با این تعریف اینترنت سطح حیات بشر را ارتقا داد. چرا که کمک کرد اطلاعاتی که من به آن احتیاج دارم و نزد افراد دیگری هست بواسطه شبکه بدست من برسد. من وقتی اطلاعات داشته باشم توانایی بیشتری خواهم داشت، رفتار متناسبتری در پیش خواهم گرفت و برنامهریزی بهتری خواهم داشت. کاربرد شبکه درست مانند شبکه اجتماعی دوستان ماست. ما از دوستانمان اطلاعات فراوان دریافت میکنیم و نوع اطلاعاتی که دریافت میکنیم چه مربوط به حوادث مهم باشد چه سبک زندگی یا نحوه انجام بعضی کارها، بر شکلگیری شخصیت ما تاثیرگذار است. حالا میتوانیم بخشی ازین اطلاعات را از اینترنت دریافت کنیم. در این میان میخواهم به اهمیت اطلاعات غیررسمی و شخصی تاکید کنم. اگرچه خواندن اخبار و متون علمی از طریق اینترنت برای ما جالب است اما در تحلیل نهایی ما نیازهای اطلاعاتی مهمتری در حوزه زندگی فردی و شخصی داریم. اگرچه معمولا برای این مسایل بشدت شخصی منبع اطلاعاتی خوبی در رسانهها نمییابیم اما اینترنت چنین امکانی را فراهم آورده است. وبلاگ یکی از اولین ابداعات در این زمینه بود. محیط بشدت فردی شده وبلاگ جایی است که ما میتوانیم حرفهایی بسیار نزدیکتر به شخصیت خودمان را بشنویم و بگوییم.
در این شش سالی که وبلاگ مینویسم تجربیات تلخ و شیرین زیادی داشتهام. نویسنده با آشکار کردن اسرار درونش در یک موقعیت دوگانه قرار میگیرد. از یک سو حفاظهای روحی خود را (پنهانکاری) کنار میزند و حرفهای باطنی خود را آشکار میکند. ازینرو در مقابل انکارها و تمسخرها و سوالها بشدت آسیبپذیر میشود و مکرر ضربات سختی میخورد. از سوی دیگر اگر چه ظاهرا زیر ضربه است اما باطنا این اوست که دستور کار بحث جاری را تعیین کرده است. اطلاعات مفیدی را چه بسا منتقل کرده است و در ذهن حتی منتقدانش هم تاثیری مهم و غالبا ناخودآگاه برجا گذاشته است. معمولا نود درصد حرفش پذیرفته شده و اگر هم بحثی هست بر سر ده درصد باقیمانده است.
اما همه ما مهمترین تاثیر را از دوستانمان میگیریم، آنهایی که اطلاعاتی درباره مسایل خصوصی زندگی به ما منتقل میکنند. بنابراین شاید پله بعدی در شبکهسازی ایجاد «وبلاگهای زنده» باشد، جایی که در آن مسایل خیلی روزمرهتر، شخصیتر و بروزتر مورد بررسی قرار گیرد. این چیزی است که این روزها بعنوان «تویتر» براه افتاده است. شبیه وبلاگ است اما هر پستش یکی دو جمله بیشتر نیست و مختص این است که بگویید کجا هستید و چه میکنید. تا بحال دقت کردهاید مردم که به گوشی موبایلشان جواب میدهند بلااستثنا اول موقعیت خودشان را اعلام میکنند؟ معلوم است این موضوع اطلاعات بسیار ارزشمندی برای طرف مقابل آنهاست. من هم برای اینکه کمی نوآوری بخرج داده باشم تصمیم گرفتم یک وبلاگ شبه تویتری راه بیندازم در کنار وبلاگ تحلیلی حاضر، جایی که دستکم روزی یکبار بروز بشود و متون کوتاهی درباره اتفاقات روزمره زندگیام باشد. امیدوارم جالب باشد و خوانندگانی پیدا کند. نمیدانم این تجربه جدید چقدر موفق خواهد بود ممکن است یک ماه بیشتر دوام نیاورد، اما من آموختهام که هر تجربه تازهای در درازمدت یک پیروزی بزرگ است حتی اگر شکست خورده باشد. نام آن خاطرات خصوصی و در آدرس khateratekhosusi.parsiblog.com قرار دارد.
|
سیاست داخلی |
مقاله الف درباره خودکشی سه کارگر ایرانی که در ستون لینکهای روزانه لینک کردهام من را بیاد روزها و شاید بهتر باشد بگویم سالهای گذشته میاندازد. زمانی که تازه جنبش عدالتخواهی در جامعه بوجود آمده بود، جنبشی سیاسی که آثار خود را هنوز بر زندگی خصوصی من حفظ کرده است. فقرا تاثیر زیادی بر من داشتند، از آنجا که خودم از یک محله پایینشهر برخاسته بودم ، از آنجا که هنوز طعم تلخ تحقیر و انزوای ناشی از پاییندست بودن را فراموش نکرده بودم هرگز نمیتوانستم با فقرا همدردی نکنم. میدانستم درد اصلی نه بیپولی بلکه انزوای آنهاست. برای همین هم هست که اسلام درباره فقرا دستور میدهد خودتان را به آنها نزدیک کنید، به فقرا نزدیک باشید و از ثروتمندان دور ... اما حالا چند سالی است که در شمال شهر بنا به توفیق اجباری خانواده پدری زندگی میکنم. از وصف حال خودم اینقدر میفهمم که کمکم شبیه آنها میشوم و کمکم پا گذاشتن در محله قبلی برایم سخت میشود. شاید اندکی از آن مربوط به افزایش سن و جایگاه اجتماعیام باشد اما بیگمان بیشتر این احساس از محل و سبک جدید زندگیام ناشی میشود. آدمهای قبل از ما هم کمابیش همین راه را طی کردند. افرادی که در جوانی افکار آرمانی داشتند کمکم وقتی به امکانات زندگی دست یافتند، وقتی در جامعه موقعیت و نفوذی بدست آوردند، کمکم یاد گرفتند چگونه هر چیز را بخوبی توجیه کنند. راهکار امثال من در گذشته این بوده که به این نتیجه برسند که کارآفرینی بزرگترین خدمت به فقراست چون به این صورت اشتغال ایجاد میشود و چیزی هم گیر پایین دستیها میآید، مهم نیست اگر درآمد ما که مدیر هستیم 100 برابر مهندس شرکت باشد، چون بالاخره اگر ما نبودیم سر او هم بیکلاه میماند. البته راه برای توجیه هوا و هوسها بسیار است و ما وقت زیادی نمیخواهیم صرف بحث با این مدیر محترم کنیم. به این هم کاری نداریم که همین شرکت بطور کاملا طبیعی بعدا به این نتیجه میرسد که برای خدمت بیشتر باید بزرگ شود و تبدیل به یک امپراطوری بشود و ازینجاست که زمین زدن رقبا هم بخشی از نیت الهی را تشکیل میدهد. به خیال من بیایید دو راهکار جلوی خودمان بگذاریم، اولا اینکه هر چیز برای خودمان میخواهیم برای دیگران هم بخواهیم. تکخوری را اگر بر خودمان حرام کنیم بسیاری از نیتهای ناپاک مجالی برای بروز نخواهد یافت. دنبال هوسهای بزرگ نباشیم، کلمه قناعت را ماهی یکبار از ذهن بگذرانیم، اجازه بدهیم درآمدهای بزرگ مال اهلش باشد و خودمان راضی به رضای خدا باشیم و تلاش و کوشش خود را در راهی که فکر میکنیم درست است صرف کنیم نه راهی که با پول و ارقام درشت میخواهند مجبورمان کنند که طی کنیم. آزادی چیز خوبی است و آدم این جور وقتها ارزش آنرا خوب میفهمد. اما درباره فقرا شما را به خدا نظریههای جفنگ ارائه نکنید، همینقدر که انسان باشیم در برخورد با مردم برای همهمان کافی است. اگر کسی به چیزی احتیاج دارد اگر دارید به او بدهید ندارید لااقل با او مهربان باشید. اگر کسی رو انداخت سخنش را بپذیریم به کرامت انسانی مردم ایمان داشته باشیم، به راستگویی آنها به درستی آنها به ایمان آنها. اینطوری کسی تنها نمیماند آنقدر که دست به خودکشی بزند.
|
سیاست داخلی |