از ابتدای آشنایی ایرانیان با تمدن نوین غرب دو نوع واکنش در برابر عمق فاصله ایجاد شده بروز کرده است. گروهی پای در رکاب گذاشتند و در عنفوان جوانی در حالی که هنوز سرد و گرم مملکت خودشان را نچشیده بودند عمدتا برای تحصیل به غرب رفتند، آنجا از آنجا که خود دستشان خالی بود مبهوت جامعه غرب شدند، غربزده شدند و فکرشان منور شد، تا جایی که فهمیدند که چقدر تفاوت دارند با جماعت عوام مملکت سابقشان، اینها همان روشنفکران، یا به اصلاح قدیم منورالفکران لقب گرفتند، توگویی غرب فرشته روشنایی است که پر و بالاش به هر که بگیرد نورانیاش میکند. گروهی دیگر آدمهایی بودند در این مملکت نشسته، دردها را با چشم خود میدیدند، مخصوصا درد تحقیر از انگلوساکسونها را، اینها لاجرم غیرتی و ناراحت بار میآمدند و همین انگیزهشان بود برای مبارزه، مبارزهای به وسعت تاریخ، همانطور که وسعت هجوم تاریخی بود. روشنفکران وقتی از تحصیل فرنگ بازمیآمدند چیز تازهای بودند، دیگر بطور کامل ایرانی و فلکزده به حساب نمیآمدند، مدرک سوربن فرانسه داشتند و فهمیده شناخته میشدند و خلاصه نگران چیزی نبودند، هر جا که میرفتند قدر میدیدند و بر صدر مینشستند، هیچ وقت تحقیر نمیشدند، لاجرم آدمهای نرمالی بودند، نانشان از غرب میآمد و مقتدایشان غرب بود، آرزوی بازگشت به غرب در وجودشان بود، حالا اگر نمیتوانستند به غرب برگردند تلاش میکردند غرب را به اینجا بیاورند، از دیدگاه آنها راهحل مشکلات جامعه ایرانی غربی شدن بود، و این غربی شدن برای این نبود که آنها فکر میکنند با این نسخه مشکلات جامعه ایرانی حل میشود، آنها جامعه آماده و برتری را در غرب با این مشخصات دیدهاند و لابد همین کافی است که فکر کنند همان نسخه هر جای دیگر اگر با دقت تمام استنساخ شود نتیجهاش همان خواهد شد. بنابراین آنها تلاش کردند هر چه بر سر راهشان بود خراب کنند، هر سنت ایرانی و اسلامی بایست کنار میرفت تا از نو جامعهای ساختزدایی شده با سازمان غربی ساخته شود، عشایر باید تختقاپو میشدند، مهم نبود با این کار تولید لبنیات کشور نابود شود، اگر در اروپا زمانی فئودالها را از بین برده بودند اینجا هم باید زمینهای خانها تقسیم میشد، مهم نبود کشاورزی نابود شود. مهم اصلا تولید و اقتصاد و این مسایل نبود، مهم این بود که ما به غرب بپیوندیم. اما دسته وطنیها، آنها دکوپز خاصی نداشتند، چه بسا قیافهشان مثل احمدینژاد بیریخت هم بود، آخه داغ فقر هنوز روی پوستشون بود، آنها باور نداشتند که انسان سفید از نظر زیستشناسی چیز متفاوتی داشته باشد، از تئوریهای فلسفیای هم که دلایل خیلی خفنی برای عقبماندگی ما ارائه میداد چیزی نمیفهمیدند یا دوست نداشتند بفهمند، آنها فقط اینو میفهمیدند که این جماعت انگلوساکسون میتوانند توپ بسازند و ما نمیتوانیم، این بود که یا صنعتگر میفرستادند یاد بگیرد یا استادکار میآوردند یاد بدهد و دارالفنون میساختند، اگر چه تا از کار برکنار و بالای دار تشریف میبردند دارالفنونهایشان هم شروع میکرد فروغی به مملکت تحویل دادن، ولی به هر حال آنها هر وقت توانستند ساختند و فکر میکردند که ما اگر بسازیم به آنها میرسیم. روشنفکران تئوریهای تازه می دادند و حزب تاسیس میکردند و توسعه سیاسی میدادند، مردم را سرگرم میکردند، همه داد و قالشان برای به زیر کشیدن پادشاه عثمانی برای این بود که ابر دیکتاتوری مثل آتاتورک بر سر کار بیاورند یا مثل رضاشاه، این هم فرجام توسعه سیاسیشان بود، این است که هر وقت روشنفکران با شعار توسعه سیاسی به میدان آمدند شکست خوردند چون عملا کاری نکردند جز وابستگی بیشتر و بیادعاها هر جا بودند کار کردند و نشان دادند که ما میتوانیم.
|
بینالمللی |
هاشمی روی نوار پیروزی قرار گرفته است. انتخابات ریاست جمهوری سال 84 برای هاشمی یادآور خاطرات تلخی بود. وی به صحنهای وارد شد که همه او را از ورود نهی میکردند و انذار میدادند. بنابراین مسئولیت این ورود به تمامی به گردن خود وی افتاد و شکست در این ریسک شخصی بر وی بسیار گران آمد. اگرچه در یک تحلیل نهایی باید ورود هاشمی در رقابت انتخابات ریاست جمهوری را مخصوصا با توجه به نتیجه کسب شده در مجموع به نفع نظام اسلامی ارزیابی کنیم اما واکنشهای پسینی این شکست چندان مناسب نبود. از ادامه کشمکش با احمدینژاد و ایستادگی در برابر برخی طرحهای دولت تا خارجخوانی در پرونده هستهای و افشای برخی اسرار نظام، همگی نشاندهنده فراتر رفتن اوضاع از ظرفیت تحمل رفسنجانی را داشت. فشار روحی ایشان بقدری بالا بود که پس از کسب یک پیروزی در انتخابات مجلس خبرگان و جای گرفتن در صدر منتخبین خوشحالی وی دیدنی بود. اکنون نیز انتخاب وی به ریاست خبرگان رهبری اثر زیادی بر روحیه ایشان داشته است که در تغییر لحن سخنرانی وی در نماز جمعه دیروز تهران (از لحن همیشگی تحلیلی به لحن پدرانه، فقهی، عرفانی و بداههگویی) روشن بود. با این وجود باید گفت انتخاب ایشان به صدر مجلس خبرگان بیانگر نوعی جناحبندی در این مجلس نبوده است. ماهیت فراجناحی مجلس خبرگان ایجاب میکرد که شخصیتی فراجناحی در راس آن قرار گیرد. با وجود حمایت صریح رهبری از دولت، در صورت انتخاب آیتالله جنتی (مدافع سرسخت دولت) به ریاست، این مجلس بار سیاسی سنگینی بدوش میگرفت و خود را به میانه میدان مخالفتهای سیاسی پرتاب میکرد. با این همه رقابت نزدیک این دو کاندیدا نشان از آن داشت که هاشمی برغم معدود خواص مثبتی که دارد راهی دراز برای جلب حمایت فقهای درجه اول مملکت در پیش دارد و آراء پایین او نشان از آن دارد که هیچ نیرویی خارج از مجلس خبرگان برای پیروزی وی تلاش قابل ذکری انجام نداده است و بنابراین موقعیت وی چندان مستحکم نبوده و این پیروزی بیشتر شبیه یک اتفاق بوده است تا یک روند قابل پیشبینی.
|
بینالمللی |
در میانههای عصر مدرن، در کشور انگلستان که تحولات فنی و اقتصادی بسرعت جریان داشت اقتصاد آزادی شکل گرفت که اساس آن بر مبنای رقابت کامل میان بازیگران اقتصادی بدون دخالت دولت بود. رقابت آزاد پیشرفت فنی را تشویق میکرد و بر فعالان اقتصادی برای بهبود مداوم فرآیند تولید فشار میآورد. در چنین جو رقابتیای بود که بزرگترین اقتصاددان کلاسیک، آدام اسمیت، اقتصاد آزاد و سرمایهداری انگلوساکسونی را بر مبنای رقابت بر سر منابع کمیاب تئوریزه کرد ..... سالهایی گذشت، ایدههای آدام اسمیت بشدت گسترش یافت، چارلز داروین انگلیسی در مقدمه کتاب «اصل انواع» نوشت که همان رقابت آدام اسمیتی بر سر منابع اقتصادی و همان کنترل جمعیت مالتوسی بر اساس کمبود غذا در زیستشناسی نیز صادق است و بدینسان نظریه انتخاب طبیعی را عرضه کرد که بر مبنای آن رقابت بیرحمانه میان انواع موجودات زنده بر سر منابع حیاتی منتهی به انقراض گونههای ناکارآمد و بنابراین تکامل تدریجی گونههای ساده به گونههای پیچیدهتر و دارای قابلیتهای بیشتر میشود. نظریه تکامل با مخالفت شدید کلیسا روبرو شد و تدریس آن تا مدتها ممنوع بود. این نظریه توضیح زیبایی برای بسیاری از سازگاریهای طبیعی با محیط و برای شباهتهای خارقالعاده موجودات زنده بر مبنای وجود اجداد مشترک برای آنها بود. با این وجود نظریه تکامل قادر نیست توضیح خوبی برای علت ایجاد ویژگیهای بکلی جدید و ساختارهای پیچیده در ساختمان موجودات ارائه دهد. نظریه تکامل در این مساله عمدتا به جهشهای ژنی در فرآیند تولید مثل بدلیل بروز خطا در همانندسازی ژنها استناد میکند، امری که با ایجاد موجودات نسبتا تازه راه را برای رقابت آنان با گونههای قدیمی جهت احراز برتری احتمالی میگشود. بنابراین مخصوصا در میان معتقدان به ادیان الهی، نظریه تکامل متکی بر «تصادف+رقابت» بعنوان یک نظریه نهایی «خلقت» رد شد ..... دو قرن دیگر نیز گذشت تا اینکه ادوارد ویلسون معاصر ملقب به داروین دوم بخشی از فرآیندهای ایجاد تنوع را شرح داد. بر این اساس، اختلاف محل زندگی میتوانست بمرور زمان به تغییر در عادات یک گونه بینجامد تا حدی که امکان جفتگیری میانگونهای را از بین ببرد و در نتیجه ذخیره ژنتیکی آنرا بسته نگه دارد و در گذر زمان از آن یک گونه خاص و جداگانه بسازد.
در سایه تلاش نظریهپردازان تکامل، اکنون تصویر نسبتا روشنی از چگونگی خلقت انواع موجودات زنده فعلی وجود دارد، اما مساله مهمتر و حساستر این است که جهش اولیه از ماده بیجان به جاندار چگونه بوقوع پیوست؟ تا زمانی که این مساله روشن نشود تصویر کلی درباره بوجود آمدن حیات همچنان رازآمیز باقی خواهد ماند. در این راستا تلاشهای زیادی صورت گرفته است. اکنون میدانیم که مواد آلی ساده در سراسر فضای میانستارهای پراکنده است، از جمله مشاهدات اخترشناسی موید وجود فرمالدئید در اقصا نقاط عالم میباشد. بنابراین پس از تشکیل منظومه شمسی و زمین، اینگونه مواد آلی بوفور در جو زمین موجود بودهاند. در مرحله بعد آزمایشات ساده نشان داده است که عبور رعد و برق یا تابش شدید خورشید بر چنین جوی میتوانست برخی اسیدآمینههای ساده را سنتز کند و بهمراه باران بر سطح زمین فرود آورد. نهایتا تجمع این اسیدهای آمینه زمینه را برای سنتز اجزای DNA فراهم میساخت. این مولکول پس از تشکیل قادر است خود را مجددا کپیسازی کند و پایه اولیه حیات را شکل دهد. از سوی دیگر فریمن دایسون فیزیکدان جنجالی اخیرا توانست نشان دهد که سوختوساز سلولی را میتوان بوسیله یک الگوی واکنشی دائمی تسریع یافته نشان داد. در این معنا مواد آلی اولیه که در قطرات کوچکی متمرکز شده بودند قادر بودند بکمک آنزیمهای اولیه به سطح تازهای از فرآیندهای رفت و برگشت شیمیایی جهش کنند که شباهت جالبی با آنچه در سلولهای زنده رخ میدهد دارد. پس از شکلگیری این شبه سلولها مولکولهای DNA قادرند در درون آنها بصورت ژن به فعالیت بپردازند و تشکیل یک سلول واقعی زنده را بدهند ....
اکنون سوالی که در پیش روی ماست این است که آیا یافتههای جدید و بطور کلی نظریه تکامل مخالف گزارههای دینی است؟ با وجود اینکه علمای مسیحی بطور کامل نظریه تکامل را رد کرده و معتقد به خلقت موجودات و مخصوصا انسان بدست خود خداوند و بصورت خلقالساعه هستند اما علمای اسلامی در این زمینه موضع متفاوتی برگزیدهاند. موضع رسمی اسلام این است که تکامل حتی در صورت صحت خود همان فرآیند خلقت خداوند است و آیات قرآن درباره خلقت حضرت آدم جنبه تمثیلی دارد. البته این موضوع را نباید نوعی نادیدهانگاری محترمانه قرآن دانست و برای آن میتوان مثالهای محکمتری آورد: احادیث آخرالزمانی شیعه سند محکمی در رابطه با کاربرد تمثیل در بیان حقایقی است که زمان آنها هنوز نرسیده است. این خود از معجزات آخرالزمانی اسلام است که امام آن حضرت جعفر صادق (ع) دستکم دو قرن پیش از اولین گزارشها درباره پرواز انسان (هزار و ده میلادی) ضمن بیان کیفیت ظهور حضرت حجت به حاضر شدن یاران وی از سراسر جهان در یک شب در مکه مکرمه اشاره میکنند، سپس از ایشان سوال میشود چگونه در چنین مدت کوتاهی به آنجا میرسند؟ و حضرت پاسخ میدهد مانند کبوتر به آنجا پرواز میکنند. اگرچه امروز برای ما این مساله قابل فهم است اما این حدیث میتواند نحوه بیان تمثیلی حقایق علمی در لسان دین را آشکار کند. در جای دیگر حضرت میفرمایند یاران مهدی (عج) میتوانند از فواصل دور همدیگر را ببینند و صدای همدیگر را بشنوند، در مسایل مهم از فواصل دور ابتدا با خود حضرت مشورت میکنند سپس تصمیم میگیرند. البته چنین معجزاتی مخصوص ائمه ما نیست. در گذشته از پیشگوییهای اشعیای نبی درباره نبردهای آخرالزمان سخن گفتیم، وی در تورات در وصف قربانیان این جنگها از کنده شدن پوست بدن آنها و ریختن گوشتهای بدنشان در حالی که هنوز سرپا ایستادهاند سخن میگوید و این به شهادت شاهدان هیروشیما همان چیزی است که در یک جنگ هستهای رخ میدهد. البته درباره نظریه تکامل شواهد دینی منحصر به داستان خلقت آدم نیست. سوره نجم آیه 32: «هو اعلم بکم اذ انشاکم من الارض»، این آیه در خلقت انسان «از» زمین و بگونه «نشاء کردن و رویاندن تدریجی» صراحت دارد.
با این وجود بیش از مساله خلقت انسان مساله آفرینش جاندار از بیجان در آینده همزمان با تکمیل نظریات علمی مورد مناقشه مذهبی قرار خواهد گرفت. فحوای نظریات فعلی این است که در ماده جهان استعداد شگرفی برای تبدیل خودبخودی به حالت جاندار (دستکم از نظر فرآیندهای مادی سلولها) وجود دارد. این موضوع در صورت صحت برای ما یادآور «حرکت جوهری» ملاصدرا است. ملاصدرا چند قرن پیش با ارائه تئوریهای بزرگ فلسفی از جمله حرکت جوهری و وحدت وجود انقلابی فلسفی را در دنیای شیعه رقم زد. یکی از نتایج حرکت جوهری آن بود که ماده پس از خلق توسط خداوند میل به کمال و بازرسیدن به الله را دارد و دائما در این مسیر در حال صیرورت و تغییر و تبدل است و البته این بمعنای حرکت مستقل از اراده خدا نیست بلکه بنوعی حرکت دهنده در نهایت خود اوست. بنابراین نظریه پیدایش و تکامل حیات را در صورت صحت باید بعنوان شاهد درجه اول تجربی برای حرکت جوهری در فلسفه ملاصدرا محسوب کرد.
|
بینالمللی |
پطر، امپراطور و حاکم مطلق تمام روسیه به کلیه اعقاب و جانشینان خود در تاج و تخت و دولت روسیه اظهار میداریم:
چون خدای بزرگ که حیات و تاج خود را از او داریم دائما ما را با نور خود روشن کرده و از ما پشتیبانی فرموده است چنین میگوییم:
1- نگاهداشتن ملت روسیه در حالت جنگ دائمی تا سربازان همیشه ورزیده و آماده باشند و به آنها فقط برای بهبود وضع مالی دولت و تجدید نیروی ارتش و انتخاب فرصت مناسب برای تعرض استراحت داده شود. تا به این ترتیب بمنظور توسعه و آبادانی روزافزون روسیه صلح در خدمت جنگ و جنگ در خدمت صلح باشد.
2- به هر وسیله ممکن از میان پیشرفتهترین ملتهای اروپا افسرانی در زمان صلح دعوت شوند تا ملت روسیه بدون از دست دادن مزایای خود از مزایای سایر کشورها بهرهمند شود.
3- در هر فرصت مناسب در هر گونه امور و اختلافات موجود در اروپا مخصوصا آلمان (زیرا نزدیکتر و بنابراین مورد توجه مستقیم میباشد) مداخله شود.
4- ایجاد اختلاف در لهستان بوسیله ایجاد کشمکش و حسادت دایمی و جلب بزرگان این کشور بوسیله طلا و تحت نفوذ قرار دادن مجالس و تطمیع آنها بمنظور نفوذ در امر انتخاب سلاطین و روی کار آوردن طرفداران روسیه و حمایت از آنها. وارد کردن نیروهای روسیه به لهستان و نگه داشتن آنها تا زمانی که فرصتی بدست آید که بکلی در آنجا بمانند. چنانچه قدرتهای مجاور اشکالاتی ایجاد کنند، باید آنها را بطور موقت با تقسیم این کشور ساکت کرد تا زمانی که پس گرفتن آنچه که داده شده میسر گردد.
5- حداکثر اراضی ممکن از سوئد گرفته شود و تدابیری اتخاذ گردد که سوئد روسیه را مورد تعرض قرار دهد و بهانهای برای مطیع کردن این کشور بدست آید.
6- همواره همسران شاهزادگان روسیه بجز شاهزاده خانمها از میان آلمانیها انتخاب شوند تا پیوندهای خانوادگی افزایش یابد و اشتراک منافع ایجاد گردد. آلمان بخودی خود بوسیله توسعه نفوذ ما به طرفداری از روسیه برخواهد خواست.
7- در امور بازرگانی باید حتیالامکان برای اتحاد با انگلستان کوشید زیرا کشوری است که بیش از همه برای ناوگان ما نیز مفید میباشد. چوب وسایر محصولات ما باید با طلای انگلستان مبادله و روابط دایمی میان بازرگانان و ملوانان انگلستان و روسیه ایجاد شود تا افراد ما برای بازرگانی و کشتیرانی آماده باشند.
8- در طول سواحل دریای بالتیک بطرف شمال و همچنین در امتداد سواحل دریای سیاه بیوقفه پیشروی شود.
9- نزدیک شدن هرچه بیشتر به قسطنطنیه و هند. کسی که به آنجا تسلط یابد حاکم واقعی جهان خواهد بود. بنابراین باید گاهی با ترکیه و گاهی با ایران جنگهای دایمی برپا شود و کارخانجات کشتیسازی در کنار دریای سیاه تاسیس و تدریجا بر این دریا و دریای بالتیک تسلط برقرار گردد و این امر برای موفقیت این نقشه ضروری است. باید در انحطاط ایران تسریع شود و باید تا خلیج فارس نفوذ کرد و در صورت امکان راه بازرگانی قدیم شرق را از طریق سوریه احیا نمود و تا هند که انبار و بارانداز جهان است پیشروی کرد. پس از رسیدن به آنجا دیگر احتیاجی به طلای انگلستان نخواهد بود.
10- برای اتحاد با اتریش و حفظ آن باید تلاش شود و در ظاهر از نیات آن درباره سلطنت بر آلمان حمایت گردد ولی این کار باید با تحریک حسادت سایر سلاطین علیه آن کشور در خفا انجام گیرد. کوشش شود هر یک از آنها کمک روسیه را بطلبند و نوعی حمایت از آن کشور بعمل آید که زمینه را برای تسلط آینده هموار خواهد ساخت.
11- خاندان سلطنتی اتریش به اخراج ترکها (عثمانی) از اروپا علاقمند شود و هنگام فتح قسطنطنیه حسادت آن کشور خواه بوسیله ایجاد جنگ بین اتریش و کشورهای قدیمی اروپا و خواه با واگذار کردن قسمتی از اراضی فتح شده که بعدا پس گرفته خواهد شد خنثی شود.
12- جلب نمودن و گردآوری کلیه یونانیان پراکنده و جداییطلب از نظر دینی که در مجارستان، ترکیه و جنوب لهستان متفرق هستند و تبدیل روسیه به حامی و مرکز آنها و ایجاد زودهنگام یک رهبری جهانی از طریق نوعی سلطنت یا رهبری دینی برای آنها. به این ترتیب ما دوستانی در میان هر یک از دشمنان خود خواهیم داشت.
13- هرگاه سوئد تجزیه شد، ایران مغلوب گردید، لهستان مطیع شد، ترکیه فتح گردید، ارتشهای ما به هم پیوستند و دریای سیاه و دریای بالتیک تحت مراقبت ناوگان ما قرار گرفت، آنگاه باید بطور جداگانه و خیلی محرمانه ابتدا به دربار ورسای (فرانسه) و سپس به دربار وین پیشنهاد تقسیم حکومت جهان را نمود. اگر یکی از آنها پیشنهاد را پذیرفت و این امر قطعی است، باید با تحریک جاهطلبی و غرور آن از این عامل برای خرد کردن دیگری استفاده نمود. سپس اولی را بنوبه خود باید شکست داد و در این امر تردیدی نیست زیرا در آن موقع روسیه بر تمام شرق و قسمت بزرگی از اروپا تسلط خواهد داشت.
14- چنانچه هر دو کشور پیشنهاد روسیه را رد کنند و این احتمال بسیار کم است، لازم خواهد شد بین آنها کشمکش ایجاد شود تا یکدیگر را خسته کنند. در آن موقع با استفاده از یک لحظه حساس روسیه باید با نیروهای خود که قبلا متمرکز شده باشند به آلمان هجوم آورده و در یک زمان واحد دو ناوگان بزرگ حامل نیروهای بیشمار آسیایی یکی از دریای آزوف و دیگری از بندر آرخانگل تحت حفاظت نیروی دریایی مستقر در دریای سیاه و دریای بالتیک حرکت نموده و با پیشروی بطرف مدیترانه و اقیانوس اطلس از یک طرف فرانسه را مورد هجوم سیلآسا قرار دهند و از طرف دیگر به آلمان حمله کنند. پس از شکست این دو کشور بقیه اروپا به آسانی و بدون جنگ تحت سلطه روسیه قرار خواهد گرفت. اروپا بدین ترتیب میتواند و باید مطیع شود.
(منبع: اتحاد شوروی آنگونه که هست، ترجمه و تالیف: محمدرضا ابراهیمی)
|
بینالمللی |
از زمان رنسانس در اروپا که افکار جدیدی درباره همه چیز از علم و فناوری گرفته تا علوم انسانی پدید آمد، جامعه دستخوش یک جبههبندی دوقطبی تمامعیار شد. مدافعین این افکار تازه «نوگرا» نامیده شدند و مخالفین «کهنهپرست» و بعضی وقتها مودبانهتر «سنتگرا» نام گرفتند. فلسفه تاریخ بدست همان نوگرایان (متجددین، مدرنها) تفسیری جبری پیدا کرد که عمدتا روایتگر کهنه شدن تدریجی سنت و شکست محتوم و عقبنشینی آن در برابر امر تازه و مدرن بود. این تقسیمبندی بقدری در جوامع و فکر سیاسی نفوذ کرد که مخالفین هم سنتگرایی خود را پذیرفتند و آنرا تئوریزه نمودند.
با این وجود شاید بررسی تاریخچه برخی ازین نوگراییها جالب باشد. این قول مشهوری است که تحول فرهنگی رنسانس در ابتدا در دربار دولتشهرهای کوچک ونیز ایتالیا آغاز شد، جایی که دانشمندان بسیاری شروع به ترجمه آثار یونان باستان به زبانهای روز خود کردند (گو اینکه منبع آنها نسخههای عربی این کتابها بود). بازگشت تمام و کمال به فرهنگ یونان باستان همان تحول تند و تیز فرهنگی است که نام رمز رنسانس (تجدید حیات فرهنگی) را به خود گرفته است. بازگشت به برهنگی در آثار هنری و حتی تعمیم آن به پیامبران الهی، نشر گسترده آثار فلسفی یونانی، اسلامزدایی از علوم و فنون عصر و رویگردانی از معماری قرون وسطایی اهداف درجه اول این انقلاب فرهنگی را تشکیل میداد. این پروژه بقدری خوب پیش رفت که پیشرفتهای بعدی علمی در غرب بطور دربست مرهون رنسانس دانسته شد، در حالی که پیشرفت مداوم علمی پیش از آن قرنها در سرزمینهای اسلامی در جریان بود.
روند این تحول فرهنگی به همینجا ختم نشد و بزودی تمامی عرصههای انسانی از هنر تا سیاست را دربرگرفت. دولتهای مدرن به تاسی از عوامل الهامبخش یونان و روم باستان شکل گرفتند. نظام رایگیری پارلمانی از یونان اخذ شد و حتی از آنجا که نظام رومی کمی متفاوت بود ترجیح دادند دو مجلس ایجاد کنند که نام یکی همان «سنا»ی روم باشد و دیگری مجلس نمایندگان. ورزش در سطح بینالمللی شبیه به مسابقات سالانه یونانیها و بصورت مسابقات المپیک پایهگذاری شد و حتی در ساخت استادیومهای ورزشی الگو از کلوزیوم روم گرفته شد. در معماری رجعت به گذشته مثل سایر رشتهها بود، ساختمانهایی با ستونهای زیاد در اطراف آن، کاخ سفید را در نظر بگیرید که چقدر شبیه بناهای یونانی است. انگاره ذهنی باستانگرایی چنان در اذهان مدرنها رسوخ کرده که هنوز حتی آیندهنگریشان بر مبنای سرنوشت روم باستان است. کاهش تدریجی قدرت آمریکا به دوران افول تدریجی امپراطوری روم باستان در اثر حملات اقوام «بربر» شمالی تشبیه میشود. کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» اثر کارل پوپر که بروزترین مرجع سیاسی آنهاست اساسا یک شرح طویل از تفاوت دو جامعه یونانی اسپارت (بعنوان سمبول جامعه بسته) و آتن (جامعه باز) و مقایسه جنبههای مختلف زندگی در این دو دولتشهر یونانی است.
از گذشتهگرایی این قوم مدرن هر چه بگوییم کم است. اما مساله این نیست. نمیخواهیم اصولا از گذشتهگرایی و الگوگیری از گذشته انتقاد کنیم. ما به هر حال درد آنها را خوب میدانیم، آنها بدنبال راه گریزی از تسلط دین بر عالم انسانی بودند و بخوبی تشخیص دادند که تنها با یک پروژه بزرگ فرهنگی چندقرنی میتوانند با دین مبارزه کنند. اما مشکل اینجاست که همینها وقتی با دینگرایانی روبرو میشوند که آرزو دارند فرهنگ خود را، نهادهای سیاسی خود را و خلاصه عالم خاص خود را بر اساس دین و مدینه فاضله دینی بسازند ساز «سنتگرایی» و کهنهپرستی برایشان کوک میکنند. اگر قرار باشند کهنهپرستی را بد بدانیم شما که از ما کهنهپرستتر هستید، باز ما به الگوهای 1400 سال قبل رجوع میکنیم، شما که به 2500 سال قبل دل بستهاید!
|
بینالمللی |