محمد باقر قالیباف، فردی که از لباس نظامی بیرون آمد، در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد، تبلیغاتی «بلریستی» براه انداخت، نهایتا شکست خورد و با ایجاد جناحهای تازه در شورای شهر تهران به مقام شهرداری تهران رسید. عملکرد قالیباف تا پیش از انتخابات شورای شهر کاملا سیاسی بود. نقطه تمرکز وی حمله به رییس جمهور بود تا بدین وسیله حمایت باندهای قدرت و ثروت را جلب کند و برای خود پایگاه مستحکمی فراهم کند. اکنون پس از پیروزی در انتخابات تبلیغات سیاسی وی کاهش یافته و عملکردهای کاری بجای آن نشسته است. اما شایسته است بپرسیم ایدئولوژی قالیباف بعنوان یک مدیر اجرایی چیست؟ برای فهم این مساله نگاهی خواهیم داشت به نمادهای عملکرد غیر سیاسی شهردار تهران. البته آنچه درپی میآید برداشتهای شخصی و غیرمستندی است که مناسب یک یادداشت شخصی است.
قالیباف را معمولا یک اصولگرا میدانیم اما چیزی که این انگاره را در ذهن من بشدت تضعیف کرد اقدام وی در راهاندازی موسسه مالی اعتباری شهر بعنوان کارگزار مالی شهرداری تهران بود. این بانک اقدام به وام دادن با بهرههای بالا و دور زدن اجبارهای دولتی برای محدود کردن نرخ بهره نمود. از آنجا که مهمترین ویژگی اصولگرایان جدید مخالفت سرسختانه با ربا است شاید بیراه نباشد قالیباف را دست کم اصولگرا از نوع جدیدش ندانیم.
از دیگر مختصات اصولگرایی التزام به سادهزیستی است. قالیباف از زمانی که در نیروی انتظامی خدمت میکرد با نوسازی ناوگان خودروهای انتظامی با خودروهای لوکس خارجی بنز این اصل را نقض کرد. اگر چه نام بنز در ایران با نام رفسنجانی گره خورده است و او بود که با کاروانی از هفت بنز ضدگلوله به محل سخنرانی میرفت و اگر اشتباه نکنم در زمان او بود که بنزهای 190 پلیس در خیابانهای تهران که انباشته از پیکان مدل 48 بود وارد شد و البته همان وقت هم پس از مدتی ترجیح دادند آنها را به ثروتمندان بفروشند. اکنون ناکارآمدی این خودروها برای ماموریتهای کاری پرخطر با هزینه تعمیرات بالا مثل روز روشن شده است.
از کارهای خوبی که در دوران شهرداری قالیباف در تهران صورت گرفته است ساماندهی وضعیت جمعآوری زباله با نصب گسترده سطلهای بزرگ است. البته این کار در کشورهای دیگر معمول است و عملیات اجرایی آن از زمان قبل از قالیباف شروع شده بود. ابتدا یک آگهی در روزنامهها به چاپ رسید برای مسابقه طراحی سطلها. سپس تولید آنها و کامیون های مربوطه شروع شد. مساله زباله در تهران تا پیش ازین به وضعیت بسیار بدی رسیده بود بنحوی که گاه باید در یک مسیر کیلومترها راه میرفتید تا به یک سطل زباله برسید و آنها هم سالها بود که خالی نشده بودند، اکنون مساله بالکل حل شده است و ازین بابت باید از قالیباف تشکر کرد.
اجرای گسترده طرح پارکبان در دوران قالیباف از آن دسته سیاستها بود که بسیار به خط اصولگرایی نزدیک بود. این طرح در زمان احمدینژاد توسط یک دانشجوی اقتصاد هوادار مکتب اقتصادی گالبرایت به شهرداری تهران ارائه شد و در دوران قالیباف به اجرا درآمد. از آثار مثبت این طرح میتوان به اشتغال گسترده، جبران ناکارآمدی پارکومترها، ساماندهی محلهای پارک مهم و ایجاد آرامش خاطر برای رانندگان متقاضی پارک با هزینهای اندک اشاره کرد. سیاستی دوقلوی پارکبان طرح «بازیافت زباله از مبدا» بود. رسمیت دادن به شغل «آشغالگردی» در درجه اول نفرت جامعه مرفه شهری را از فقرا کاهش داد و شغل آنها را بحق واجد بهرهوری اقتصادی معرفی کرد که میتواند برخی کالاهای باارزش را بجای دور ریخته شدن به برخی چرخههای مصرف یا بازیافت بازگرداند. این طرح برای فقیرترین اقشار جامعه تعدادی شغل ایجاد کرد و در عین حال نوعی عملیات بازیافت حقیقی و گسترده را که برای داشتن یک جامعه مرفه لازم است کلید زد. البته این طرح نیز چندان نوآورانه نبوده است. در بسیاری از نقاط دنیا سیاست رسمیت دادن به آشغالگردی سالهاست بدلیل مزایایی که ذکر شد در دستور کار است.
گذشته ازین طرحها، آنچه که منعکسکننده روحیه خود قالیباف است تلاش برای مکانیزه کردن خدمات شهری است. تلاشی که باید آنرا درست در جهت عکس طرحهای پارکبان و بازیافت دانست. این طرح هزینه خدمات را بالا میبرد تا بتواند در مصرف نیروی کار صرفه جویی کند و این تنها با افزایش انرژیبری خدمات بدست میآید. چنین طرحی در کشورهای ثروتمند که دستمزد نیروی کار بالاست اقتصادی است اما در ایران که مشکل اصلی آن بیکاری است چندان طرح موفقی بنظر نمیرسد. و شاید به همین دلیل باشد که شاهد توقف نسبی این طرحها هستیم.
آنچه از سبک مدیریتی قالیباف بدست میآید این است که وی با وجود برخی نقاط مثبت فاقد یک نوآوری شاخص و تحرکبخش و همچنین فاقد یک راهبرد یکدست برای اداره شهر است. در حالی که شماری از شهرداران معروف تهران بدلیل این دو ویژگی در یادها ماندهاند. احمدینژاد راهبرد ارتباط مستقیم با مردم و خدمت به فقرا را با قدرت در تمام سیاستها پیاده کرد و بطور خاص در مهندسی ترافیک با استفاده از «دوربرگردانها» که نوآوری شاخص وی بود تحولی ایجاد کرد. کرباسچی راهبرد یکپارچه مدرنیزاسیون غربزده و ثروتمحوری را دنبال کرد و به احداث گسترده زیرساختهای ترافیکی پرداخت. اما قالیباف بجای اعمال سیاست صداقت و ایستادن بر آنچه به آن عمیقا اعتقاد دارد به تبلیغات بسیار رسوایی دست زده است. اجاره کردن روزنامهها برای تبلیغات بنفع قالیباف و زدن آرم «طرح جهادی» به پشت کاور کارگران افغانی شهرداری و عکسهای تبلیغاتی مطبوعاتی سیاستی است که در بلند مدت شکست میخورد. سیاست تبلیغاتی وی یک نقطه ضعف مهم اوست همانطور که سیاست تبلیغاتی هاشمی در انتخابات برعکس باعث شکست سنگینتر او شد. قالیباف نیز اکنون که مقامش محکم شده است شاید بهتر باشد بالکل از تبلیغات دست بکشد و به کار صرف بپردازد.
|
سیاست داخلی |
جنبش سبزها یکی از دهها جنبش مدنی مخالف وضع موجود است که در سده گذشته در غرب پا به عرصه وجود نهاد. جهان غرب بدلیل پیوستگی فرهنگی بالا و اشتراکات زبانی، نژادی، تاریخی و سیاسی، محیط وسیع و مناسبی برای پیدایش و گسترش انواع مدهای فرهنگی-سیاسی و تولید انواع ایدئولوژیهاست. ازینرو خردهفرهنگهای ایجاد شده در این فرهنگ بسرعت در مرحله اول در کل غرب گسترش یافته و سپس در گامی آهستهتر بیبروبرگرد جهانی میشوند. ازین جمله است جنبشهای زنگرایی، سبزها، ضدجهانیسازی، ضد جنگ، جنبش جوانان در دهه 60 و ... آنچه که مهم است اینکه اکنون بیشتر این جنبشها با مشخصه مخالفت با کاستهای حاکم بر جامعه غرب، در هم ادغام شدهاند و در بیشتر مواقع هماهنگ عمل میکنند. نمونه چنین اتحاد قدرتمندی را میتوان در جنبش فراگیر ضدجهانیسازی که توانست اولین شکست بزرگ مذاکرات تجارت جهانی را در سیاتل آمریکا با تظاهرات خشونتآمیز گسترده رقم بزند دید. اما جنبش سبزها در حال حاضر بخش مهمی از هرگونه اتحادیه مدنی در غرب است و بخشی محوری از گفتمان لازم برای این حرکتهای سیاسی را تولید میکند. ازین رو بررسی دقیقتر آن میتواند مفید باشد.
گفتمان حفاظت از محیط زیست همزمان با ظهور پیامدهای منفی فناوری در جامعه غربی بروز کرد و هر بار با ورود فناوریهای تازه به عرصه زندگی عناصر تازهای را به مخالفتهای خود با سبک زندگی و سیاست جوامع غربی افزود. ظهور سبزها را باید همزمان با افول تفکر علممحوری فلسفی در غرب دانست. زمانی که تردیدها درباره علم شدت گرفت این اندیشه مجال بروز یافت که اصولا اعتماد زیاد به علم و ایمان به بهبود زندگی بشر از طریق علم بیهوده بوده است. سبزها از آنجا که با بخشی از باورهای ایمانی جامعه غربی (ساینتیسم) وداع کردند تبدیل به مخالفان سرسخت و ایدئولوژیک جامعه غربی شدند و همین خصیصه آنهاست که تمایز شدید آنها از سایر بخشهای جامعه را تشدید و به حفظ و گسترش این جنبش کمک شایانی نمود. ایدئولوژی حفاظت از محیط زیست آنقدر بنیان متفاوتی داشت که نه تنها هرگز در ایدئولوژیهای چپ و راست حل نشد بلکه بستری برای شکلگیری تندترین و متعصبترین نیروهای سیاسی در غرب فراهم ساخت. شاید چندان عجیب نباشد که در بسیاری از کشورهای اروپایی سبزها با سیاستهای شبهفاشیستی (مثل حمایت شدید از اسراییل، جنگطلبی افرادی مثل کوشنر) شناخته میشوند.
اما گذشته از بنیانهای فلسفی، سبزها از آنجا که محور اصلی مبارزات سیاسیشان فناوری بود بسیار هم از تحولات فناوری تاثیر پذیرفتهاند. با نگاهی به گذشته، سیاست سبزها مخالفت با هر فناوری تازه به هر بهانهای است. با پایان جنگ جهانی دوم و پا گذاشتن جهان به عصر هسته ای جنبش سبزها بر مخالفت با انرژی هستهای متمرکز شد. بسیج سیاسی مردم و نخبگان در کنار حوادث هستهای (مانند چرنوبیل) بزرگترین موفقیت آنها را رقم زد بگونهای که در بخش بزرگی از جهان پیشرفته این فناوری کنار گذاشته شد و تنها کشورهایی که قادر به سرکوب مخالفتهای مدنی بودند (مثل فرانسه) توانستند برنامه هستهای خود را همچنان ادامه دهند.
تحولات کنونی اما سبزها را به حاشیه رانده است. زمانی در چند سال گذشته وقتی نفت 20 دلار قیمت داشت جمعی از کارشناسان در یک کنفرانس گرد آمدند تا اعلام کنند که منحنی زنگولهای تولید نفت به اوج خود نزدیک میشود و پیش بینی کردند که قیمت نفت ظرف چند سال آینده به 182 دلار در هر بشکه افزایش خواهد یافت. رکوردهای پیاپی نفت اولین ضربه را به سبزها وارد ساخت. اکنون کسی در جهان شک ندارد که رها کردن انرژی هستهای در دهه 70 یکی از بزرگترین اشتباهات بشر بوده است که تاوان آنرا احتمالا باید با شوکهای شدید قیمت نفت بپردازیم. از سوی دیگر اکتشافات جدید درباره گرم شدن کره زمین در اثر سوزاندن نفت مخالفین انرژی هستهای را در ادعای دفاع از محیط زیست خجالتزده کرده است. رشد فناوریهای الکترونیکی و شبکه جهانی نشان داده است که فناوری لزوما همواره به افزایش بهرهکشی از محیط زیست نمیانجامد و اینکه راهحل مسایل زیستمحیطی ناشی از علم ممکن است خود علم باشد. ازینرو پس از نیم قرن مبارزه با انرژی هسته ای و پس از دههها مبارزات با فناوری، اکنون سبزها نیاز به یک دوره بلند بازسازی دارند. پناه گرفتن زیر سایه جنبش ضدجهانیسازی در حال حاضر نزدیکترین راه برای حفظ نیروهای تندرو از یکسو و تداوم اقدامات ضد-وضع-موجود از سوی دیگر است. اگرچه ضدیت کلی با جهانیسازی نیز معلوم خواهد شد که نه تنها ثمربخش نیست بلکه چه بسا راهی انحرافی باشد که نیروها را بجای جهانیسازی درست به مخالفت کلی با جهانیسازی سوق دهد.
|
سیاست داخلی |
استعفای لاریجانی را باید پایان یک دوره در پرونده هستهای و آغاز دورانی دیگر دانست. قبول ندارم که استعفای لاریجانی یک مساله بیاهمیت در ردیف تغییرات روزمره در یک سیستم اداری باشد. دوره اول هستهای ایران زمانی بود که رفسنجانی نسبتا مخفیانه پایههای اولیه برنامه هستهای را گذاشت تا زمانی که دستاوردهایی نسبی بدست آمد. در این زمان با اعلام خاتمی که فرزندان ملت به دستاوردهای چشمگیری در عرصه هستهای رسیدهاند دور دوم پرونده هستهای با هجوم شدید غرب و ضعف شدید دولت اصلاحطلب و عقبنشینیهای پیاپی ایران سپری شد. تا اینکه احمدینژاد به قدرت رسید. راهبرد وی استفاده از سلاح «پرونده هستهای» برای واداشتن غرب به عقبنشینی در برابر ایران بود. سبک جدیدی از مبارزهطلبی سیاسی با غرب بوجود آمد که با اعلام پیاپی اخبار خوش هستهای و برگزاری جشنهای ملی و دامن زدن به غرور ملیگرایی و علمگرایی در کشور همراه بود. موجی که از ایران برمیخواست با شدت هر چه تمامتر به دیوار قدرتهای غربی کوبیده میشد و کمکم زیر پای آنرا خالی کرد تا جایی که نقطه موازنه جدیدی برای پرونده هستهای تعریف شد. ایران غنیسازی را داشت و آنها هم چماقهایشان را فرود آوردند.
اینکه مسئول پرونده هستهای خودش یک رجل سیاسی باسابقه باشد خوبیهایی دارد و بدیهایی. خوبیاش این است که زبان انتقاد بعضیها کوتاه میشود دیگر اینکه به هر حال لاریجانی خوب سخن میگفت و خوب ژست میگرفت و ضمنا اصولگرا هم بود و در فرهنگ غنی خانوادگیای که رشد کرده بود سیاستمدار جاافتادهای محسوب میشد. بدی موضوع هم این است که وقتی لاریجانی تبدیل به چهره پرنفوذ اتمی ایران شد به میل خود میتوانست سرپیچیهای سیستماتیکی را انجام دهد و مسیر پرونده را طوری طی کند که خودش ترجیح میدهد.
اکنون بیایید فرضیههای خوشبینانه را که تحویل خارجیها داده میشود کنار بگذاریم، معلوم است که رییس جمهور بدون یک اختلاف بنیادی حاضر به انجام چنین برکناری بزرگی نبود و معلوم است که اگر مساله خیلی حاد نبود رهبر انقلاب نیز با چنین تحولاتی موافقت نمیکرد. از طرفی موضع احمدینژاد برای ما بسیار روشن است پس برای یافتن موضع پنهانی لاریجانی مشکلی نخواهیم داشت.
احمدینژاد وقتی پشت فرمان قطار هستهای نشست تلاش کرد از پرونده هستهای برای اعمال فشار به غرب و مشغول کردن آن و وادار کردن آن به عقبنشینی استفاده کند. ازین رو اولین درخواست احمدینژاد از مقامات نظام راهاندازی یوسیاف اصفهان بود. با اینکه ایران ضربالعجلی را در این رابطه اعلام کرده بود بر اثر مقاومتهای داخلی راهاندازی این کارخانه با چند روز تاخیر انجام شد اما به هر حال پیروزی بزرگی برای ایران بود. اکنون ایران میتوانست از خصلت ذاتی فناوری هستهای برای اعمال فشار سیاسی به غرب استفاده کند چیزی که قبلیها با ناتوانی در انجام آن بالعکس فناوری هستهای را به پاشنه آشیل ایران تبدیل کرده بودند. مراحل بعدی نیز بسرعت طی شد. راهبرد احمدینژاد تا یک سال در پناه شوک سوم تیر قدرتمندانه پیش رفت تا این که از حوالی خرداد 85 تزلزلی در سیاستهای هستهای ایران بروز کرد. رییسجمهور در فلان روستا وعده اعلام خبر خوش هستهای میداد اما در موعد مقرر خبری نمیشد. رییس جمهور میگفت از این ببعد هر چند هفته یک بار یک خبر خوش خواهیم داشت اما این وعده بطور یکجا بفراموشی سپرده میشد .... تا جایی که برخی از روزنامههای دوم خردادی رییس جمهور را بدلیل دیپلماسی سخنرانیهای آتشین هستهای ملامت کردند ..... اکنون که در پرتو آشکار شدن برخی مسایل به رویدادهای گذشته مینگریم میتوان بخوبی این دوگانگی شدید میان «تبلیغات» و «عمل» هستهای را به دوگانگی سیاستگزاری میان لاریجانی و احمدینژاد نسبت داد. آنچنان این شکاف بزرگ شد که نهایتا ماشین تبلیغات اتمی از کار افتاد، قطار هستهای از حرکت بازایستاد. سخنان غربیها درباره اینکه ایران آهسته کرده است با قاطعیت رد میشد اما واقعیت چیزی جز این نبود. تنها راه فرار ازین تحلیل این بود که فرض کنیم مشکلات عمیق فنی در برنامه اتمی پیش آمده است و ما هم چنین فرض میکردیم. در پرتو چنین فرضی روحیه «ما میتوانیم» هستهای بسرعت رنگ باخت و تردیدها شدت گرفت که آیا ما با وارد شدن به عرصهای که در آن «ما نمیتوانیم» تنها به خودمان آسیب نزدهایم؟
این تحولات در حالی بود که آمریکا با استفاده از دوره فطرت برنامه هستهای ایران نیروهای خود را جمع کرد و روزبروز بر شدت تحریمها افزود. در حالی که همزمان لاریجانی مشغول صلح کردن با اروپا و آژانسی بود که اساسا در این میان هیچکارهاند. اکنون بنظر میرسد کاسه صبر احمدینژاد لبریز شده است. پس از ابراز پیشنهاد پوتین مبنی بر رها کردن برنامه هستهای در ازای «تحتالحمایگی نظامی روسیه» در دیدار با رهبر انقلاب (آنچنان که برخی خبرگزاریها ادعا کردهاند) وقتی لاریجانی بنوعی این پیشنهاد را افشا کرد و احمدینژاد بنوعی آنرا انکار کرد راه این دو تقریبا جدا شده بود و چارهای جز استعفا باقی نمانده بود.
|
سیاست داخلی |
جورج بوش با بکار بردن عبارت «جنگ جهانی سوم» اثر بیزار کنندهای بر افکار عمومی جهان گذاشت. اکنون زمانه بگونهای است که هیجانها در میان ملل مختلف برای جنگ بالا میگیرد و کلهها داغ میشود اما کسی نمیتواند پیامد چنین وضعیت پرشتابی را انکار کند. دنیا هیچ گاه بدون جنگ اداره نشده است. همیشه سایه سنگین جنگ و تهدید به نابودی، محرک نهایی بشر برای انطباق با شرایط مختلف محیطی بوده است. از سوی دیگر نیز معمولا هیچگاه غیر از جنگ راه دیگری برای ایجاد تغییرات ریشهای در محیط بینالمللی وجود نداشته است. ملتهای بالادستی همواره آمادگی داشتهاند که برای بهبود تغذیه خود دیگران را تا سرحد مرگ در گرسنگی نگه دارند، بنابراین فاصله شرایط موجود با ریسک مرگ مدام در حال کاهش بوده است تا جایی که دست زدن به جنگ برای نفی سلطه اقدامی منطقی جلوه کرده است.
اکنون پس از رقیق شدن ابرهای سیاه جنگ سرد که یکسره دنیا را به نابودی همگانی تهدید میکرد عامل تنظیم رفتارهای بینالمللی از بین رفته است، کشور بزرگی وجود ندارد که قادر به موازنه اقدامات ابرقدرت فعلی باشد تا دستکم بصورت نظری یک چارچوب رفتاری بر عملکرد قدرتها حاکم کند. بنابراین زنگی مست تیغ در دست آنقدر خواهد تاخت تا به یک دیواری ولو کمتوان برخورد کند و جنگ سرد تازهای را آغاز کند. نظامیگری پس از یک دوره خوشبینی پس از فروپاشی بلوک شرق سربرآورده است و اگر چه در ابتدا تحت عناوین محترم سازمان ملل و جلوگیری از نسلکشی و با نیت حقیقی باز کردن جا برای ارتشها در افکار عمومی جهان آغاز کرد اکنون هویت درونی خود را که همانا دنبال کردن اهداف سیاسی (اگر نگوییم اقتصادی و اگر نگوییم نژادپرستانه و فاشیستی و اگر نگوییم با هدف نسلکشی) با ابزار نظامی یعنی از طریق کشتن مردم برملا کرده است. قدرتطلبی اپیدمی جهانی تازهای است که مرزها را یکییکی درمینوردد و با بر تن کردن لباس مشروعیت قانونی «دمکراسی» همه صداهای مخالف را نیز خاموش میکند. آمریکا از آنجا که بیشترین آمادگی جنگی را داشت اولین کسی بود که با ترتیب دادن یک نمایش مضحک و خونبار لشکرکشی جهانی خود را آغاز کرد. نقاط استراتژیک و منابع بزرگ نفتی با کمترین هزینه به تصرف درآمدند و این اگرچه قرار بود دشمنان بعدی آمریکا را در لیست سیاه بترساند بگمانم بیشتر آنها را خوشحال کرد. ایران و کره شمالی در میدان نظامی شده راحتتر به بازی خود ادامه دادند و سربلند از منازعه روانی بیرون آمدند. اکنون روند نظامیگری بشدت تند شده است، در ماههای گذشته اولین کشوری که به وسوسه زور تسلیم شد روسیه بود که یک رشته عملیات نظامی تهدیدآمیز را در مرزهای اروپا به نمایش گذاشت. کشور بعدی فرانسه بود، دمکراسی به جنگطلبی رای داد و در این راه از آمریکا هم تا حدی پیش افتاد که آمریکا برای حفظ تعادل در عرصه بینالمللی بناچار انفعال موقتی در پیش گرفت. کشور بعدی که اکنون روی بورس است ترکیه است که معلوم نیست بیتشر از کردها عصبانی است یا از مقابله آمریکا با این کشور، که با سروصدای بسیار درپی حمله زمینی به عراق به بهانه سرکوب تروریستهاست. لابد ما هم اگر مثل عراق بدبخت بودیم بالاخره یک تروریستی در خاک ما پیدا میکردند که لازم باشد به او حمله کنند. البته ترکها از بوش بهترند چون اول با مجلس دمکراتیک خود مشورتهای لازم را انجام دادهاند. از لوکاشنکو نیز بشنوید که اظهار میدارد استقرار سپر موشکی در اروپا موجب تولید سلاح هستهای در این کشور خواهد شد. اکنون آمریکا باد کاشته است و جوانههای طوفان در راه را بخوبی مشاهده میکند و ازینروست که بوش در واکنش به مواضع جدید پوتین با هراس به جنگ جهانی سوم اشاره میکند.
|
سیاست داخلی |
|
سیاست داخلی |