سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | شناسنامه | پست الکترونیک | پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

سیاست داخلی - پیاده رو خاطرات

کابوس جنگ جهانی سوم بر سر جهان (شنبه 86/7/28 ساعت 9:49 عصر)

جورج بوش با بکار بردن عبارت «جنگ جهانی سوم» اثر بیزار کننده‏ای بر افکار عمومی جهان گذاشت. اکنون زمانه بگونه‏ای است که هیجان‏ها در میان ملل مختلف برای جنگ بالا می‏گیرد و کله‏ها داغ می‏شود اما کسی نمی‏تواند پیامد چنین وضعیت پرشتابی را انکار کند. دنیا هیچ گاه بدون جنگ اداره نشده است. همیشه سایه‏ سنگین جنگ و تهدید به نابودی، محرک نهایی بشر برای انطباق با شرایط مختلف محیطی بوده است. از سوی دیگر نیز معمولا هیچ‏گاه غیر از جنگ راه دیگری برای ایجاد تغییرات ریشه‏ای در محیط بین‏المللی وجود نداشته است. ملت‏های بالادستی همواره آمادگی داشته‏اند که برای بهبود تغذیه خود دیگران را تا سرحد مرگ در گرسنگی نگه دارند، بنابراین فاصله شرایط موجود با ریسک مرگ مدام در حال کاهش بوده است تا جایی که دست زدن به جنگ برای نفی سلطه اقدامی منطقی جلوه کرده است.

اکنون پس از رقیق شدن ابرهای سیاه جنگ سرد که یکسره دنیا را به نابودی همگانی تهدید می‏کرد عامل تنظیم رفتارهای بین‏المللی از بین رفته است، کشور بزرگی وجود ندارد که قادر به موازنه اقدامات ابرقدرت فعلی باشد تا دست‏کم بصورت نظری یک چارچوب رفتاری بر عملکرد قدرت‏ها حاکم کند. بنابراین زنگی مست تیغ در دست آنقدر خواهد تاخت تا به یک دیواری ولو کم‏توان برخورد کند و جنگ سرد تازه‏ای را آغاز کند. نظامی‏گری پس از یک دوره خوش‏بینی پس از فروپاشی بلوک شرق سربرآورده است و اگر چه در ابتدا تحت عناوین محترم سازمان ملل و جلوگیری از نسل‏کشی و با نیت حقیقی باز کردن جا برای ارتش‏ها در افکار عمومی جهان آغاز کرد اکنون هویت درونی خود را که همانا دنبال کردن اهداف سیاسی (اگر نگوییم اقتصادی و اگر نگوییم نژادپرستانه و فاشیستی و اگر نگوییم با هدف نسل‏کشی) با ابزار نظامی یعنی از طریق کشتن مردم برملا کرده است. قدرت‏طلبی اپیدمی جهانی تازه‏ای است که مرزها را یکی‏یکی درمی‏نوردد و با بر تن کردن لباس مشروعیت قانونی «دمکراسی» همه صداهای مخالف را نیز خاموش می‏کند. آمریکا از آنجا که بیشترین آمادگی جنگی را داشت اولین کسی بود که با ترتیب دادن یک نمایش مضحک و خونبار لشکرکشی جهانی خود را آغاز کرد. نقاط استراتژیک و منابع بزرگ نفتی با کمترین هزینه به تصرف درآمدند و این اگرچه قرار بود دشمنان بعدی آمریکا را در لیست سیاه بترساند بگمانم بیشتر آنها را خوشحال کرد. ایران و کره شمالی در میدان نظامی شده راحت‏تر به بازی خود ادامه دادند و سربلند از منازعه روانی بیرون آمدند. اکنون روند نظامی‏گری بشدت تند شده است، در ماه‏های گذشته اولین کشوری که به وسوسه زور تسلیم شد روسیه بود که یک رشته عملیات نظامی تهدیدآمیز را در مرزهای اروپا به نمایش گذاشت. کشور بعدی فرانسه بود، دمکراسی به جنگ‏طلبی رای داد و در این راه از آمریکا هم تا حدی پیش افتاد که آمریکا برای حفظ تعادل در عرصه بین‏المللی بناچار انفعال موقتی در پیش گرفت. کشور بعدی که اکنون روی بورس است ترکیه است که معلوم نیست بیتشر از کردها عصبانی است یا از مقابله آمریکا با این کشور، که با سروصدای بسیار درپی حمله زمینی به عراق به بهانه سرکوب تروریست‏هاست. لابد ما هم اگر مثل عراق بدبخت بودیم بالاخره یک تروریستی در خاک ما پیدا می‏کردند که لازم باشد به او حمله کنند. البته ترک‏ها از بوش بهترند چون اول با مجلس دمکراتیک خود مشورت‏های لازم را انجام داده‏اند. از لوکاشنکو نیز بشنوید که اظهار می‏دارد استقرار سپر موشکی در اروپا موجب تولید سلاح هسته‏ای در این کشور خواهد شد. اکنون آمریکا باد کاشته است و جوانه‏های طوفان در راه را بخوبی مشاهده می‏کند و ازینروست که بوش در واکنش به مواضع جدید پوتین با هراس به جنگ جهانی سوم اشاره می‏کند.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

    درد لاعلاج (چهارشنبه 86/7/25 ساعت 5:52 عصر)

    مسابقه مصرف در جامعه با همه بار سنگینی که بر دوش اقتصاد کشور نهاده است، با همه وابستگی‏ای که به واردات کالاهای خارجی ایجاد کرده است محصول رقابت‏های کور افراد انسانی برای دستیابی به جایگاه‏های اجتماعی است. موتور محرکه شکاف طبقاتی در اصل غرور ثروتمندان و تمایل درونی آنان به جداسازی خود از فقراست. خیلی مهم نیست که خانواده پول بدست آورده باشد یا نیازهای جدیدی برایش خلق شده باشد تا بسوی مصرف کالایی جدید گرایش پیدا کند. اگر حسادت به ثروتمندان از یک سو و خودبزرگتر بینی از فقرا از سوی دیگر نبود بسیاری از افراد حاضر نبودند تغییرات شدیدی را در الگوی مصرف خود بسمت پرهزینه‏تر شدن و پیچیده‏تر شدن ایجاد کنند. ازین‏روست که شاهد پدیده‏ای بنام مصرف‏زدگی هستیم که بنا به تعریف شامل مصرف بدون نیاز واقعی است. جامعه‏ای که در مصرف رقابت کند بدیهی است که در تولید رقابت نخواهد کرد بلکه تنها بسمت پول درآوردن از هر راهی که باشد گرایش خواهد یافت و چنین جامعه‏ای بزودی از درون پوک و تهی خواهد شد. و این همه محصول عدم تقوا در شکل غرور است که پیامبر (ص) فرمود کسی که ذره‏ای کبر در او باشد در روز قیامت هرگز بوی بهشت را نخواهد شنید در حالی که بوی بهشت از پانصد سال راه شنیده می‏شود. کبر مایه همه دزدی‏ها و دغل‏هایی است که ثروتمندان ناجوانمردانه به آن دست می‏زنند تا برتری تصوری خود را با نشانه‏های ظاهری مثل لباس فاخر و ماشین و خانه حفظ کنند ...... اما در سوی دیگر، فقر ذاتا فروتنی می‏آورد، انسان وقتی گرسنه شد وقتی فهمید که چیزی را ندارد (مثلا یک تکه شکلات گران) و مخصوصا وقتی فهمید که نمی‏تواند آنرا داشته باشد غرورش شکسته می‏شود، مهربان می‏شود و خلاصه گویی بوی بهشت به مشامش می‏رسد ..... البته ایده‏آل ما فقرا نیستند، آنها چه بسا بدلیل مشکلاتی که دارند از یک حیات مطلوب انسانی بدور افتاده‏اند، چه بسا در اثر خوراک ارزان‏قیمت سلامتی درستی ندارند، راستی چقدر مگر می‏توانند گوشت بخورند؟، چه بسا وقتی و پولی برای آموزش و مطالعه ندارند و چه بسا به پاکیزگی خود نیز اهمیت شایانی ندهند، اما بوی تعفن غرور به هر حال بیشتر آزاردهنده است تا بوی لباس نشسته. و چه خوب گفت خدای حکیم برای درمان درد ثروتمندان که دردمندان حقیقی عالمند که همنشینی با فقرا در کنار انفاق دوای درد شماست ..... و این همنشینی فقط کنار هم نشستن نیست، مثل هم بودن هم هست، اینکه همان ماشینی زا سوار شوی که فقرا سوار می‏شوند و دست‏کم گاهی همان غذایی را بخوری که آنها می‏خورند .....
  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

    سپر دفاع موشکی، تلاش برای حفظ سلطه (چهارشنبه 86/4/13 ساعت 1:57 عصر)

    امپراطوری‏ها از دیرباز وجود داشته‏اند و در هر زمانه‏ای بر مبنای سطح فناوری بشر خود را بگونه‏ای خاص سازماندهی کرده‏اند. در قرن هجدهم انگلیس به این دلیل ابرقدرت بود که ناوگان دریایی سلطنتی آن در سراسر دنیا بی‏رقیب بود. در میانه قرن بیستم آمریکا با پیش‏دستی در ساخت اولین سلاح اتمی و نشان دادن میزان کافی بی‏رحمی برای استفاده عملی از آن رسما به مقام ابرقدرتی دنیا نایل شد. ابرقدرت بعدی به فاصله چند سال با یک آزمایش اتمی اعلام وجود کرد: شوروی. پس از آن اگرچه قدرتهای کوچکتر هم به سلاح اتمی دست یافتند اما اندازه نیروی اتمی آنها هرگز نتوانست به پای دوابرقدرت اصلی جهان برسد. جهان دوقطبی ماند.

    شوروی در برابر قدرت نرم غرب احساس ضعف می‏کرد. غرب نوع جدیدی از نظام اجتماعی و قدرت را ایجاد می‏کرد که مشخصه آن برتری و جذابیت فرهنگی بود با ساختاری بشدت غیرمتمرکز و مبتنی بر آنچه امروز «جامعه مدنی» می‏نامیم. اگرچه بلوک شرق در عملیات نظامی و اطلاعاتی دست‏کمی از غرب نداشت، هرگز قادر نشد نظام کنترل اجتماعی‏ای قابل رقابت با غرب بنا نهد و سرانجام از همین نقطه شکست خورد. در درون شوروی و نظام‏های تحت حمایت آن «انقلاب‏های مردمی» براه افتاد و رژیم‏ها ساقط شدند.

    تحولات نظامی در تمام مدت جنگ سرد ادامه داشت و بارزترین وجه آن انقلاب موشکی بود. موشک‏های قاره‏پیما در ترکیب با کلاهک‏های هسته‏ای اساس نظم جهانی دوره جدید را بنا نهادند. موشک منبع جدید قدرت نظامی بود و بزودی کشورهای دوست هم از موهبت آن برخوردار شدند. دوستان آمریکا موشکهای آمریکایی و دوستان شوروی موشک‏های شرقی را بدست آوردند. با این حال در توافقی نانوشته دو ابرقدرت از دراختیار گذاشتن موشک‏های دوربرد به متحدین خود امتناع کردند. با گذشت زمان بسیاری از این متحدین فناوری موشک را رمزگشایی کردند و خود قادر به تولید آن شدند. سریع‏ترین تحولات فنی در کشورهایی روی داد که خود را در معرض خطر می‏دیدند. کره شمالی، ایران، پاکستان و هند موفقیت‏های زیادی بدست آوردند. اکنون موشک بدست همه افتاده است، دیگر آن سلاح راهبردی‏ای نیست که باید ابرقدرت با تکیه بر آن سخن بگوید .... از آنجا که تاکنون بخش مهمی از قدرت نظامی مبتنی بر سامانه‏های موشکی و اتمی بوده است، سپر موشکی بعنوان تنها راه متوقف کردن آنها لاجرم سلاح راهبردی فرداست. اگر چه آمریکا اکنون این اسلحه را بدست آورده است اما روند اوضاع نشان می‏دهد که قصد دارد به خشن‏ترین وجه از آن استفاده کند. آمریکا بجای حصار‏کشی مرزهای خود با سپر موشکی یا حداکثر حفاظت از غرب، به محصور کردن مرزهای دشمنانش با این سپر می‏اندیشد، امری که اوضاع خطرناکی بلحاظ راهبردی پدید آورده است.

    صرف تولید سلاح جدید ضد موشکی به اندازه کافی خطرناک بوده است. در دوران جنگ سرد دو سناریو برای جنگ اتمی وجود داشت. سناریوی اول مقابله به مثل بود. اگر شوروی 10 موشک اتمی شلیک می‏کرد آمریکا هم به همان تعداد شلیک می‏کرد. اما آمریکا نقطه ضعفی داشت. موشکهای اتمی آمریکا در شش پایگاه نظامی در سیلوهای زیرزمینی انبار شده بود. بنابراین اگر شوروی ضربه اول خود را به این پایگاه‏ها وارد می‏کرد کار تمام بود. سناریوی دوم مطرح شد: نابودی کامل اتمی. در این سناریو هرگونه حمله اتمی حتی محدود از طرف شوروی منجر به حمله سراسری اتمی به تمام شهرهای شوروی و نابودی کامل (ولو دوجانبه) می‏شد. سناریوی نابودی کامل با افزایش شدید هزینه حمله اتمی احتمال وقوع جنگ را به صفر می‏رساند. اکنون با نصب سپر دفاع موشکی احتمال اتخاذ سناریوی نابودی کامل بسیار افزایش یافته است. چرا که در صورت پیشدستی آمریکا در حمله اتمی (ولو محدود) به روسیه، پاسخ این کشور ممکن است توسط سامانه سپر موشکی مختل شود. بنابراین تنها راه، توسل به حمله سراسری اتمی خواهد بود. البته روسیه تهدید کرده است که اولین هدف موشک‏هایش خود پایگاه‏های سپر موشکی در اروپا خواهد بود اما احتمال موفقیت این سناریو اندک است چرا که بار حمله اتمی به شهرها قابل قیاس با حمله به تاسیسات نیست. با تمام این خطرات راهبردی، آمریکا قصد دارد سپر موشکی را درست پشت مرزهای روسیه بنا کند و چنانچه اوضاع به همین منوال پیش برود باید انتظار دور تازه‏ای از خشونت آمریکا در سراسر جهان را داشت. کشورهای انقلابی نیز البته ازین خوان نعمت بی‏نصیب نمانده‏اند و همین حالا سپر موشکی در اطراف مرزهای ایران در حال نصب است و نصیب سایرین نیز خواهد شد. اما با وجود آینده‏نگری آمریکا برای سرکوب انقلاب‏های بین‏المللی، خطر دست اول و جاری برای آمریکا خود روسیه است.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

    حاکمیت انسان بر انسان (شنبه 86/4/9 ساعت 9:41 صبح)

    هدف از تاسیس حاکمیت و دولت معمولا نیاز برای حفظ امنیت و اداره امور جامعه ذکر می‏شود. اما عوامل مخل امنیت چه چیزهایی هستند که دولت باید در مقابل آنها بایستد؟ بطور کلی مهمترین عامل تهدید کننده امنیت نیز خود انسانها هستند. عوامل طبیعی نقشی کاملا درجه دوم در محدود کردن انسانها دارند و تازه دولتها در مقابل طبیعت معمولا وظیفه چندانی بر دوش خود احساس نمی‏کنند. مرکز ثقل وظایف دولت را بنابراین باید تنظیم روابط میان انسانها و جلوگیری از تجاوز آنها به حقوق یکدیگر دانست. اما چه عاملی بالقوه ممکن است سبب شود انسانها به آنچه حقوق یکدیگر می‏دانیم تجاوز کنند؟ واضح است که این حقوق چیزهای ثابت و لایتغیری نیستند. حق حیات در شرایط معمولی برای یک انسان محفوظ است اما برای یک قاتل یا مفسد برسمیت شناخته نمی‏شود. کسی که مورد ظلم قرار گرفته باشد حق دارد به حریم ظالم تجاوز محدود داشته باشد (مثل قصاص). بنابراین بنظر می‏رسد نمی‏توان «حقوق بشر» را بعنوان اصل پایه‏ای تنظیم روابط میان انسانها پذیرفت. اما در عمل دولت را می‏توان دور از مناقشات نظری نوعی حافظ وضع موجود از یکسو و منادی تغییر بسوی وضع جدید از سوی دیگر دانست. دولت از آنجا که انحصار نسبی در استفاده از قوای قهریه را در اختیار دارد نیرومندترین بازوی طبقات ذی‏نفوذ جامعه برای محافظت از خود در برابر فرودستان است و از سوی دیگر قدرتمندترین سازمان موجود در جامعه است که می‏تواند برای ایجاد تغییرات مورد نظرش در جامعه برنامه‏ریزی کند. سوال اصلی درباره دولت این است که جامعه ایده‏آلی که دولت برای تحقق آن تلاش می‏کند چه جامعه‏ای است؟

    ایده‏آل دولت قانونمند کردن کامل جامعه است و وظیفه قانونگزاری بر عهده نهاد مستقلی گذاشته شده است که در نظام‏های دمکراسی از مجلس یا مجالس قانونگزاری تشکیل شده است. هدف از وضع قوانین سعادت و کمال افراد جامعه است و بنابراین دو رکن اساسی در آن تاثیر دارند. اولا باید تعریف صحیح، دقیق و اجماعی از سعادت انسان در دست باشد (بعنوان مثال آیا راحتی زندگی مادی مد نظر است یا به حیات اخروی نیز توجه می‏شود؟) و ثانیا افرادی که مبادرت به قانونگزاری می‏کنند باید توانایی برنامه‏ریزی برای دستیابی به این اهداف را به شکل وضع قوانین داشته باشند. از آنجا که در این گفتار می‏خواهیم شیوه حکومت دنیایی عصر فعلی را به چالش بکشیم پیش‏فرض‏های آنرا موقتا می‏پذیریم و فرض می‏کنیم هدف حکومت تامین رفاه مادی مردم باشد.

    ادعا می‏شود که حکومت‏های دمکراتیک عقلانی هستند به این معنی که عقل در آنها در اولویت قرار دارد و در جایگاه قانونگزار کل نشسته است. سوال این است که آیا عقل بتنهایی می‏تواند ضامن قانونگزاری مطلوب باشد؟ (البته سوال کلی‏تری وجود دارد که آیا اصولا عقل برای سعادت بشر کافی است یا نه). اگرچه اکنون زمانه روشنگری (و عقل باوری پوزیتیویستی) دیری است به پایان رسیده، اما از آنجا که هنوز در جامعه ما رگه‏هایی از تفکر اصالت عقل بچشم می‏خورد برخی نقدها را به آن وارد می‏کنیم.

    اولا سعادت دنیوی انسان بر پایه احساس قرار دارد نه عقل. خوشبختی یک احساس است نه یک استدلال عقلانی. امنیت در اصل مساوی احساس امنیت است ولو عوامل ناامنی منطقا موجود باشند. انواع کیفیت‏های منفی که از آنها در زندگی گریزانیم (مثل فقر، انزوا، درد و ...) در اصل مربوط به احساسات شخص ما هستند و آنچه در زندگی بدنبال آن هستیم (مثل احترام،‏ برتری، آرامش، دوستی و ...) نیز کاملا مبتنی بر احساسات هستند. در این میان بسیار عجیب است که عقل ادعا می‏کند می‏تواند مسایلی را حل کند که اساسا به قلب مرتبط هستند. اصلا معلوم نیست عقل بتواند درک صحیحی از احساسات پیدا کند و آنها را در تعاریف خود بگنجاند. اگر هم بتواند، پیش‏فرض خالص بودن عقل از احساسات شکسته می‏شود. البته این اشکال در تفکر سنتی پیش نمی‏آمد چرا که در آنجا قلب و عقل هر دو مراتب مختلفی از حقیقت قلمداد می‏شدند نه مستقل از هم، و از سوی دیگر هدف زندگی ارضاء احساسات نبود تا میان عقل و قلب تعارضی بوجود آید.

    در امر قانونگزاری نیز برای اینکه سعادت افراد مختلف اجتماع حاصل شود (یا دست‏کم بیشینه شود) قانونگزاران می‏بایست از احساسات مردم باخبر باشند وگرنه قوانین آنها هر چه باشد در خدمت ارضاء عواطف مردم نخواهد بود. حاکمی که در پی تعیین مجازات برای قتل نفس است چگونه می‏تواند کار خود را بدرستی انجام دهد در صورتی که شدت و عمق درد روحی بازماندگان مقتول را درک نمی‏کند؟ او حداکثر ممکن است قطره اشکی را که از چشم کسی جاری است ببیند اما هرگز نمی‏تواند به عمق احساس طرف پی ببرد. بالاتر از آن چگونه می‏توان بدون دانستن اینکه مقتول در اثر بقتل رسیدن متحمل چه درجه‏ای از درد و رنج شده است میزان مجازات قاتل را تعیین کرد؟ و این چیزی است که هیچ انسانی تا خودش مرگ را نچشیده باشد قادر به درک آن نیست. از موارد غیر ممکن بگذریم و مثالهای ساده‏تری بزنیم. انسان موجود فراموشکاری است، حتی اگر چیزی را شخصا احساس کرده باشد بمحض اینکه شرایطش تغییر کرد احساس آن موقع خود را بدست فراموشی می‏سپارد و به شرایط جدید و احساس جدیدش خو می‏گیرد. فقیری که ثروتمند می‏شود ممکن است روزها و ماه‏های اول بفکر فقراء‏ باشد ولی بزودی به جرگه مرفهان بی‏درد می‏پیوندد و فقراء را فراموش می‏کند. ادبیات جهان سرشار از چنین داستان‏هایی است. شخص مجردی که ازدواج می‏کند ظرف مدت کوتاهی بطور کامل وضعیت عاطفی یک فرد مجرد را فراموش می‏کند. بنابراین چگونه می‏توان انتظار داشت که در یک جامعه افراد متاهل برای مجردها تصمیم‏های درستی بگیرند؟ متاهلین تنها می‏توانند منافع متاهلین را در قالب قوانین و بر مبنای قدرت دولت پیگیری کنند و در این میان مطرح شدن مطالبات مجردها خوش‏خیالی است. امری که در جریان مباحثات اخیر در زمینه ازدواج موقت شاهد آن بودیم. البته مثالها فراوانند،‏ مردها نمی‏توانند احساسات زنان را بطور کامل درک کنند و بالعکس، بزرگترها قادر به درک بچه‏ها نیستند و بالعکس و ... نتیجه‏ای که من می‏گیرم این است که قانونگزاری انسانها برای انسانها یک خیال موهوم است حتی اگر هدف تنها حداکثرسازی رفاه جامعه باشد.

    البته در اینجا تنها یک ایراد بر مساله قانونگزاری در حکومتهای مدرن وارد ساختیم، ایرادهای دیگری نیز بر عقل بشری وارد است از جمله تاریخی بودن بشر (متاثر از تاریخ بودن) و محدود بودن عقل هر یک از آحاد بشر بنحوی که قادر به درک همه معارف تولید شده توسط خود بشر نمی‏باشد و غیره. برای رفع چنین ایراداتی در نظام دمکراسی‏ (حکومت مردم بر مردم که در واقع حکومت انسان معمولی باید ترجمه شود) نظام پارلمانی ایجاد شده است. با این تصور که حالا که هر جنس و طبقه تنها می‏تواند (در بهترین حالت) مدافع منافع طبقه خود باشد بهتر است از هر صنف نمایندگانی در مجلس حضور داشته باشند تا در تصمیم‏گیری‏ها دخالت داشته باشند (دمکراسی مبتنی بر نمایندگی). البته این راه‏حل دوای قطعی مشکلات مطرح شده نیست. معلوم نیست حتی یک نماینده زن هم بتواند درکی واقعی از یکی از مشکلات خاص برخی از زنان داشته باشد یا اساسا تصمیم درستی درباره آن اتخاذ کند. بنابراین از ابتدا همواره غرب بدنبال تحقق دمکراسی مستقیم بوده است. یعنی آن نوعی از دمکراسی که بدون واسطه نمایندگان انجام می‏گیرد و مردم درباره هر موضوعی همگی در رای‏گیری شرکت می‏کنند.

    بدون اینکه بخواهیم مزایای انواع مختلف دمکراسی بر نظام‏های سنتی پادشاهی را منکر شویم باید بگوییم که مشکلات فلسفی موجود در اصل دمکراسی پابرجاست و تنها زمانی حل می‏شود که ما به قانونگزاری کسی تن بدهیم که حقیقتا بر روان همه ما آگاه باشد، بیرون از تاریخ ایستاده باشد و عمر محدود و عقل محدودی نداشته باشد، کسی که سرشت انسان و طبیعت را بشناسد و در عمل رهبری جامعه را برای رسیدن به کمال در دست بگیرد. و چنین کسی جز خداوند نیست. اگر چه ناچار باید اعتراف کنیم کانال ارتباطی بشر با خداوند نیز (مخصوصا حالا در عصر غیبت) محدود است. بنابراین بهترین شیوه در حال حاضر برای حکومت، ایجاد یک حکومت عرفی است که در ضمن تحت رهبری و اشراف آنچه از خداوند تاکنون به ما رسیده است باشد. چنین جامعه‏ای باید آگاه باشد که عرفی بودن شکل حکومت به آن معنا نیست که عقل بشر برای رهبری و هدایت جامعه کافی است و بنابراین باید در برابر احکام الهی خاضع باشد و در آنچه از امور که فرمانی از ناحیه خداوند به او نرسیده است بر مبنای عقل عمل کند.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

    خاطراتی از سوم تیر (دوشنبه 86/4/4 ساعت 11:35 صبح)

    از دوست عزیزم «خاکریزیسم» که اظهار لطف کردند و بنده را به حرکت وبلاگی در رابطه با سوم تیر دعوت کردند تشکر می‏کنم. قصد نداشتم درباره سوم تیر مطلبی بنویسم چرا که خاطرات من برخلاف اکثر دوستان صبغه کاملا شخصی دارد. اما اکنون که همه دوستان بنوعی در این حرکت شرکت کرده‏اند من نیز به آنها می‏پیوندم.

    برای من روزهای سختی بود ... یکی از هم‏خانه‏هایم در آمریکا که افکار تند ضد اسلامی داشت، چند روز قبل از پرواز من، سر میز شام بهم گفت و خواست خیلی لطف کرده باشد .... که اگر می‏خواهی برگردی برگرد .... اما یادت باشد این حرفها که میزنی (از اسلام) رو توی تاکسی به مردم نگی چون ممکن است مسخره‏ات کنند .... من هم تنها توانستم در پاسخ لبخندی تلخ بزنم .... اما اکنون من در تهران بودم و یک ماهی تا سوم تیر مانده بود .... توصیه هم‏خانه‏ام در گوشم بود و آرام و ساکت در اتوبوس نشسته بودم و گوش می‏دادم .... اما مردم از احمدی‏نژاد می‏گفتند! ....

    مثل کسی بودم ... که از کابوسی سخت و طولانی برخواسته باشد ... هراسی دائمی در وجودم بود از ارتش تا بن دندان مسلح آمریکا ... اضطرابی که داشتم در بیشتر نوشته‏های وبلاگم در آن روزها پیدا بود ...  جو طوری بود که هر روز منتظر بودیم که آمریکا با هر بهانه‏ای به ایران حمله نظامی کند و ایران درهم کوبیده شود .... تنها زمانی آرامش پیدا کردم که هواپیما در فرودگاه تهران به زمین نشست .... زمانی که به مردم مسلمان و با‏ایمان ایران پیوستم ... اکنون زمان می‏گذشت و این بار مردم ایران در وجود فردی بنام احمدی‏نژاد مشت‏هایشان را گره می‏کردند و دندان‏ها را به هم می‏فشردند در مقابل آمریکا .....

    وضعیت روحی خودم و وضعیت خانوادگی و اجتماعی‏ام آنقدر متزلزل و سخت بود که قادر نبودم موضع واقعی سیاسی خودم را به کسی بازگو کنم .... تنها هنگامی که یکی از اعضای خانواده گفت که می‏خواهد به احمدی‏نژاد رای بدهد من وانمود کردم که به تبعیت ازو من هم به شهردار تهران رای خواهم داد .... در میتینگ انتخاباتی احمدی‏نژاد در شیرودی شرکت کردم و برای اولین بار بود که او را از نزدیک می‏دیدم .... بسیار دوستش داشتم و دارم ... یادم هست مهمترین آدمی که اون روز آمده بود مایلی کهن بود! .... بعضی از هم‏دانشگاهی‏ها را آن روز در شیرودی دیدم از جمله بذرپاش را ... روز قبل از انتخابات خواهرم از کلاس زبان که آمد گفت همه بچه‏ها می‏خواهند به احمدی‏نژاد رای بدهند! .... من بنظرم رسید اگر قرار باشد حتی دختران جوان هم به او رای بدهند پیروزی‏اش قطعی خواهد بود .... و همینطور هم شد.


  • نویسنده: فرزان حدادی

  • نظرات دیگران ( )
  • سیاست داخلی

    <   <<   11   12   13   14   15   >>   >
    سیاست داخلی - پیاده رو خاطرات
    فرزان حدادی
    فرزان حدادی، 29 ساله، ساکن تهران. دانشجوی مهندسی برق، گرایش مخابرات، دانشگاه شریف.

  • بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 6 بازدید
    دیروز: 212 بازدید
    کل بازدیدها: 235866 بازدید

  • پیوندهای روزانه
  • » تمامش کن اوباما ! (فارس) [121]
    » نگاه میر حسین به اقتصاد (فارس) [117]
    » راز تونل‏های غزه (فیگارو) [204]
    » بمب گوگلی برای غزه [85]
    » تنها ایران می‏تواند به برتری غرب خاتمه دهد (رابرت بائر) [111]
    » جراحی قلب گرانتر از متوسط جهانی (الف) [318]
    » درباره اجتهاد، تقلید و مرجعیت (هاشمی) [112]
    » حملات بمبئی عملیات مخفی سرویس‌های اطلاعاتی (بارنز) [89]
    » مهاجرین و قدرت آینده اروپا (الف) [62]
    » تحلیلی بر شکل‏گیری حزب‏الله (فارس) [84]
    » مبانی قحط‏الرجال (واژگون) [90]
    » توسعه ویکی‌پدیای فارسی، وظیفه ملی (الف) [142]
    » نقدی بر فیلم کنعان (الف) [68]
    » تلفن همراه خطرناکتر از سیگار (الف) [93]
    » کالبدشکافی بحران موسسات مالی امریکا (الف) [179]
    [آرشیو(48)]

    " style="width:110" onfocus="this.select()" autocomplete=off contenteditable=true />

  • اخبار و تحلیل

  • کیهان
    خبرگزاری فارس
    خبرگزاری مهر
    رجا نیوز
    الف

  • لینک دوستان

  • خاطرات خصوصی من
    پاسداران
    خاکریز
    عقل سرخ
    مطالعات فرهنگی
    واژگون
    بیم موج
    خبرنگار مسلمان
    اشراق
    سیاست خارجی
    حریم یاس
    دولت اسلامی
    پیاده رو خاطرات در پرشین بلاگ
    کلمه

  • مطالب بایگانی شده