هدف از تاسیس حاکمیت و دولت معمولا نیاز برای حفظ امنیت و اداره امور جامعه ذکر میشود. اما عوامل مخل امنیت چه چیزهایی هستند که دولت باید در مقابل آنها بایستد؟ بطور کلی مهمترین عامل تهدید کننده امنیت نیز خود انسانها هستند. عوامل طبیعی نقشی کاملا درجه دوم در محدود کردن انسانها دارند و تازه دولتها در مقابل طبیعت معمولا وظیفه چندانی بر دوش خود احساس نمیکنند. مرکز ثقل وظایف دولت را بنابراین باید تنظیم روابط میان انسانها و جلوگیری از تجاوز آنها به حقوق یکدیگر دانست. اما چه عاملی بالقوه ممکن است سبب شود انسانها به آنچه حقوق یکدیگر میدانیم تجاوز کنند؟ واضح است که این حقوق چیزهای ثابت و لایتغیری نیستند. حق حیات در شرایط معمولی برای یک انسان محفوظ است اما برای یک قاتل یا مفسد برسمیت شناخته نمیشود. کسی که مورد ظلم قرار گرفته باشد حق دارد به حریم ظالم تجاوز محدود داشته باشد (مثل قصاص). بنابراین بنظر میرسد نمیتوان «حقوق بشر» را بعنوان اصل پایهای تنظیم روابط میان انسانها پذیرفت. اما در عمل دولت را میتوان دور از مناقشات نظری نوعی حافظ وضع موجود از یکسو و منادی تغییر بسوی وضع جدید از سوی دیگر دانست. دولت از آنجا که انحصار نسبی در استفاده از قوای قهریه را در اختیار دارد نیرومندترین بازوی طبقات ذینفوذ جامعه برای محافظت از خود در برابر فرودستان است و از سوی دیگر قدرتمندترین سازمان موجود در جامعه است که میتواند برای ایجاد تغییرات مورد نظرش در جامعه برنامهریزی کند. سوال اصلی درباره دولت این است که جامعه ایدهآلی که دولت برای تحقق آن تلاش میکند چه جامعهای است؟
ایدهآل دولت قانونمند کردن کامل جامعه است و وظیفه قانونگزاری بر عهده نهاد مستقلی گذاشته شده است که در نظامهای دمکراسی از مجلس یا مجالس قانونگزاری تشکیل شده است. هدف از وضع قوانین سعادت و کمال افراد جامعه است و بنابراین دو رکن اساسی در آن تاثیر دارند. اولا باید تعریف صحیح، دقیق و اجماعی از سعادت انسان در دست باشد (بعنوان مثال آیا راحتی زندگی مادی مد نظر است یا به حیات اخروی نیز توجه میشود؟) و ثانیا افرادی که مبادرت به قانونگزاری میکنند باید توانایی برنامهریزی برای دستیابی به این اهداف را به شکل وضع قوانین داشته باشند. از آنجا که در این گفتار میخواهیم شیوه حکومت دنیایی عصر فعلی را به چالش بکشیم پیشفرضهای آنرا موقتا میپذیریم و فرض میکنیم هدف حکومت تامین رفاه مادی مردم باشد.
ادعا میشود که حکومتهای دمکراتیک عقلانی هستند به این معنی که عقل در آنها در اولویت قرار دارد و در جایگاه قانونگزار کل نشسته است. سوال این است که آیا عقل بتنهایی میتواند ضامن قانونگزاری مطلوب باشد؟ (البته سوال کلیتری وجود دارد که آیا اصولا عقل برای سعادت بشر کافی است یا نه). اگرچه اکنون زمانه روشنگری (و عقل باوری پوزیتیویستی) دیری است به پایان رسیده، اما از آنجا که هنوز در جامعه ما رگههایی از تفکر اصالت عقل بچشم میخورد برخی نقدها را به آن وارد میکنیم.
اولا سعادت دنیوی انسان بر پایه احساس قرار دارد نه عقل. خوشبختی یک احساس است نه یک استدلال عقلانی. امنیت در اصل مساوی احساس امنیت است ولو عوامل ناامنی منطقا موجود باشند. انواع کیفیتهای منفی که از آنها در زندگی گریزانیم (مثل فقر، انزوا، درد و ...) در اصل مربوط به احساسات شخص ما هستند و آنچه در زندگی بدنبال آن هستیم (مثل احترام، برتری، آرامش، دوستی و ...) نیز کاملا مبتنی بر احساسات هستند. در این میان بسیار عجیب است که عقل ادعا میکند میتواند مسایلی را حل کند که اساسا به قلب مرتبط هستند. اصلا معلوم نیست عقل بتواند درک صحیحی از احساسات پیدا کند و آنها را در تعاریف خود بگنجاند. اگر هم بتواند، پیشفرض خالص بودن عقل از احساسات شکسته میشود. البته این اشکال در تفکر سنتی پیش نمیآمد چرا که در آنجا قلب و عقل هر دو مراتب مختلفی از حقیقت قلمداد میشدند نه مستقل از هم، و از سوی دیگر هدف زندگی ارضاء احساسات نبود تا میان عقل و قلب تعارضی بوجود آید.
در امر قانونگزاری نیز برای اینکه سعادت افراد مختلف اجتماع حاصل شود (یا دستکم بیشینه شود) قانونگزاران میبایست از احساسات مردم باخبر باشند وگرنه قوانین آنها هر چه باشد در خدمت ارضاء عواطف مردم نخواهد بود. حاکمی که در پی تعیین مجازات برای قتل نفس است چگونه میتواند کار خود را بدرستی انجام دهد در صورتی که شدت و عمق درد روحی بازماندگان مقتول را درک نمیکند؟ او حداکثر ممکن است قطره اشکی را که از چشم کسی جاری است ببیند اما هرگز نمیتواند به عمق احساس طرف پی ببرد. بالاتر از آن چگونه میتوان بدون دانستن اینکه مقتول در اثر بقتل رسیدن متحمل چه درجهای از درد و رنج شده است میزان مجازات قاتل را تعیین کرد؟ و این چیزی است که هیچ انسانی تا خودش مرگ را نچشیده باشد قادر به درک آن نیست. از موارد غیر ممکن بگذریم و مثالهای سادهتری بزنیم. انسان موجود فراموشکاری است، حتی اگر چیزی را شخصا احساس کرده باشد بمحض اینکه شرایطش تغییر کرد احساس آن موقع خود را بدست فراموشی میسپارد و به شرایط جدید و احساس جدیدش خو میگیرد. فقیری که ثروتمند میشود ممکن است روزها و ماههای اول بفکر فقراء باشد ولی بزودی به جرگه مرفهان بیدرد میپیوندد و فقراء را فراموش میکند. ادبیات جهان سرشار از چنین داستانهایی است. شخص مجردی که ازدواج میکند ظرف مدت کوتاهی بطور کامل وضعیت عاطفی یک فرد مجرد را فراموش میکند. بنابراین چگونه میتوان انتظار داشت که در یک جامعه افراد متاهل برای مجردها تصمیمهای درستی بگیرند؟ متاهلین تنها میتوانند منافع متاهلین را در قالب قوانین و بر مبنای قدرت دولت پیگیری کنند و در این میان مطرح شدن مطالبات مجردها خوشخیالی است. امری که در جریان مباحثات اخیر در زمینه ازدواج موقت شاهد آن بودیم. البته مثالها فراوانند، مردها نمیتوانند احساسات زنان را بطور کامل درک کنند و بالعکس، بزرگترها قادر به درک بچهها نیستند و بالعکس و ... نتیجهای که من میگیرم این است که قانونگزاری انسانها برای انسانها یک خیال موهوم است حتی اگر هدف تنها حداکثرسازی رفاه جامعه باشد.
البته در اینجا تنها یک ایراد بر مساله قانونگزاری در حکومتهای مدرن وارد ساختیم، ایرادهای دیگری نیز بر عقل بشری وارد است از جمله تاریخی بودن بشر (متاثر از تاریخ بودن) و محدود بودن عقل هر یک از آحاد بشر بنحوی که قادر به درک همه معارف تولید شده توسط خود بشر نمیباشد و غیره. برای رفع چنین ایراداتی در نظام دمکراسی (حکومت مردم بر مردم که در واقع حکومت انسان معمولی باید ترجمه شود) نظام پارلمانی ایجاد شده است. با این تصور که حالا که هر جنس و طبقه تنها میتواند (در بهترین حالت) مدافع منافع طبقه خود باشد بهتر است از هر صنف نمایندگانی در مجلس حضور داشته باشند تا در تصمیمگیریها دخالت داشته باشند (دمکراسی مبتنی بر نمایندگی). البته این راهحل دوای قطعی مشکلات مطرح شده نیست. معلوم نیست حتی یک نماینده زن هم بتواند درکی واقعی از یکی از مشکلات خاص برخی از زنان داشته باشد یا اساسا تصمیم درستی درباره آن اتخاذ کند. بنابراین از ابتدا همواره غرب بدنبال تحقق دمکراسی مستقیم بوده است. یعنی آن نوعی از دمکراسی که بدون واسطه نمایندگان انجام میگیرد و مردم درباره هر موضوعی همگی در رایگیری شرکت میکنند.
بدون اینکه بخواهیم مزایای انواع مختلف دمکراسی بر نظامهای سنتی پادشاهی را منکر شویم باید بگوییم که مشکلات فلسفی موجود در اصل دمکراسی پابرجاست و تنها زمانی حل میشود که ما به قانونگزاری کسی تن بدهیم که حقیقتا بر روان همه ما آگاه باشد، بیرون از تاریخ ایستاده باشد و عمر محدود و عقل محدودی نداشته باشد، کسی که سرشت انسان و طبیعت را بشناسد و در عمل رهبری جامعه را برای رسیدن به کمال در دست بگیرد. و چنین کسی جز خداوند نیست. اگر چه ناچار باید اعتراف کنیم کانال ارتباطی بشر با خداوند نیز (مخصوصا حالا در عصر غیبت) محدود است. بنابراین بهترین شیوه در حال حاضر برای حکومت، ایجاد یک حکومت عرفی است که در ضمن تحت رهبری و اشراف آنچه از خداوند تاکنون به ما رسیده است باشد. چنین جامعهای باید آگاه باشد که عرفی بودن شکل حکومت به آن معنا نیست که عقل بشر برای رهبری و هدایت جامعه کافی است و بنابراین باید در برابر احکام الهی خاضع باشد و در آنچه از امور که فرمانی از ناحیه خداوند به او نرسیده است بر مبنای عقل عمل کند.
|
سیاست داخلی |
از دوست عزیزم «خاکریزیسم» که اظهار لطف کردند و بنده را به حرکت وبلاگی در رابطه با سوم تیر دعوت کردند تشکر میکنم. قصد نداشتم درباره سوم تیر مطلبی بنویسم چرا که خاطرات من برخلاف اکثر دوستان صبغه کاملا شخصی دارد. اما اکنون که همه دوستان بنوعی در این حرکت شرکت کردهاند من نیز به آنها میپیوندم.
برای من روزهای سختی بود ... یکی از همخانههایم در آمریکا که افکار تند ضد اسلامی داشت، چند روز قبل از پرواز من، سر میز شام بهم گفت و خواست خیلی لطف کرده باشد .... که اگر میخواهی برگردی برگرد .... اما یادت باشد این حرفها که میزنی (از اسلام) رو توی تاکسی به مردم نگی چون ممکن است مسخرهات کنند .... من هم تنها توانستم در پاسخ لبخندی تلخ بزنم .... اما اکنون من در تهران بودم و یک ماهی تا سوم تیر مانده بود .... توصیه همخانهام در گوشم بود و آرام و ساکت در اتوبوس نشسته بودم و گوش میدادم .... اما مردم از احمدینژاد میگفتند! ....
مثل کسی بودم ... که از کابوسی سخت و طولانی برخواسته باشد ... هراسی دائمی در وجودم بود از ارتش تا بن دندان مسلح آمریکا ... اضطرابی که داشتم در بیشتر نوشتههای وبلاگم در آن روزها پیدا بود ... جو طوری بود که هر روز منتظر بودیم که آمریکا با هر بهانهای به ایران حمله نظامی کند و ایران درهم کوبیده شود .... تنها زمانی آرامش پیدا کردم که هواپیما در فرودگاه تهران به زمین نشست .... زمانی که به مردم مسلمان و باایمان ایران پیوستم ... اکنون زمان میگذشت و این بار مردم ایران در وجود فردی بنام احمدینژاد مشتهایشان را گره میکردند و دندانها را به هم میفشردند در مقابل آمریکا .....
وضعیت روحی خودم و وضعیت خانوادگی و اجتماعیام آنقدر متزلزل و سخت بود که قادر نبودم موضع واقعی سیاسی خودم را به کسی بازگو کنم .... تنها هنگامی که یکی از اعضای خانواده گفت که میخواهد به احمدینژاد رای بدهد من وانمود کردم که به تبعیت ازو من هم به شهردار تهران رای خواهم داد .... در میتینگ انتخاباتی احمدینژاد در شیرودی شرکت کردم و برای اولین بار بود که او را از نزدیک میدیدم .... بسیار دوستش داشتم و دارم ... یادم هست مهمترین آدمی که اون روز آمده بود مایلی کهن بود! .... بعضی از همدانشگاهیها را آن روز در شیرودی دیدم از جمله بذرپاش را ... روز قبل از انتخابات خواهرم از کلاس زبان که آمد گفت همه بچهها میخواهند به احمدینژاد رای بدهند! .... من بنظرم رسید اگر قرار باشد حتی دختران جوان هم به او رای بدهند پیروزیاش قطعی خواهد بود .... و همینطور هم شد.
|
سیاست داخلی |
اتفاقات ساده و مهمی در اطراف در جریان است. قیمت موتور سیکلت از نوروز تا حالا بین 20% در انواع ارزان تا 40% در انواع گران افزایش یافته است. این جهش قیمتی که علاوه بر تورم سالانه اتفاق افتاده دو علت دارد. بنگاهداران معتقدند مطرح شدن سهمیهبندی بنزین باعث گرایش مردم به خرید موتور شده است. عامل دیگر را میتوان اوجگیری از رده خارج کردن خودروهای فرسوده در ماههای اخیر دانست. صاحبان این خودروها احتمال زیادی دارد که بدلیل تنگنای مالی بسمت خرید موتور رفته باشند. اکنون آیا این تغییر الگوی حملونقل خوب است یا بد؟ بنظر من اتفاق مثبتی است، چرا که نشان میدهد فقرا هنوز راههای در رو دارند. اگر قدرت خریدشان کاهش یافته مجبور نیستند بکلی از داشتن وسیله شخصی محروم بشوند. در بسیاری از کشورها وضع اینطور نیست. مثلا در آمریکا موتور ارزانقیمت وجود ندارد و کسی که پول خرید ماشین را نداشته باشد باید به سیستم بسیار ضعیف اتوبوسرانی متکی بشود،تاکسی مسافرکش هم وجود ندارد. مثال دوم: بچه که بودم پولتوجیبیام اینقدر نبود که هر کتابی دوست داشتم بخرم، اما یک کتابفروشی در میدان انقلاب بنام انتشارات میر (گوتنبرگ) وجود داشت که کتابها را روی کاغذ کاهی چاپ میکرد و قیمتهایش معمولا نصف قیمت یا کمتر بود. از آنجا میتوانستم هر چقدر دلم میخواست کتاب بخرم، البته اکنون تعطیل شده است. مثال سوم: طی سالهای گذشته مغازههای ساندویچفروشی با رقابت از طرف مغازههای محقر و گاه زیرپلهای «فلافل لبنانی» مواجه شدند. فلافل اولین بار در جمکران مد شد و اکنون در تهران با 300 تومان میشود آنرا خرید. البته من آدمهایی را دیدهام که همین را هم با تامل پرداخت میکنند، کسانی را هم دیدهام که اگر هوس بر آنها غلبه کند و یک ساندویچ سوسیس بخرند مجبورند تا آخر مسیر با جیب خالی ادامه بدهند. برای آنها خوشحالم که فلافل هست.
خصوصیسازی گسترده در ایران کمکم آثار خود را نمایان میسازد. پیوستن به بازار جهانی و واقعی شدن قیمتها معادلات اقتصادی را در آینده تغییر خواهد داد و شوکهای بزرگی پیشروی قرار دارد که البته وجود یک دولت حامی مردم شدت ضربات وارده را قطعا کاهش داده است. از دشواریهای دولت و بطور کلی اصولگرایان این است که بقدرت رسیدن آنها با برنامه حمایت از فقرا اتفاقا با تحولات جهانیای همراه شده است که در جهت عکس حرکت میکند. در سطح جهانی دو حرکت عمده اقتصادی وجود دارد، یکی دولتگرایی در آمریکای لاتین برای مبارزه با استعمار و دیگری جهانگرایی سرمایهداری که در وضعیت توسعه و قدرت قرار دارد. خط مشی اصولگرایان در ایران برای حمایت از فقرا اگرچه در بخش دولتی خود بسیار خوب عمل میکند و نماد آن سهمیه بندی بنزین بجای گران کردن آن بنفع طبقات محروم جامعه است اما این راهبرد برای آینده بنظر کارآمد نمیرسد. در آینده با توسعه دامنه خصوصی سازی دست دولت از اقتصاد کوتاه خواهد شد و توان آن برای سیاستگزاری نیز (علیرغم آنچه ادعا میشود) کاهش خواهد یافت. بنابراین اصولگرایان باید بدنبال راههای جدیدی برای پیشبرد برنامه فقرزدایی باشند.
دولتگرایی خوب بود بشرطی که میتوانستیم واقعا دولت را برای فقرزدایی بسیج کنیم. اما عملا در طول تاریخ نشان داده شده است که امید بستن صرف به دولت و قدرت سیاسی راهبرد عاقلانهای نیست. اگر ما از افزایش قدرت دولت در اقتصاد حمایت کنیم به این امید که دولت را مردمی انتخاب میکنند که اکثریت آنها فقیرند، پس دولت در خدمت محرومین خواهد بود راه بخطا خواهیم برد. تاریخ نشان داده است که در عمل پس از افزایش تسلط دولت بر اقتصاد، ثروتمندان با استفاده از تسلطی که بر جامعه دارند دولت را نیز تصاحب کردهاند و اتفاقا آن را در جهت منافع خود بکار انداختهاند. بنابراین دولتگرایی ازین ببعد دیگر ایده خوبی نیست. از سوی دیگر باید توجه داشته باشیم که نظامهای مختلف اقتصادی در جامعه در درجه دوم اهمیت قرار دارند، آنچه که مهمتر است نیت فعالان اقتصادی است. یک نظام اقتصادی آزاد میتواند گاهی بسته به جامعهای که در آن اجرا میشود عادلانهتر از یک نظام اقتصادی دولتی باشد، مهم قدرت واقعی محرومین و قدرت سیاسی آنهاست. بنابراین نباید ابلاغ سیاستهای کلی اصل 44 توسط رهبری را تیر خلاصی بر مبارزه محرومین بدانیم، برعکس فرصتی است برای تجدید سازمان و حمله مجدد از موضعی متفاوت.
بنابراین اصولگرایان ضمن حفظ راهبرد دولتی حمایت از فقرا (تا آخرین لحظهای که چنین کاری ممکن باشد) باید بفکر یک راهبرد مبتنی بر بخش خصوصی باشند. و این راهبرد چیزی نیست مگر بنگاههای اقتصادی کمهزینه. پیش ازین پس از ابلاغ سیاستهای اصل 44 توضیحاتی درباره برخی کسبوکارهای موفق کمهزینه از جمله شرکتهای هوایی کمهزینه نوشتم. مردم آمریکا سال به سال فقیرتر میشوند بنابراین راهبردهای کمهزینه در تمام بخشهای اقتصادی این کشور با موفقیتهای چشمگیر روبرو شده است. در کشوری که درآمد طبقه متوسط بطور منظم سالی یک درصد کاهش میابد (لستر تارو، آینده سرمایهداری) فروشگاههای زنجیرهای والمارت به موفقیت بزرگی دست یافت، چرا که راهبرد ارزانفروشی را به بهای اندکی کاهش کیفیت در دستور کار قرار داد. البته ازین دست مثالها بسیارند. بسیاری از خدمات و کالاها اگر هدف مینیموم کردن قیمت باشد قابلیت بازنگری دارند و سودآوری در چنین بنگاههایی با توسل به گسترش بازار بجای افزایش قیمت بدست خواهد آمد. چنین تجدید نظری در رویکردهای اقتصادی با برسمیت شناختن فقر در میان مدت در جامعه قادر خواهد بود زندگی را برای فقرا آسانتر سازد بدون اینکه بخواهیم نیاز برای یک برنامه بلند مدت برای محو اصولی فقر و ایجاد برابری در جامعه را منکر شویم.
|
سیاست داخلی |
از چند سال پیش گاهبگاه در تجمعات دانشجویی در برابر سفارت انگلیس شرکت داشتهام و چیزی که نظر من را در این مدت به خود جلب کرده است این است که چنین تجمعاتی هر بار بیشتر به خشونت کشیده میشود چه از طرف دانشجویان و چه از طرف نیروهای پلیس یا بهتر بگوییم پلیس ضد شورش. آیا باید دانشجویان را مقصر قلمداد کرد که وزن خود را بیش از آنچه هست برآورد کرده و درصدد تاثیرگذاری بر جریانهایی هستند که به آنها مربوط نیست؟ یا نیروی انتظامی را مقصر بدانیم که با دانشجویان بسیجی همانطور رفتار میکند که با اراذل و اوباش میکند؟ البته این روزها بدلیل قدرت رسانهای مخالفین نظام سعی میشود تا جای ممکن برخوردها با هر کس که ممکن است مورد حمایت این رسانهها قرار بگیرد توام با رافت بیشتر اسلامی باشد، در حالی که دانشجویان بسیجی همانطور که در درگیری اخیر مشاهده کردیم از کمترین حمایت رسانهای نیز برخوردار نیستند. این وضعیت نوعی شکاف در میان بدنه و سر اصولگرایان را آشکار میکند. از سویی نیروهای سیاسی اصولگرا بدلیل جانبداری از نظام اسلامی هیچگاه قادر نبودهاند در یک جریان اعتراضی آن هم از نوع خشن آن بر علیه همین نظام وارد شوند و از سوی دیگر بدنه اصولگرایان بالاخص دانشجویان در فضای بیقدرتیای که بسر میبرند روزبروز رادیکالتر میشوند و چارهای جز برخوردهای خشن برایشان باقی نمیماند. وقتی سفارت انگلیس و لانه روباه پیر چنان جراتی بخود میدهد که برای طرفداران غرب در محل بدنام سفارتخانهاش پارتی راه بیندازد چگونه ما از دانشجویان بسیجی انتظار داریم همچنان به بحثهای آکادمیک درباره اینکه «استعمار بد است» مشغول باشند؟ چرا انتظار داریم بالاخره کلام حق «انگلیس اشغالگر است» با تمام معنای نهفته در آن بر زبانشان جاری نشود؟
چگونه است که همزمان ما شاهد صعود و قدرتگیری دولت اصولگرا در ایران و ایضا قدرتگیری سفارت انگلیس هستیم؟ چرا درست وقتی ایران دیگر از آمریکا نمیترسد تابوی مذاکره با آمریکا باید بشکند؟ به گمان من تمام این مطالب به هم مربوط است. درست به همین دلیل که دیگر قدرت آمریکا برای چربش بر ایران کافی نیست پرچمهای دوستی بالا میرود. اگر آنها قادر به ضربه زدن به ما بودند قطعا ترجیح میدادند ما را در گوشه رینگ و مضطرب نگه دارند. اکنون جریان حزبالله و مخصوصا شاخه جوانان آن باید بدانند که این روند بازگشتناپذیر است. ما در سرازیری نه تنها رابطه با آمریکا که همزیستی با ابرقدرتها داریم هر لحظه سرعت میگیریم. علت آن هم این است که قادر نیستیم بیش ازین خلاف عرف بینالمللی حرکت کنیم. در این میان نقش پرونده هستهای ایران بسیار مهم است. هدف اعلام شده آمریکا از فشار بر ایران دوگانه تغییر رژیم یا تغییر رفتار بود و همینطور هم شد. اگر چه ما فناوری و نظام را حفظ کردیم اما لاجرم آنقدر مورد تهدید قرار گرفتیم که رفتارمان تغییر کرد، دستکم رفتار ظاهری بسیار مودبانهتری جلوی بزرگترهای بینالمللی پیدا کردیم. اکنون حتی اگر آمریکاییها همه دیپلماتهای ما را هم دستگیر کنند باز هم بسان عاشقی دنبال مذاکره با آنها خواهیم رفت، هر چقدر به مرزهایمان تجاوز کنند آزادشان خواهیم کرد وخلاصه صحنه مشحون از حسن نیت است!
و اینکه دوستان بسیجی اگر میبینند جشن تولد ملکه منحوس در ایران برگزار میشود و توسط نیروی انتظامی حمایت میشود دلیل آن بسیار ساده است، چرا که متقابلا جشن پیروزی انقلاب هم در لندن برگزار میشود و گزارشش را هم از سیما پخش میکنند. اگر چه باید به مسئولین گفت آن انقلابی که جشن آن کنار باکینگهام برگزار شود معلوم نیست به کجا میرود. آنچه مسلم است ایران با دستیابی به توان اتمی ازین پس در عرصه بینالمللی تغییر نقش خواهد داد. ایران از یک کشور آشوبگر به یک قدرت مداخلهگر و در مراحل بالاتر به یک قدرت بازدارنده صرف تبدیل خواهد شد و البته این چیز بدی هم نیست. اگر در منطقه یک قدرت بازدارنده وجود داشت اکنون یک میلیون نفر مسلمان عراقی زنده بودند و این کشور تحت اشغال قرار نداشت.
|
سیاست داخلی |
آنچه این روزها از عملکرد سازمانهای اطلاعاتی غربی در منطقه خاورمیانه شاهد هستیم نشان از آن دارد که آنها راهکارهای نظامی و سیاسی را با رویکرد اطلاعاتی مخفیانهتری جایگزین کردهاند و این نیست مگر به دلیل به ضعف کشیده شدن قدرت غرب در این منطقه از جهان. با روی کار آمدن گیتس با سوابق اطلاعاتی بعنوان وزیر دفاع و جابجایی یکی از افراد اطلاعاتی به وزارت خارجه انتظار میرفت که آمریکا قدم در چنین راهی بگذارد. پس از شکست سال گذشته اسراییل در نابودسازی حزبالله و شکست آمریکا در جلوگیری از قدرتگیری اتمی ایران اکنون صحنه خاورمیانه تغییر کرده است.
اسراییل که نوعی کلونی تحمیلی غرب در محل تلاقی سه قاره بزرگ و آبراههای مهم تاسیس شده بود تا بعنوان جانشین اربابان غربی به مدیریت منطقه بر اساس منویات غرب بپردازد اکنون خود تبدیل به بار گرانی برای جهان غرب شده است. اکنون نه تنها اسراییل منطقه را با تجاوزهای مکرر کنترل نمیکند بلکه آمریکا شخصا مجبور شد در منطقه دخالت نظامی بکند. حتی کار تا جایی بالا گرفت که اکنون آمریکا به اسراییل توصیه میکند دست به هیچ عملی نزند و ژست صلحطلبانه هم بگیرد. اسراییل نه تنها از جنوب لبنان عقبنشینی کرد، نه تنها از نابودسازی حزبالله بدلیل ناتوانی صرفنظر کرد، نه تنها تشکیل دولتی فلسطینی را پذیرفت، بلکه دارد با سوریه هم وارد مذاکره میشود تا جولان را هم پس بدهد و آرزو دارد بتواند با دادن اراضی 1967 به فلسطینیها بقیه را نگه دارد.
اکنون پس از ظهور ایران اتمی دیگر مجالی برای اقدامات گستاخانه صهیونیستها باقی نمانده است. اکنون رییس جمهور دلیری در ایران حاکم است که با موضعگیری قوی خود در جنگ سال گذشته اسراییل با حزبالله اجازه نداد اسراییل به سوریه حمله کند. اسراییل که سهل است بزرگترهایش هم در مواجهه با ایران دست به عصا شدهاند. قدرتها در حال بازتعریف مناسبات خود با ایران اتمی هستند و بیشتر بر مسایل آینده مخصوصا مساله گسترش موشکی ایران متمرکز شدهاند. اکنون دیگر زمانی نیست که اسراییل بتواند هر کشوری را تهدید به حمله کند. اکنون اسراییل سر جای خودش مینشیند و تلاش میکند نیروهای متنازع در لبنان و فلسطین و ایران را به جان هم بیندازد. وقوع درگیریهای گسترده در لبنان و فلسطین خود دلیلی بر احساس ضعف شدید اسراییل برای مقابله با کلیت آنهاست. همچنانکه تمرکز شدید آمریکا بر برخی طیفهای سیاسی در ایران نیز نشانه توازن مثبت قوا به نفع ایران است.
در این میان چهارشنبهای دیگر رسید و باز دشمنان اسلام و عدالت با کار گذاشتن بمب در نزدیکی سرداب غیبت امام زمان (عج) به تلاش خود برای دستیابی به حضرت ادامه دادند چرا که در خبر هست که ایشان در مثل چنین زمانهایی به اینجا سر میزنند. بارها شنیدهایم که افسران آمریکایی روحانیون شیعه را دستگیر کرده و از ایشان سوالاتی درباره امام و مشخصات ظاهری و حتی محل اختفای ایشان میپرسند. حالا که یانکیها اینقدر به اخبار مربوط به امام حال حاضر ما علاقه دارند یک حدیث برایشان بخوانیم .... در احادیث هست که حضرت در آستانه ظهور بشدت تحت تعقیب دشمنانی که قصد جان ایشان را دارند قرار دارند بنحوی که در این تعقیب و گریز شهرها و بیابانها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارند. نهایتا ایشان در این مسیر به کعبه پناه میبرند و آنجا دعوت جهانی خود را آغاز میکنند .... بنابراین قصابان آمریکایی حواسشان جمع باشد مبادا طرح عدوانیشان برای حضرت گوشهای باشد از طرح کلی رحمانی خداوند برای تسریع در ظهور ایشان.
|
سیاست داخلی |